eitaa logo
❀شهیدحجت الله رحیمی❀
2.1هزار دنبال‌کننده
32.9هزار عکس
14.1هزار ویدیو
108 فایل
❣🍃بسم رب خادم الشهداء🍃❣ 🥀شھید...به‌قَلبت‌نگـاھ‌میکُند اگࢪجایےبࢪايَش‌گذاشتھ‌باشےمےآيد‌مےمانَد لانھ میکُند تاشھيدت‌ڪُند ﴿شهیدحجت الله رحیمے♡﴾️🕊
مشاهده در ایتا
دانلود
❤️بسم رب الشهداء و الصدیقین❤️ 🌹« و أفوض أمري إلى الله إن الله بصير بالعباد »🌹 معرفی مختصری از مدافع حرم 🌹🌹 فرمانده ی دلاور گردان خط شکن عمار لشکر فاطمیون با نام جهادی 🍂🍂🍂🍂🍂 🍂🍂 تاریخ تولد: نوزدهم شهریور ماه 1365 محل تولد: شوشتر وضعیت تاهل: متاهل فرزندان نازنین به نام خانم 7 ساله و 6 ماهه 🍂🍂🍂🍂🍂 🍂🍂 📖 یک برگ از خاطرات دفتر زندگی ❤️ 🌹 روزي كه متولد شد، براي چندمين بار مجروح و در همان بيمارستان بستري شده بود. سيد ابراهيم با هميشگي خود و برای فرار از نگاه پرستاران كه نگران سلامت ايشان بودند و با پهلويي تير خورده نزديك هفت طبقه به سمت طبقات بالای بیمارستان قدم بر داشت. تا هميشگي خود را نثار كند. ❤️ 🌹و قريب به هشت بار در راه دفاع از حريم اهل بيت با مجروحيت جسمش ،حريم حضرت زينب را بود... 🌹 شهادت در تاریخ : ظهر جمعه روز تاسوعا مصادف با آبان ماه 1394 🌹محل شهادت: شهر حلب واقع در سوریه 🌹مزار شریف شهید: گلزار شهدای بهشت رضوان کهنز ( ) 🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂 🔴 شهید مورد علاقه : 🍂🍂🍂🍂🍂 🌹❤️ و یک دنیا معرفت ❤️🌹 و اما چقدر از تو نوشتن است كه سرمشق از انوار الهي داشتي.. ..شجاعت بي حد تو درس گرفته از علمداري بود كه تو فدايي شدي. وجودت مملو از عشق و احترام به پدر عزيز و مادر مهربانت، اخلاص عجيبت در كارها و رفتار زبانزد همگان بود و در نهایت همه ي وجودت را براي "خرج يك كاشي حرم بي بي كردي " اي ... 🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂 🔴🔴🔴 و مرام او ... از نگاه همرزم : یکی از مشخصات بارز شهید تاکید بر وقت بود، و مادر: تو را معرفي كرد آنچنان كه همه ميدانستند و تو رهبر و آقاي توست...پس اين تو بودي كه مردانه جلوي فتنه گران 88 حضور داشتي و حريم ولايت و كشور را جانانه مدافع بودي...و در عمل را عامل به حرف هستي كه در مرام به مانندش بودي 🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂 ⬅️ روايتي از خواب شهيد ... در منزل تنها و در اتاقم حضور داشتم، مصطفی با و سرشار از خوشحالي و با تعداد زيادي نوشته شده، به پيش من آمد. همه سربندها روي شانه او بودن انگار که می خواست به همه، سربند اهدا كند 😔😔😔😔😔😔😔😔😔 دو بیتی که بر لبانش جاری بود آن کس که تو را شناخت جان را چه کند ..... فرزند و عیال و خانمان را چه کند دیوانه کنی هر دو جهانش بخشی ........ دیوانه که شد هر دو جهان را چه کند شهید مصطفی صدرزاده @Shahidhojatrahimi
🌴بعد از شهادتش🌷 سپردم همه جا را دنبال #وصیتنامه اش گشتند. حتی توی وسایلی که در سوریه جامانده بود اما وصیت نامه ای در کار نبود‌❌ تنها چیز مکتوبی📝 که از او موجود است همان نامه ای💌 است که برای #همسرش در شب شهادت امیر المومنین (ع) نوشته بود 🌴این وصیتنامه را بعد از #شهادتش منتشر کردم. محض اطمینان، یکبار از همسرش💞 درباره وصیتنامه سوال کردم. گفت: یک بار در خانه🏡 درباره ی وصیتنامه از او پرسیدم، پوستر #شهیدهمت را نشان داد و گفت: وصیت من این است، #محمودرضا پوستری از حاج همت در اتاق کوچکش روی کمد وسایل شخصی اش چسبانده بود، روی این پوستر، زیر تصویر حاج همت این فراز از وصیت نامه‌اش نوشته شده بود: 📜با #خدای خود پیمان بسته ام تا آخرین قطره خونم❣ در راه حفظ و حراست از #انقلاب_الهی یک آن آرام و قرار نگیرم✊ راوی:برادرشهید #شهید_محمودرضا_بیضایی🌷 🌹🍃🌹🍃 @shahidhojatrahimi
🔰شهید مدافع حرمی که بعد از شهادت #گریه_کرد... 🔸هر سه نفر بالای سر #آقامرتضی بودیم. شروع به حرف زدن کردم. گفتم سلام آقا مرتضی♥️ دل مان خیلی برایت تنگ شده. نفیسه هم گفت: #باباجان می گویند شهدا زنده اند🌷 اگر هستی به ما یک نشانه بده. 🔹نفیسه سر به زیر دارد و مادر تصویر #همسرش را در گوشی تلفنش📱 نشانمان می‌دهد و می‌گوید: حرف #نفیسه که تمام شد دیدیم از گوشه چشم چپ آقا مرتضی یک قطره اشک😢 سرازیر شد و بخشی از پارچه کفن خیس شد. 🔸به #درد_دل‌ هایمان ادامه دادیم که دیدم از گوشه چشم دیگرش هم قطره اشک دیگری سرازیر شد😔 راوی: همسر شهید🌷 #شهید_مرتضی_عطایی @shahidhojatrahimi
🔰شهید مدافع حرمی که بعد از شهادت #گریه_کرد... 🔸هر سه نفر بالای سر #آقامرتضی بودیم. شروع به حرف زدن کردم. گفتم سلام آقا مرتضی♥️ دل مان خیلی برایت تنگ شده. نفیسه هم گفت: #باباجان می گویند شهدا زنده اند🌷 اگر هستی به ما یک نشانه بده. 🔹نفیسه سر به زیر دارد و مادر تصویر #همسرش را در گوشی تلفنش📱 نشانمان می‌دهد و می‌گوید: حرف #نفیسه که تمام شد دیدیم از گوشه چشم چپ آقا مرتضی یک قطره اشک😢 سرازیر شد و بخشی از پارچه کفن خیس شد. 🔸به #درد_دل‌ هایمان ادامه دادیم که دیدم از گوشه چشم دیگرش هم قطره اشک دیگری سرازیر شد😔 راوی: همسر شهید🌷 #شهید_مرتضی_عطایی @shahidhojatrahimi
| اخلاق شهدآ ♥️🌱| عادٺ داشٺ اگر یڪ روز خانہ نمےآمد،حتما فردا با یڪ دستہ گل بہ دیدݩ ‌مےرفت 😌 بہ همسرش گفته بود تو اولم نیستی ⇜اول خدا ⇜بعد سیدالشهدا ⇜بعد ☺️ 🌹 @shahidhojatrahimi
🌷🍃 ✔️در بسیار سختگیر بود؛ خواهرش، همسرش را به او معرفی کرد و بعد از صحبت کردن متوجه شد که کسی است که می تواند با زندگی ساده👌 و پر از سختی او سازگار باشد ✔️مهدی مدام به دنبال فعالیت های سخت و در مسافرت🚗 بود و همسرش هم این راپذیرفته بود. درهمان روز نخستین صحبت مهدی در مورد بود🕊و اینکه راهی که ایشان پیش گرفته اند در نهایت به شهادت🌷 ختم می شود و کسی نباید مانع ایشان شود☝️ ✔️نسبت به خیلی اهمیت می داد، به طوری که روز خواستگاری💍 عنوان کرد که با وجود اینکه مهمان حبیب خداست اما کسی که وارد منزل🏘 ما می شود باید با پوشش (سلام الله علیها) وارد شود. 🌷 @shahidhojatrahimi
✍️♥️ــق 💠 بلیط را به طرف ابوالفضل گرفته بود، دیگر نگاهم نمی‌کرد و از لرزش صدایش پیدا بود پای رفتنم تمام تنش را لرزانده است. ابوالفضل گمان کرد می‌خواهد طلاقم دهد که سینه در سینه‌اش قد علم کرد و را به صلّابه کشید :«به همین راحتی زنت رو ول می‌کنی میری؟» 💠 از اینکه خطاب شدم خجالت کشید، نگاهش پیش چشمان برادرم به زمین افتاد و صدای من میان گریه گم شد :«سه ماهه سعد مُرده!» ابوالفضل نفهمید چه می‌گویم و مصطفی بی‌غیرتی سعد را به چشم دیده بود که دوباره سرش را بالا گرفت و در برابر بهت ابوالفضل سینه سپر کرد :«این سه ماه خواهرتون پیش ما بودن، اینم بلیط امشب‌شون واسه !» 💠 دست ابوالفضل برای گرفتن بلیط بالا نمی‌آمد و مصطفی طاقتش تمام شده بود که بلیط را در جیبش جا زد، چشمانش را به سمت زمین کشید تا دیگر به روی من نیفتد و صدایش در سینه فرو رفت :« حافظتون باشه!» و بلافاصله چرخید و مقابل چشمانم از حرم بیرون رفت. دلم بی‌اختیار دنبالش کشیده شد و ابوالفضل هنوز در حیرت مرگ سعد مانده بود که صدایم زد :«زینب...» 💠 ذهنش پُر از سوال و قلب من از رفتن مصطفی خالی شده بود و دلم می‌خواست فقط از او بگویم که با پشت دستم اشکم را پاک کردم و حضورش را خوردم :«سعد گفت بیایم اینجا تو مبارزه کنار مردم باشیم، اما تکفیری‌ها کشتنش و دنبال من بودن که این آقا نجاتم داد!» نگاه ابوالفضل گیج حرف‌هایم در کاسه چشمانش می‌چرخید و انگار بهتر از من تکفیری‌ها را می‌شناخت که آتش گرفت و خاکستر نفسش گوشم را پُر کرد :«اذیتت کردن؟» 💠 شش ماه در خانه سعد عذاب کشیده بودم، تا کنیزی آن چیزی نمانده و حالا رفتن مصطفی جانم را به گلو رسانده بود که در آغوش چشمانش دلم را رها کردم :«داداش خیلی خستم، منو ببر خونه!» و نمی‌دانستم نام خانه زخم دلش را پاره می‌کند که چشمانش از درد در هم رفت و به‌جای جوابم، خبر داد :«من تازه اومدم سوریه، با بچه‌های برا مأموریت اومدیم.» 💠 می‌دانستم درجه‌دار است و نمی‌دانستم حالا در چه می‌کند و او دلش هنوز پیش خانه مانده و فکری دیوانه‌اش کرده بود که سرم خراب شد :«می‌دونی این چند ماه چقدر دنبالت گشتم؟ موبایلت خاموش بود، هیچکدوم از دوستات ازت خبر نداشتن، هر جا بگی سر زدم، حالا باید تو این کشور از دست یه مرد غریبه تحویلت بگیرم؟» از نمک نگرانی صدایش دلم شور افتاد، فهمیدم خبری بوده که اینهمه دنبالم گشته و فرصت نشد بپرسم که آسمان به زمین افتاد و قلبم از جا کنده شد. 💠 بی‌اختیار سرم به سمت خروجی چرخید و دیدم حجم خاک و خاکستر آسمان را سیاه کرده و ستون دود از انتهای خیابان بالا می‌رود. دلم تا انتهای خیابان تپید، جایی که با مصطفی از ماشین پیاده شدیم و اختیارم دست خودم نبود که به سمت خیابان دویدم. 💠 هیاهوی جمعیت همه به سمت نقطه می‌رفت، ابوالفضل نگران جانم فریاد می‌کشید تا به آن‌سو نروم و من مصطفی را گم کرده بودم که با بی‌قراری تا انتهای خیابان دویدم و دیدم سر چهارراه غوغا شده است. بوی دود و حرارت آتش، خیابان را مثل میدان کرده و همهمه جیغ و گریه همه جا را پُر کرده بود. اسکلت ماشینی در کوهی از آتش مانده و کف خیابان همه رنگ شده بود که دیگر از نفس افتادم. 💠 دختربچه‌ای دستش قطع شده و به گمانم درجا جان داده بود که صورتش زیر رگه‌هایی از خون به زردی می‌زد و مادرش طوری ضجه می‌زد که دلم از هم پاره شد. قدم‌هایم به زمین قفل شده و تازه پسر جوانی را دیدم که از کمر به پایینش نبود و پیکرهایی که دیگر چیزی از آن‌ها باقی نمانده و اگر دست ابوالفضل نبود همانجا از حال می‌رفتم. 💠 تمام تنم میان دستانش از وحشت می‌لرزید و نگاهم هر گوشه دنبال مصطفی می‌چرخید و می‌ترسیدم پیکره پاره‌اش را ببینم که میان خیابان رو به حرم چرخیدم بلکه (علیهاالسلام) کاری کند. ابوالفضل مرا میان جمعیت هراسان می‌کشید، می‌خواست از صحنه انفجار دورم کند و من با گریه التماسش می‌کردم تا مصطفی را پیدا کند که پیکر غرق خونش را کنار خیابان دیدم و قلبم از تپش افتاد. 💠 به پهلو روی زمین افتاده بود، انگار با خون داده بودند و او فقط از درد روی زمین پا می‌کشید، با یک دستش به زمین چنگ می‌زد تا برخیزد و توانی به تن زخمی‌اش نمانده بود که دوباره زمین می‌خورد. با اشک‌هایم به (علیهاالسلام) و با دست‌هایم به ابوالفضل التماس می‌کردم نجاتش دهند و او برابر چشمانم دوباره در خون دست و پا می‌زد... ✍️نویسنده: ══════°✦ ❃ ✦°══════ @Shahidhojatrahimi ❤️
تلنگــر 🧕🏻 تو دنیای مجازی📲 هیچ پسری برای 💍یا عشق💕، با دختر آشنا نمیشه❌ شاید بتونه علاقه مند بشه. . .اما عاشق نمیتونه بشه⛔️ و بلکه فقط یک حس زودگذره. . .🍃 پس مراقب، ارزش نداره و رو ببری زیر سوال😡 یادت باشه☝🏼 عکس طرز حرف زدنت🗣 نوع دادنت👩‍💻 نوع مطلب فرستادنت📧 دل هیچ پسری رو نلرزونه❌ 🙍‍♂️ حواست باشه☝🏼 اون عکسهایی📸 که با مدل ها و ژست های مختلف میذاری رو ، دل هیچ دخترخانومی رو ❣️، بعضی دخترها ممکنه همان دوستت دارمه💕، اولت را باور کنن و دل بدهند. . . یادت باشد☝🏼 که شکسته شدن را خدا میشنود💔 قلب دختر مثل ، نمیچسبه، بچسبه کنده نمیشه💞 کنده بشه دیگه نمیچسبه💔 🧕🏻 حواست باشد چه عکسی برای پروفایلت انتخاب میکنی از اون دخترا هایی باش که میگن قلبـ❤️ـم مثل جای یه نفره✅ نه از اون دخترایی که میگن بابای بعضی ها پیش بسوی بعدی ها❌ اصلا میدونی که دختر باید اولین مرد زندگیش 🧔🏻 باشه . . آخریشم 💍 🙎‍♂️ آن دختری که تو فضای مجازی دل میده اگه یه عکس پروفایل بهتر از تو ببینه میره سمتش پس مراقب باش✅. غرور مردی رو نشکن❌ وار زندگی کن🌸 در آخر🍃 حرمت داره بیایید کاری نکنیم تا عده ای نسبت به عشق بدبین بشن🍂 مجازی، جای عشقبازی نیست📛 مثل آبه بریزه زمین دیگه نمیشه جمعش کرد موقع چت📩 به آبروی هم فکر کنیم😔 🚫مراقب دل همدیگر باشید به نام عشق حال دل کسی رو خراب نکنید❌ @shahidhojatrahimi
•|♥|• 🧕🏻 تو دنیاے مجازی📲 هیچ پسرے براے 💍یا عشق💕، با دختر آشنا نمیشه❌ شاید بتونه علاقه مند بشه. . . اما عاشق نمیتونه بشه⛔️ و بلڪه فقط یک حس زودگذره. . .🍃 پس مراقب باش🙅‍♀️. ارزش نداره و رو ببرے زیر سوال😡 یادت باشه☝🏼 طرز زدنت🗣 نوع 👩‍💻 نوع فرستادنت📧 دل هیچ پسرے رو نلرزونه❌ 🙍‍♂️ حواست باشه☝🏼 اون عڪسهایی📸 ڪه با مدل ها و ژست هاے مختلف میذارے رو 📲 دل هیچ دخترخانومے رو ❣️، بعضی دخترها 🥀 ممڪنه همان دوستت دارمه، اولت را باور ڪنن و دل بدهند. . .🍂 یادت باشد☝🏼 ڪه شڪسته شدن را خدا میشنود💔 قلب دختر مثل 🕯،نمیچسبه بچسبه ڪنده نمیشه💞 ڪنده هم بشه دیگه نمیچسبه💔 از اون دخترا هایے باش ڪه میگن👑 قلبـ❤️ـم مثل جاے یه نفره✅ نه از اون دخترایے ڪه میگن باباے بعضے ها پیش بسوے بعدے ها❌ اصلا میدونے ڪه دختر باید اولین مرد زندگیش 🧔🏻 باشه . . آخریشم 💍⁉️ 🙎‍♂️ آن دخترے ڪه تو فضاے مجازی📲 دل میده اگه یه عڪس پروفایل بهتر از تو ببینه میره سمتش🚷 پس مراقب باش✅. غرور مردے رو نشڪن❌ وار زندگے ڪن🌸 در آخر حرمت داره، بیایید ڪارے نڪنیم تا عده اے نسبت به عشق بدبین بشن🍂 مجازی📲 جاے عشقبازے نیست📛 چون مثل آبه بریزه زمین دیگه نمیشه جمعش ڪرد موقع چت📩 به آبروے هم فڪر ڪنیم😔 💖سهم ما براے سلامتے و آرامشِ قلبِ امامِ زمان ؛ ترک گناه بزرگِ @shahidhojatrahimi