"نمیتوانم از حسین پورجعفری نام نبرم"
ازبرادر نزدیکتر ازپدر دلسوزتر
حسین آقای پورجعفری
کسی که بابا هروقت میخواست وصفش رابرای مابکند یک جمله میگفت:مثل پروانه دورمن میگردد..
مگرمیشود تورا ازیاد ببریم وقتی ما نبودیم کنار بابا،شما به قول خود بابا همانطورکه پدر دور فرزندش میگردد حسین پورجعفری دورمن میگردد.
شبهاتازمانیکه مطمئن نمیشدی بابا خوابیده نمیخوابیدی وصبحها قبل ازبابا بیدار میشدی و دم دراتاق مینشستی.
همیشه جیبهایت پر بود ازکشمش و توت خشک قدم به قدم ازترس گرسنهماندن فرماندهات،یارت،دست در جیب میکردی و دردهانش میگذاشتی.
چگونه میتوان ازتویاد نکرد وقتی-با تمام اینکه میدانستی همسرت در اوج احتیاجش به تو هست-بابا مارا واسطه کند درسفر آخر-که برگشتی نداشت- بگوید حسین رامنصرف کنید بامن نیاید.
باگفتن این جملهی مابه تو رنگ رخسارت دیدن داشت. ما راحلال کن که عشقت را نفهمیدیم فقط جوابت راشنیدیم که گفتی:یعنی من حاجی راوسط بیابان تنها بگذارم..!؟
کاش بودی سراغ بابارا ازتومیگرفتیم تو هیچوقت مارابیجواب نگذاشتی
سلام مان رابه بابا برسان
سفربه سلامت یار وفادار
#زینب_سلیمانی
#محمدرضا_سلیمانی
@sardaraneshgh
🔰بیسیمچی گفت: «آقا حمید شهید شده» آقا مهدی (باکری) یکی از بچه ها را فرستاد، ببیند درست می گوید یا نه. آمد و گفت: «درسته، شهیـ🌷ــــد شده. الان هم زیر پل مانده»
🔰آقا مهدی گفت: «انالله و اناالیه راجعون. خودت دادی، خودت هم گرفتی. فقط شکرت!» 😞بچه ها اصرار داشتند بروند جنازه را بیاورند، اما آقا مهدی گفت: «اگر می روند جنازه همه بسیجی ها را بیاورند، می توانند جنازه حمید مرا هم بیاورند.نمی توانم ببینم چند نفر دیگر به خاطر حمید شهید شوند.»🌷
🔰دلیل آوردند، گفتند زن دارد، بچه دارد، چشم به راهند. که آقا مهدی گفت: «آنها با من، خودم جوابشان را می دهم.»
#شهید_حمید_باکری
#نشر_بمناسبت_سالروز_شهادت
@sardaraneshgh
چندی پیش سید علی عزیزی که کودک پنج سالهای است، به همراه پدر خود برای
اقامه نماز به حسینیه امام خمینی(ره) خدمت مقام معظم رهبری رفته بود.😊
وقتی آیتالله خامنهای رهبر معظم انقلاب اسلامی برای اقامه نماز وارد
حسینیه میشوند؛ سید علی ۵ ساله دست پدر خود را رها میکند و به سمت ایشان میدود و دست رهبر انقلاب را میگیرد❤️
سید علی که باوجود سن کم خود حافظ ۵ جزء قرآن کریم نیز هست، خطاب به رهبر
انقلاب میگوید: “آقا میشود چفیهتان را به من بدهید؟”. تصویر هدیه شدن چفیه رهبری واقعهای بوده که او بارها از تلویزیون آن را تماشا کرده است.
مقام معظم رهبری پاسخ درخواست سیدعلی را با لبخندی داده و خطاب به همراهان
خود میگویند که ” چفیه را بدهید به آقا”☝️پدر سید علی در خاطرهای میگوید: از آن به بعد هر وقت با این بچه هم کلام میشوم او به من میگوید که “آقا به من گفتند آقا”😅❤️
در ادامه ماجرای دیدار این کودک با رهبر انقلاب در حالیکه آیتالله
خامنهای دست نوازش بر سر او میکشیدند، سید علی ۵ ساله از ایشان میپرسد:
“آقا شما که اینقدر مهربان هستید، چرا آمریکا اینقدر از شما میترسد؟” که
این سؤال با لبخند دیگری از سوی رهبر انقلاب مواجه میشود🙂در همین هنگام
یکی از همراهان رهبر انقلاب در پاسخ به سؤال سید علی میگوید: “حضرت آقا
آدم خوبی است💚؛ و چون از خدا میترسد آنها(آمریکاییها) هم از آقا
میترسند”
@sardaraneshgh
37.61M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
☘🌸در این روز فرخنده ☘🌸
شما خوبان رادعوت میکنم به لحظاتی معنوی کنار تربت پاک سید الشهدا علیه السلام
التماس دعا
@sardaraneshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♨️توصیه آیت الله
#حاج_آقا_مجتبی_تهرانی به #استغفار👌 در #ماه #رجب
👌 #سخنرانی بسیار شنیدنی
📡حداقل برای یک☝️نفر ارسال کنید.
@sardaraneshgh
📣 راز نجات از بیماری 😷
در خاطرهای نقل شده است که آیتالله شیخ عبدالکریم حائری، آقا میرزا علی آقا شیرازی و سید محمد سنگلجی در سامرا در پشت بام در محضر آیتالله میرزا محمد تقی شیرازی درس می خواندند، و این زمان، مقارن با موقعی بود که بیماری «وبا» 🤧 اهالی سامرا را مبتلا کرده و عده ای از شیعیان بر اثر این بیماری فوت 🚑 کرده بودند. در این میان، آیتالله سید محمد فشارکی در حالی که ناراحت و پریشان بود، به نزد عالمان مذکور آمد و بین ایشان و آیتالله میرزای شیرازی دوم صحبت از بیماری وبا و عوارض مرگبار آن شد. سید محمد فشارکی از آن جمع پرسید: آیا مرا مجتهد می دانید؟ جواب دادند: بلی؛ افزود: آیا مرا عادل می دانید؟ پاسخ مثبت داده شد، پس آیتالله فشارکی گفت:
«من به تمامی شیعیان سامرا از زن 🧕 و مرد 🧔 حکم می کنم از امروز تا مدت #ده_روز همه مشغول خواندن #زیارت_عاشورا شوند و ثواب آن را به روح نرجس خاتون والده ماجده حضرت حجه بن الحسن ـ علیها السلام هدیه نمایند تا آن حضرت در پیشگاه خداوند شفاعت 🤲 کند که خداوند، شیعیان این سامان را از بیماری مهلک وبا نجات دهد و من ضامن میشوم که هر کس این عمل را انجام دهد، مبتلی به عارضه وبا نگردد».☝️
این حکم که صادر گردید، اهل مجلس آن را به تمام شیعیان ابلاغ کردند. و مردمی که در شرایط آشفتهای به سر می بردند و تلفات ناشی از بیماری وبا، آنان را در هالهای از بیم و نگرانی فرو برده بود، زیارت عاشور را خواندند🌹 از فردای آن روز هیچ کس از شیعیان به دلیل بیماری وبا، تلف نگردید❗️ و بنا به نقلی برخی از سنی ها از آشنایان شیعه خود پرسیدند: سبب این که دیگر کسی از شما بر اثر مرض وبا نمی میرد چیست؟ جواب داده بودند: زیارت عاشورا میخوانیم😊 ... آنها نیز به خواندن آن مشغول شدند و بلا از ایشان هم برطرف شد
📚 منبع : سایت خبرگزاری رسمی حوزه
@sardaraneshgh
#کلام_استاد
نامش سید کریم محمودی بود ؛
حجره ی کوچکش در بازار، جایی بود که سالها در آن پینه دوزی کرده بود و شهرت سید کریم پینه دوز را هم به همین خاطر به او داده بودند.
همانجایی که بارها و بارها، امام زمان (عج) به دیدارش رفته و با او هم صحبت شده بودند.
آنچه در مورد سید کریم پینه دوز مشهور است ، ملاقاتهای 19 ساله ی او با صاحب الامر (عج) در شبهای جمعه بود.
راز این کرامت بزرگ و دائمی را خود سید کریم اینگونه تعریف می کند ،
شبی در عالم خواب ، جدم پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) را دیدم. از ایشان تقاضای ملاقات امام عصر (عج) را نمودم.
آن حضرت فرمودند ، در طول شبانه روز، دو مرتبه برای فرزندم سیدالشهدا (علیه السلام) گریه کن.
از خواب بیدار شدم و این برنامه را به مدت یک سال اجرا کردم تا به خدمت آن حضرت نایل آمدم.....
1⃣ مهلت اجاره خانه تمام شده بود ، کنار دیوار چادر زده بود و خودش اسباب اثاثیه را توی کوچه آورده بود و با ناراحتی روی یک صندلی کهنه نشسته بود و به آقایش متوسل شده بود.
آقا آمده بود و بهش گفته بود ، سید نگران نباش! ، اجدادمان هم مصیبتهای زیادی کشیده اند.
سید لبخندی زده بود و به شوخی گفته بود ،
درست است آقا جان! ، اما هیچ کدام به درد اجاره نشینی مبتلا نشده اند!
حضرت مهدی(عج) تبسمی کرده بودند و فرمودند ، منزل درست می شود ، و به صبح نرسیده کسی آمده بود و گفته بود خواب دیده که حضرت ولی عصر(عج) به او فرموده اند ،
برو ، فلان خانه را، در فلان خیابان بخر، به اسم سید کریم محمودی
و در طول یک شب تا صبح خانواده بی سرپناهش ، صاحب خانه شدند.
2⃣ صدای قدمهای کسی روی سنگهای کف مغازه توجهش را جلب کرد. سرش را که روی کفش خم کرده بود ، بالا آورد ، لبخندی صورتش را پوشاند ،
شمایید آقا!
برای چند لحظه کار را کنار گذاشت و سلام احوالپرسی گرمی کرد.
طبق عادت همیشگی ، آقا روی صندلی رو به رویش نشست.
سید سرش به کار گرم شد.
کفش ما را هم می دوزی؟
بله آقا جان! بعد از اینکه این 3 تا کار تمام شد مال شما را هم می دوزم.
سید سرعتش را بالاتر برد. حواسش بود که کفش میرزا را باید بعد از نماز تحویل بدهد.
خوش قولی و مهارتش در بازار معروف بود.
آقا دوباره پرسید ،
سید کریم! کفش ما را هم می دوزی؟
کریم لحظه ای دست از کار کشید و لبخندی زد ، دست بر چشم گذاشت و گفت ،
چشم آقا جان! این 3 تا کار تمام شد با جان و دل کفش شما را هم می دوزم.
دوباره مشغول شد. دستهای کریم انگار با سوزن و کفش بازی می کرد.
دوباره آقا فرمود ،
سید کریم! کفش ما را هم می دوزی؟
این بار کریم کفش را رها کرد. عبا را روی دوشش محکم کرد و با سرعت به طرف آقا رفت.
با لبخند شیطنت آمیزی دست در کمر آقا انداخت و محکم نگه اش داشت. سرش را نزدیک گوش مبارک حضرت (عج) برد و گفت ،
من غلام و نوکر و خاک پای شمایم ، این همه مرا امتحان نکنید!
اگر یکبار دیگر تقاضای خود را بفرمایید و مرا شرمنده خود کنید ، من هم مردم کوچه و بازار را خبردار می کنم که شما در مغازه من هستید.
آن گاه حضرت او را دلداری داده و عمل او را در تعهد به قول و پیمان ، تایید فرموده بودند...
📕 زندگینامه آقا شیخ مرتضی زاهد، محمد حسن سیف اللهی ،ص50
نقل قول از استاد #کاظم_صدیقی
🌹 اللهم عجل لولیک الفرج...🌹
@sardaraneshgh
#شهدا و #حضرت_زهرا_س💔
من يك وقتي سر چند شماره از مجله سوره نامه تندي به سيد نوشتم🙁 كه يعني من رفتم و راهي خانه شدم حالم خيلي خراب بود😞 حسابي شاكي بودم پلك كه روي هم گذاشتم «بي بي فاطمه» صلوات الله عليها را به خواب ديدم😔 و شروع كردم به عرض حال و ناليدن از مجله، كه «بي بي» فرمود☝️ با بچه من چه كار داري😭؟ من باز از دست حوزه و سيد ناليدم، باز «بي بي» فرمود با بچه من چه كار داري😭؟ براي بار سوم كه اين جمله را از زبان مبارك «بي بي» شنيدم😔، از خواب پريدم وحشت سراپاي وجودم را فرا گرفته بود😒 و اصلا به خود نبودم😢 تا اينكه نامه اي از سيد دريافت كردم✉️ سيد نوشته بود📝 «يوسف جان دوستت دارم☺️ هر جا مي خواهي بروي👌، برو هر كاري كه مي خواهي بكني، بكن ولي بدان براي من پارتي بازي شده🙂❤️ و اجدادم هوايم را دارند😭» ديگر طاقت نياوردم😔 و راه افتادم به سمت حوزه و عرض كردم سيد پيش از رسيدن نامه ات✉️ خبر پارتي ات را داشتم و گفتم آنچه را آن شب در خواب ديده بودم😭😭💔
راوي:يوسفعلي ميرشكاك
#شهید_سید_مرتضے_آوینے🌹
@sardaraneshgh
﷽
«یَا فَاطِمَةُ اشْفَعِی لِی فِی الْجَنَّةِ»
دلنوشته
سلام
بانوی نور و سرور دلتنگ که می شوم سر بر ضریح زیبایت می گذارم و با اشک چشمانم ضریح نقره ای ات را بوسه باران می کنم سالهاست مشبک های ضریحت همراز گریه های من است و پناه دل ناصبورم سنگ صبور تنهای ام بودی و هستی آن هنگام که دلم از تلاطم دنیا بی وفا، خسته و رنجور می شود.
بانوی من این روزها هم ناصبور شده ام تا چند روز گذشته خود را عاشق و شیفته ات می دانستم غافل از اینکه عاشقی مرز وسیعی دارد به وسعت بصیرت و ایثار ،مرزی به وسعت از خود گذشتن و محو شدن در معشوق و چه سخت امتحانم کردی ؟
خانم من دنیا احاطه کرده مرا و خواسته های دنیوی ام مقدم شدند بر محبتت خاکم به سر که یادم رفت پناه بی پناهی هایم بودی و راز دار رازهایم ، یادم رفته که درمان دردهایم بودی و شفای قلب مریضم ،یادم رفته که نگاهت برای عالمی بس بود ،خانم من طبیب دردهای بی درمانمان بودی و جبران نداشته هایمان ،این روزها بیش از همیشه به آغوش مهربان ضریحت نیازمند شده ایم .
این روزها دلمان تنگ از بی وفایی دنیا شده ،دلمان تنگ شنیدن زمزمه های زیارت رجبیه در گوشه و کنار حرم زیبایت شده و چه زیباست آنجا که زمزمه می کنیم (انا سائلکم وآملکم فیما الیکم التفویض وعلیکم التعویض فبکم یجبرالمهیض ویشفی المریض..) بانوی مهربان دلمان برای دستان ولایی ات،نگاه زهراییت ،و محبت همجواریت تنگ شده ، پس دستان مهربانت را یک بار دیگر بر سر شهرمان بکش و دعایمان کن که سخت نیازمند دعایتان هستیم .
همسايه سايهات به سرم مستدام باد
لطفت هميشه زخم مرا التيام داد
وقتي انيس لحظه تنهاييام توئي
تنها دليل اينکه من اينجاييام توئي
هر شب دلم قدم به قدم ميکشد مرا
بياختيار سمت حرم ميکشد مرا
با شور شهر فاصله دارم کنار تو
احساس وصل ميکند آدم کنار تو
@sardaraneshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
داستان نقش نگار عکس سردار دلها #حاج قاسم سلیمانی برروبروی ورودی درب حرم حضرت زینب سلام الله علیها راشنیده ای، پس خوب گوش کن
#علمدارشیعه علی
#قاسم سلیمانی
شاد کنیم شهدا را با ذکر صلوات
#الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍ وَعَجِّلْفَرَجَهُمْ
@sardaraneshgh
🌸 سیره شهدا 🌸
#شکستن_نفس_مهر_تأیید_شهادت
🔰بعد از نماز ظهر بود. کل بچه های گردان دور هم جمع بودند. یکی از مسئولین لشکر آمد و گفت: رفقا، دستشویی اردوگاه خراب شده. چون این بار دیوارهای کنار دستشویی ریخته بود. امکان تخلیه با ماشین نبود. برای مرمت دیوار باید چاه تخلیه می شد. از طرفی هیچ دستشویی دیگری برای استفاده بچه ها نبود.
🔰هرکس چیزی می گفت: یکی می گفت: پیف پیف! چه کارهای از ما می خوان. دیگری می گفت: ما آمدیم بجنگیم، نه اینکه... خلاصه بساط شوخی و خنده بچه ها راه افتاده بود. رفتیم برای ناهار.
بعد هم مشغول استراحت شدیم.
🔰 با خودم گفتم: کسی که برای این کار داوطلب بشه کار بزرگی کرده. نفس خودش رو شکسته. چون خیلی ها حاضرند از جانشان بگذرند اما...
گفتم: تا بچه ها مشغول استراحت هستند بروم سمت دستشویی ها ببینم چه خبره! وقتی به آنجا رسیدم خیلی تعجب کردم.😳
🔰 عده ای از بچه های گردان ما مشغول کار شده بودند. از هیچ چیزی هم باکی نداشتند؛ نجاست بود و کثیفی. اما کار برای خدا این حرفها را ندارد.
🔰با تعجب به آنها نگاه کردم.😳 آنها ده نفر بودند. اول آنها #محمد_تورجی بود، بعد رحمان هاشمی و ... تا غروب مشغول کار بودند. بعد همگی به حمام رفتند.
🔰 دستشویی های اردوگاه همان روز راه افتاد. بعضی از بچه ها وقتی این ده نفر را دیدند شوخی می کردند. سر به سرشان می گذاشتند. اما آنها... آنها به دنبال رضایت خدا بودند. آنچه که برای آنها مهم بود انجام وظیفه بود. نمی دانم چرا، ولی من اسامی آنها را نوشتم و نگه داشتم. سه ماه بعد به آن اسامی نگاه کردم.
🔰 درست بعد از عملیات کربلای ده. نفر اول شهید، نفر دوم شهید، نفر سوم ... تا نفر آخر که محمد تورجی بود؛ به ترتیب یکی پس از دیگری! گویی این کار آنها و این شکستن نفس مهر
تاییدی بود برای شهادتشان. 💔
#شهید_محمدرضا_تورجی_زاده
@sardaraneshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴سرود بسیار زیبای در فراق یار
برای سردار دلها شهید حاج قاسم سلیمانی.
@sardaraneshgh
😊 لبخند شهدایی 😊
😁 محاسن بغل دستی
ایام رجب المرجب بود و هر روز دعای «یا من ارجوه لکل خیر» را می خواندیم. حاج آقا قبل از مراسم برای آن دسته از دوستان که مثل ما توجیه نبودند، توضیح می داد که وقتی به عبارت "یا ذوالجلال و الاکرام "رسیدید، که در ادامه آن جمله "حرّم شیبتی علی النار " می آید، با دست چپ محاسن خود را بگیرید و انگشت سبابه دست دیگر را به چپ و راست تکان دهید.
هنوز حرف حاجی تمام نشده ، یک بچه های تخس بسیجی از انتهای مجلس برخاست و گفت: اگر کسی محاسن نداشت ،چه کار کند؟
برادر روحانی هم که اصولا در جواب نمی ماند گفت: محاسن بغل دستی اش را بگیرد .چاره ای نیست، فعلا دوتایی استفاده کنند تا بعد!
@sardaraneshgh
4_5956108213408499335.mp3
4.66M
🎧 شاخ و برگ بلا رو رها کن!!!
▪️پیام بسیار مهم
▫️دانلود واجب و نشر حداکثری
@sardaraneshgh