eitaa logo
شهید جمهور
175 دنبال‌کننده
10.4هزار عکس
5.7هزار ویدیو
52 فایل
🌹 شهید مهدی زین الدین: در زمان غیبت به کسی «منتظر» گفته می‌شود که منتظر شهادت باشد، منتظر ظهور امام زمان(عج) باشد اللّـهـمَّ‌عَـجِّـلْ‌لِـوَلِیِّـڪَ‌الفَـرَج
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💐آهای بسیجی !!! خوب گوش کن چه می‌گویم می‌خواهم به تو پیشنهاد معامله ای بدهم که در این معامله سرت کلاه برود ! منِ دستغیب حاضرم یک جا ثواب هفتاد سال نمازهای واجب📿 و نوافل و روزه ها و تهجّدها و شب زنده‌داری هایم را بدهم به تو، و در عوض ، ثواب آن دو رکعت نمازی را 🌴که تو در میدان جنگ ، بدون وضو پشت به قبله ، با لباس خونی و بدن نجس خوانده‌ای ، از تو بگیرم آیا تو حاضر به چنین معامله ای هستی؟! @khaimahShuhada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔻پست معنا دار صفحه‌ی رهبر انقلاب ، بعد از توهین مولوی گرگیج به ساحت مقدس اهل بیت علیهم السلام @khaimahShuhada
✴️ابوترابی،تو هیچ نیستی… قبل از این، هرچه بهشان می گفتیم قبول نمی کرد. این بار آمد. به آتشکده ای رفتیم که به کاخ اردشیر بابکان معروف است. چند نفر دیگر هم همراه ما بودند؛ دوستان آزاده، مسئولین محلی وآیت الله زنجانی. جاهایی ازسقف آتشکده ریخته بود. فاصلة سقف تا زمین،پانزده شانزده متربود. داشتیم سقف ها رامی دیدیم، یک دفعه، پای حاج آقا سُر خورد؛ داشت پرت می شد پایین که دو دستش را گرفت لبة سقف. دویدیم طرفش و او را بالا کشیدیم.وقتی داشتیم برمی گشتیم ظهر بود. رفتیم روستایی که سر راهمان بود. توی مسجد روستا نمازمان را خواندیم. خادم مسجد دفتر یادبودی آورد. هر کس چیزی نوشت. نوبت حاج آقا شد. نوشت «بسم الله الرحمن الرحیم. ابوترابی توهیچ نیستی. والسلام. سید علی اکبر ابوترابی». مهر مخصوصش را هم زد. بعدها از ایشان پرسیدم « حاج آقا سر اون جمله چی بود». کمی فکر کرد و گفت «وقتی داشتم آتشکده رو می دیدم، توی فکر بودم؛ از ذهنم گذشت که آزاده ها و خانواده هاشون مشکلات زیادی دارن. من به هر شهر و دیاری که می رم، اون ها مشکلاتشون رو با من در میان می ذارن. اگه یه روز از دنیا برم، به چه کسی رجوع می کنن، که همون موقع پام لغزید. وقتی میون آسمان و زمین آویزان شدم،فهمیدم خدا گوشمالی ام داده که ابوترابی،تو هیچ نیستی». 🔹 راوی: حسین اصلاحی @khaimahShuhada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸🍃🌸🍃 . سرکلاس استاد از دانشجویان پرسید این روزها شهدای زیادی رو پیدا میکنن و میارن ایران... به نظرتون کارخوبیه؟؟ کیا موافقن؟؟؟ کیامخالف؟؟؟؟ اکثر دانشجویان مخالف بودن!!! بعضی ها میگفتن: کارناپسندیه....نباید بیارن... بعضی ها میگفتن: ولمون نمیکنن ...گیر دادن به چهار تا استخوووون... ملت دیوونن!!" بعضی ها میگفتن: آدم یاد بدبختیاش میفته!!! تا اینکه استاد درس رو شروع کرد ولی خبری از برگه های امتحان جلسه ی قبل نبود! همه سراغ برگه ها رو می گرفتند، ولی استاد جواب نمیداد. یکی از دانشجویان با عصبانیت گفت:استاد برگه هامون رو چیکارکردی؟؟؟ شما مسئول برگه های مابودی؟؟؟ استاد روی تخته ی کلاس نوشت: من مسئول برگه های شما هستم... استاد گفت: من برگه هاتون رو گم کردم و نمیدونم کجا گذاشتم؟ همه ی دانشجویان شاکی شدن. استاد گفت: چرا برگه هاتون رو میخواین؟ گفتند: چون واسشون زحمت کشیدیم، درس خوندیم، هزینه دادیم، زمان صرف کردیم... . هر چی که دانشجویان میگفتند استاد روی تخته مینوشت... . استاد گفت: برگه های شما رو توی کلاس بغلی گم کردم هرکی میتونه بره پیداشون کنه؟ یکی از دانشجویان رفت و بعداز چند دقیقه با برگه ها برگشت ... استاد برگه ها رو گرفت و تیکه تیکه کرد. صدای دانشجویان بلند شد. استاد گفت: الان دیگه برگه هاتون رو نمیخواین! چون تیکه تیکه شدن! دانشجویان گفتن: استاد برگه ها رو میچسبونیم. برگه ها رو به دانشجویان داد و گفت:شما از یک برگه کاغذ نتونستید بگذرید و چقدر تلاش کردید تا پیداشون کردید،پس چطور توقع دارید مادری که بچه اش رو با دستای خودش بزرگ کرد و فرستاد جنگ؛ الان منتظره همین چهارتا استخونش نباشه!!؟؟ بچه اش رو میخواد، حتی اگه خاکستر شده باشه. چند دقیقه همه جا سکوت حاکم شد! و همه ازحرفی که زده بودن پشیمون شدن!! @khaimahShuhada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ربهم یرزقون یڪے از زیباترین عڪسهاے دفاع مقدس معروف به عڪس شش برادرے چرا ڪه در عڪس سه برادر بزرگتر ایستاده و سه برادر ڪوچڪتر زیر پاے برادر بزرگتر نشسته و از همه جالبتر اینڪه پنج نفر به درجه رفیع شهادت و یک نفر به درجه جانبازے مفتخر گردیدند شادی روح تمامی شهدای والامقام کشورمان که آ گاهانه و عالمانه و عاشقانه جانشان را تقدیم سرافرازی و عظمت و عزت ایران و مرزهای ایران و اهتزاز پرچم ایران کردند ؛ 🌹 صلوات 🌹 @khaimahShuhada
آماده اعزام برای شرکت در عملیات کربلای ۴ بود، قرآن را آماده کردم که از زیر آن عبور کند، نگاه پدرش از او برداشته نمیشد، به پدر گفت: بابا ۲۳ سال است که مرا می بینی، سیر نشده ای؟ باباش هم که این حرف را شنید سرخ شد و سفید و هیچ چیز نگفت. مهربانی عجیبی در چهره اش موج میزد، فهمیدم که آخرین بدرقه ی اوست، دلم ریخت. ناخودآگاه اشکهایم جاری شد، به طوری که احساس کردم اشگ چشمانم تا پاهایم را هم خیس کرده است. اگر چه قبلاً خواب دیده بودم و به من الهام شده بود که دو فرزندم شهید میشوند، اما نمیدانم چطور شد که آن روز وقتی پسرم از زیر قرآن رد شد خوابی که دیده بودم مجدداً برایم یادآوری شد. آن روز علی از زیر قرآن عبور کرد و پشت سرش در را بست، اما بعد از آن هیچوقت در خانه ی ما برای او باز نشد. راوی: مادر محترم شهید 🌷شهید علی قاقازانی🌷 یاد شهدا با صلوات🌷 @khaimahShuhada
🌹|شهید حسن باقری ✍️ خواستگاری ▫️گفتند: اسم من حسن باقری نیست. من غلام حسین افشردی هستم. به خاطر اینکه از نیروی اطلاعاتی جنگ هستم مرا به نام حسن باقری می‌شناسند. این اولین صداقتی بود که از ایشان دیدم و روی من خیلی اثر گذاشت. من هم از علاقه‌ام به کار در ستاد جنگ گفتم. گفتم در این شرایط و تا زمانی که جنگ هست باید کار کنم. اعتقاد زیادی هم به این ندارم که حضور زن فقط در خانه خلاصه شود. پاسخ ایشان چه بود؟ به من گفت: شما حتی نباید خودتان را محدود به این جنگ بکنید. انقلاب موقعیتی پیش آورده است که زن باید جایگاه خودش را پیدا کند. باید به کارهای بزرگ‌تری فکر کنید. احساس من این بود که ایشان این حرف‌ها را از روی اعتقاد می‌گفت. 📚 راوی: همسر شهید حسن باقری @khaimahShuhada
17.2M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ارتباط قلبے اش با زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف قوے بود و مے گفت: یک قدم بہ طرفشان ایشان بردارے، صد قدم بہ طرفت برمے دارند. این شهید، عاشق زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف و هنگامے کہ نام مبارک آن حضرت را مے شنید، بہ احترام ایشان بلند مےشد. همیشہ توصیہ مے کرد، در قنوت نماز بخوانید: "الهم اجعلنی من المحبین المهدی و المنتظرین المهدی(عج)" وصیت کرده بود شبانہ او را دفن کنند و جز پدر و مادر و ۷ نفر از بچہ هاے سپاه، کسے در مراسم او نباشد. مے خواست تشیع جنازه اش مثل زهرا سلام الله علیها غریبانہ باشد. دفاع مقدس عبدالحمید حسینی @khaimahShuhada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
khadem-shohada.mp3
2.51M
🎼روایت راوی 🎤برادررزمنده : حاج حسین یکتا 🌴میـدونســـتۍ، آقـــاامام‌حســـین(ع) سفــــارش‌ خـــادمـــین‌شهدا رو بـــه‌علۍ‌اکبـــرش‌کـــرده؟!🌴 🌴بــــه‌گـــوش‌بـــاش‌ڪه‌ انتخاب‌مـــهمـــون‌های خصـــوصی شهـــداست🌴 @khaimahShuhada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥جرعه ای عشق آی شهدا..... شکسته و خسته بال نشسته ایم‌منتظر نیم‌نگاهی.... @khaimahShuhada
🕊📚🕊📚🕊﷽🕊📚 📚🕊📚🕊 🕊📚🕊 📚🕊 🕊 ✍خاطره سردار قاسم سلیمانی از شهید مصطفی صدر زاده معروف به سید ابراهیم که روز چهارشنبه 6 مهرماه در جمع رزمندگان لشگر فاطمیون در خط مقدم جبهه مقاومت سوریه 🔹 ...درایام فاطمیه سال قبل بود که شهید حسین بادپا اینجا آمد. در دیرالعدس دیدم که یک صدای خیلی برجسته و مردانه تهرانی از پشت بی سیم می آید، حسین پشت بی سیم با سید ابراهیم داشت صحبت می کرد، نمی شناختمش !پرسیدم این جوان تهرانی از کجا در تیپ فاطمیون جا گرفته ؟! گفت: سید ابراهیم ! 🔸صبح که برگشتیم از حسین پرسیدم که این سید ابراهیم کیه که با این صدای بلند و مردونه صحبت می کرد ؟! سید را نشان داد گفت : این ! ..یک جوان باریک و نحیف ! گفتم که من فکر می کردم یک آدم با هیکل بزرگ الان باید باشد با آن صدای کلفت و بلند ! یک جوان تو دل برویی بود ، آدم لذت می برد نگاهش کند من واقعا عاشقش بودم.. آن وقت این جوان چون ما راهش نمی دادیم بیاید اینجا رفته بود مشهد در قالب فاطمیون به اسم افغانستانی خودش را ثبت نام کرده بود تا به اینجا برسد ، زرنگ به این می گویند! به ما و امثال ما که دنبال مال جمع کردن و ... هستیم نمی گویند! 🔹با ذکاوت کسی است که اینطور کار را بدست می آورد و بالاترین بهره را از آن می گیرد و به نحو احسن از فرصت استفاده می کند، چرا این کار را کرد؟! چون قیمت داشت. ان الله یحب یقاتلون فی سبیل الله ... خدا کسی را که در راهش جهاد می کند دوست دارد ،اگر کسی را خدا دوست داشته باشد محبتش را، عشقش را ،عاطفه اش را و همه چیزش را در دلها پراکنده می کند. امثال سید ابراهیم در خیابان ها خیلی زیاد هستند،اما آن چیزی که سید ابراهیم را عزیز کرد و به این نقطه رساند همین راه بود ... ‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @khaimahShuhada
🌹 دوست شهید: فرزندم مشکلی داشت که باید حتما عمل میشد و به هر کس که میگفتم پول نیاز دارم کسی نتونست کمکی بهم بکنه. خیلی دلم گرفته بود . صبح ابوالفضل را دیدم، گفت: چی شده خیلی ناراحتی؟! جریان مشکلم را برایش تعریف کردم .گفت :توکلت به خدا باشه حل میشه... بعد ازظهر شهید بزرگوار تماس گرفت گفت پول جور شده... الان که میبینم فرزندم در سلامتی کامل هستش، متوجه شدم که شهدا همینطوری شهید نشدن، اونا ویژگیهای خاصی از جمله بخشندگی و دل رئوف داشتن و خداوند به دل پاکشون نگاه میکنه و توفیق شهادت رو نصیبشون میکنه💔 🕊 @khaimahShuhada
شیخ رجبعلی خیاط: دیدم که شیطان بر جایی که انسان در نماز می خاراند، بوسه می زند!😱👇🏻👇🏻 یکی از شاگردان جناب شیخ که حدود سی سال با ایشان بوده است، می گوید: «خدا شاهد است که من می دیدم ایشان در نماز، مثل یک عاشق در مقابل معشوقش ایستاده و محو جمال اوست». جناب شیخ معتقد بودند که هر حرکتی بر خلاف ادب، در محضر پروردگار، معلول وسوسه شیطان است و می فرمودند: «دیدم که شیطان بر جایی که انسان در نماز می خاراند، بوسه می زند». جناب شیخ با توجه به این نکته که باطن نماز، یاد خدا و حضور صادقانه دل نمازگزار در محضر قدس حق تعالی است، سعی می کردند قبل از اقامه نماز جماعت، حاضران را آماده نماز با حضور قلب کنند و نماز ایشان، نمونه نماز با حضور قلب بود. دکتر حمید فرزام در این باره می گوید: «نماز شیخ، خیلی با طمأنینه و با آداب بود». جناب شیخ مقید بودند که نمازهای پنجگانه را در اول وقت بخوانند و دیگران را نیز به آن، توصیه می فرمودند. منبع: کتاب کیمیای محبت (یادنامه مرحوم شیخ رجبعلی خیاط). @khaimahShuhada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 سخنان حاج قاسم سلیمانی در وصف 🔹نوجوانی که ۳۰ بار از اروند عبور کرد @khaimahShuhada
🌷 🔴زود جوش می‌آورد. آن صبری که بقیه داشتند او نداشت. همیشه هم می‌گفت، «شهدا نشانه دارند که من ندارم. پس شهید نمی‌شوم!» 🌷دو ماه پیش از شهادتش به طور غیر منتظره‌ای صبور شده بود، آن‌قدر که من سر به سر او می‌گذاشتم تا فریادش را بشنوم، اما هیچ فریادی نمی‌زد. دلم می‌خواست فریاد بزند تا آن نشانه‌ای که می‌گفت را هنوز هم نداشته باشد. ⚡به پدرش هم گفتم، «اگر اجازه بدهید ابوالفضل به سوریه برود، شهید می‌شود.» حاج آقا گفت، «به دلت بد راه نده، او رفقای خود را دیده که شهید می‌شوند، عرفانی شده است. بعدا خوب می‌شود.» ☁مرتبه آخر به مادرش هم گفتم، او هم قبول داشت. به ابوالفضل گفت، «چگونه این‌قدر صبور شده‌ای؟ چرا به مهدی چیزی نمی‌گویی؟» ابوالفضل گفت، «بگذار بچه خوشحال باشد و این روز‌های آخر از پدرش خاطره بدی در ذهن نداشته باشد.» 🔸راوی: همسر شهید 📚 کتاب یک تیر و چهارده نشان @khaimahShuhada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بیسیم ها تــــمام شب این راصدازدند: غـــــواص ها... در آتش و دست وپـا زدند ! اڪسیر عشق بـودڪہ درجـان مازدند حرف از زیــارت حرم ڪربلازدند.. علی امینی @khaimahShuhada
اول وقت سفارش بی تعارف بگویم ،آن نیرویی که نمازش را اول وقت نخواند،خوب هم نمی تواند بجنگد ... 🌷شهید حسن باقری🌷 سوار بليزر بوديم. مي رفتيم خط . عراقي ها همه جا را مي كوبيدند. صداي اذان را كه شنيد گفت « نگه دار نماز بخونيم.» گفتيم «توپ و خمپاره مي آد، خطر داره .»گفت «كسي كه جبهه مي ياد ، نماز اول وقت را نبايد ترك كنه.» ▫️ خاطره ای از شهید حسن باقری @khaimahShuhada
یادی از دانشجوی فیزیک هسته‌ای و علمدار جبهه‌های غرب کشور در قالب بورسیه فیزیک هسته‌ای وارد دانشکده علوم دانشگاه تهران شد. حدود ۸۰ واحد را گذرانده بود که با آغاز غائله کردستان همراه با شهید بروجردی و حاج احمد متوسلیان به این منطقه رفت. با شروع جنگ تحمیلی هم درنگ را جایز ندانست و به سوی جبهه شتافت. شهادت: سال 1360 در گیلان‌غرب روحش شاد و دعای خیرش بدرقه زندگی‌مان @khaimahShuhada
👈 یک استاد دانشگاه می گفت : شبی در خواب شهید همت را دیدم . با موتور تریل آمد به من گفت : بپر بالا . از کوچه ها و خیابان ها که گذشتیم ، به در یک خانه رسیدیم . و بعد از خواب پریدم ... به اطرافیان گفتم به نظر شما تفسیر این خواب چیست ؟ گفتند : آدرس خانه را بلدی ؟ گفتم : بله . گفتند معلوم است ، حاج ابراهیم گفته آنجا بروی . خودم را به در آن خانه رساندم . در زدم . پسر جوانی دم در آمد . گفتم : شما با کاری داشتی ؟ یک دفعه رنگش عوض شد و شروع به گریه کرد . 👈رفتیم داخل و گفت : چند وقت هست می خواهم خودکشی کنم . داشتم تو خیابون راه می رفتم و فکر می کردم ، که یک دفعه چشمم افتاد به تابلو اتوبان شهید همت . گفتم : می گن شماها زنده اید ، اگر درسته یک نفر رو بفرست سراغم که من رو از خودکشی منصرف کنه . الآن هم شما اومدید اینجا و می گید از طرف شهید همت اومدید . 📚 برگرفته از کتاب «شهیدان زنده‌اند» @khaimahShuhada
✍شهید حاج قاسم سلیمانی این یک قاعده الهی است. هرکس به امیرالمومنین نزدیک‌تر شد به این مدار مغناطیسی علی بن ابی‌طالب، این مدار به او اثر می‌گذارد. او کمیل بن زیاد می‌شود. او ابوذر غفاری می‌شود. او سلمان پاک می‌شود. فلسفه‌ی شهید فلسفه‌ی این اتصال است. این قطره اتصال یافته به دریا قطره دیگر دیده نمی‌شود. او همگی دریاست. دریای الهی. او وصل به مدار مغناطیسی الهی و ائمه شده. دیگر او دیده نمی‌شود چون آن مدار اتصال را دارد. او جزئی از ائمه شده و جزئی از معصوم شده.... @khaimahShuhada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📝 روایتی از آخرین روز زندگی حاج قاسم 🔺پنج‌شنبه(۹۸/۱۰/۱۲) - دمشق ساعت ۷ صبح با خودرویی که دنبالم آمده عازم جلسه می‌شوم، هوا ابری است و نسیم سردی می‌وزد. ساعت ۷:۴۵ صبح به مکان جلسه رسیدم. مثل همه جلسات تمامی مسئولین گروه‌های مقاومت در سوریه حاضرند. ساعت ۸ صبح همه با هم صحبت می‌کنند... درب باز می‌شود و فرمانده بزرگ جبهه مقاومت وارد می‌شود. با همان لبخند همیشگی با یکایک افراد احوالپرسی می‌کند دقایقی به گفتگوی خودمانی سپری می‌شود تا اینکه حاج‌قاسم جلسه را رسما آغاز می‌کند... هنوز در مقدمات بحث است که می‌گوید؛ همه بنویسن، هرچی می‌گم رو بنویسین! همیشه نکات را می‌نوشتیم ولی اینبار حاجی تاکید بر نوشتن کل مطالب داشت. گفت و گفت... از منشور پنج‌سال آینده... از برنامه تک‌تک گروه‌های مقاومت در پنج‌سال بعد... از شیوه تعامل با یکدیگر... از... کاغذها پر می‌شد و کاغذ بعدی... سابقه نداشت این حجم مطالب برای یک‌جلسه . آنهایی که با حاجی کار کردند می‌دانند که در وقت کار و جلسات بسیار جدی است و اجازه قطع‌کردن صحبت‌هایش را نمی‌دهد، اما پنجشنبه اینگونه نبود... بارها صحبتش قطع شد ولی با آرامش گفت؛ عجله نکنید، بگذارید حرف من تموم بشه... ساعت ۱۱:۴۰ ظهر زمان اذان ظهر رسید با دستور حاجی نماز و ناهار سریع انجام شد و دوباره جلسه ادامه پیدا کرد! ساعت ۳ عصر حدود هفت ساعت! حاجی هرآنچه در دل داشت را گفت و نوشتیم. پایان جلسه... مثل همه جلسات دورش را گرفتیم و صحبت‌کنان تا درب خروج همراهیش کردیم. خوردویی بیرون منتظر حاجی بود حاج‌قاسم عازم بیروت شد تا سیدحسن‌نصرالله را ببیند... ساعت حدود ۹ شب حاجی از بیروت به دمشق برگشته شخص همراه‌ش می‌گفت که حاجی فقط ساعتی با سیدحسن دیدار کرد و خداحافظی کردند. حاجی اعلام کرد امشب عازم عراق است و هماهنگی کنند. سکوت شد... یکی گفت؛ حاجی اوضاع عراق خوب نیست، فعلا نرین! حاج‌قاسم با لبخند گفت؛ می‌ترسید بشم! باب صحبت باز شد و هرکسی حرفی زد _ که افتخاره، رفتن شما برای ما فاجعه‌ست! _ حاجی هنوز با شما خیلی کار داریم حاجی رو به ما کرد و دوباره سکوت شد، خیلی آرام و شمرده‌شمرده گفت: میوه وقتی می‌رسه باغبان باید بچیندش، میوه رسیده اگر روی درخت بمونه پوسیده می‌شه و خودش میفته! بعد نگاهش رو بین افراد چرخاند و با انگشت به بعضی‌ها اشاره کرد؛ اینم رسیده‌ست، اینم رسیده‌ست... ساعت ۱۲ شب هواپیما پرواز کرد ساعت ۲ صبح جمعه خبر حاجی رسید به اتاق استراحتش در دمشق رفتیم کاغذی نوشته بود و جلوی آینه گذاشته بود. 📚راوی؛ ستاد لشکر فاطمیون ✍عاشقان سردار سلیمانی روحت شادسردار بهشت برین وجوارآقااباعبدالله گوارای وجودت @khaimahShuhada