eitaa logo
شهید جمهور
143 دنبال‌کننده
10.5هزار عکس
5.9هزار ویدیو
52 فایل
🌹 شهید مهدی زین الدین: در زمان غیبت به کسی «منتظر» گفته می‌شود که منتظر شهادت باشد، منتظر ظهور امام زمان(عج) باشد اللّـهـمَّ‌عَـجِّـلْ‌لِـوَلِیِّـڪَ‌الفَـرَج
مشاهده در ایتا
دانلود
🔰 توسل به امام زمان (عج) بعد از شهادت حاج عماد و ازدواج دو فرزند دیگرم -مصطفی و فاطمه- من با جهاد زندگی می‌کردم. یک شب قبل از ماموریت سوریه، نیمه های شب دیدم با صدای بلند گریه می‌کند. به سرعت به اتاقش رفتم و متوجه شدم در حال نماز است. شب جمعه بود و قرار بود فردای آن روز به «قنیطره» سوریه برود. فردای آن روز ازش سوال کردم که چرا گریه می کردی؟ خجالت کشید و گفت: هیچی. شنبه از سوریه تلفن کرد. پرسیدم کِی برمیگردی؟ جواب داد یا یکشنبه شب و یا دوشنبه. من دوباره پرسیدم که تو آن شب به چه کسی متوسل شده بودی؟ اول حرفی نزد. بعد گفت: من در نمازم خطاب به امام زمان حجت بن الحسن(عج) صحبت میکردم. پرسیدم چه می گفتی؟ سکوت کرد. قسمش دادم که بگو. گفت: به ایشان می گفتم که من بنده گناهکاری هستم و...» مادر جهاد بقیه حرفها را نگفت و فقط این را گفت که تا وقتی جهاد در این دنیا بود، دل من قرص و آرام بود. @khaimahShuhada
10.85M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔰 🔅 تاریخ تولد: ۱۲ اردیبهشت ۱۳۷۰ 📆 تاریخ شهادت: ۲۸ دی ۱۳۹۳ 📌مزار شهید: بیروت 🕊محل شهادت : قنطریه سوریه @khaimahShuhada
🔹خواهر شهید جهاد مغنیه : مادر من یک زن فوق العاده است. وقتی خبر شهادت بابا رسید، رفت دو رکعت نماز خواند. همه ما را مادرمان آرام کرد. بدون اینکه حرفی مستقیم به ما بزند، وقتی دید در مواجه با پیکر بابا بی تاب شده ایم خطاب به بابا گفت: الحمدالله که وقتی شهید شدی، کسی خانواده ایت را به اسارت نگرفت و به ما جسارت نکردند. همین که یک جمله ما را آن قدر خجالت داد که آرایم شدیم. بعد خودش رفت و وقتی مراسم تشییع برگزار می شد، یک ساعت در قبری که برای بابا آماده کرده بودند ماند و قرآن و زیارت عاشورا خواند. خبر شهادت جهاد را هم که شنید همین طور. دلم سوخت وقتی پیکر جهاد را دیدم. مثل بابا شده بود. خون ها را شسته بود ولی جای زخم ها و پارگی ها بود. جای کبودی و خون مردگی ها. تصاویر شهادت بابا و جهاد با هم یکی شده بود. یک لحظه به نظرم رسید من دیگر نمی توانم تحمل کنم. باز مادر غیرمستقیم ما را آرام کرد. وقتی صورت جهاد را بوسید، گفت: ببین دشمن چه بلایی سر جهادم آورده. البته هنوز به اربا اربا نرسیده. لایوم کیومک یا اباعبدالله (ع). ما هم از خجالت آرام شدیم. بعد هم مادرم خودش توی قبر جهاد رفت. همان قبر! سه ساعت قرآن و زیارت عاشورا و دعا در قبر خواند. @khaimahShuhada
❤️ سعی ڪن مدافع قلبت باشی از نفوذ شیطان، شاید سخت‌تر از مدافع حرم بودن مدافع قلب شدن باشد . شهید مدافع حرم ...🕊 @khaimahShuhada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هر چه می کشیم ... و هر چه که بر سرمان می آید ... از نافرمانی خداست ... ! و همه ریشه در عدم رعایت حلال و حرام خدا دارد ... @khaimahShuhada
«درد» دلِ آدمی را بیدار می‌کند. روح را صفا می‌دهد. غرور و خودخواهی را نابود می‌کند. نخوت و فراموشی را از بین می‌بَرد. انسان را متوجه وجود خود می‌کند. خدایا اگر این است خاصیتِ درد، این شب‌ها مرا دَردی ده تا به خود آیم...! @khaimahShuhada
مثل یک عارف واقعی و عامل ۷۰ ساله بودند ... @khaimahShuhada
محرم یک مربی تخریب همیشه گوش به فرمان فرمانده کل قوا بود، تا اگر حکم جهاد صادر شد سریع حضور یابد و دین خود را ادا کند. حتی آن شب خواستگاری گفت احتمال دارد در این راه و این شغل به شهادت برسم. انگار شب اول آشنایی حرف دلش را به من زد. موقع اعزام چیزی گفتند که در ذهنم برای همیشه حک شد و همیشه در خاطرم می ماند. گفت: «هرکجا ظلمی باشد وظیفه ماست که حضور داشته باشیم.» بحث دفاع از حرم عقیله بنی هاشم (علیها السلام) را مطرح کرد. برای فاطمه از حضرت رقیه و حضرت زینب و واقعه کربلا می‌گفتند تا فاطمه بداند که اگر اتفاقی افتاد برای چه پدرش رفته است؟ کجا رفته و چرا رفته است؟ و آرمان اصلی پدرش در زندگی چه بوده؟ 🍃۱۴ دی ماه سال ۹۰ راهی سوریه شدند و دو هفته بعد هم به آرزوی دیرینه اش رسید. به خاطر شغلش همیشه نگرانی از دست دادنش، نبودنش و ندیدنش را داشتم، هر بار که به مأموریت می رفت برایش دعا می کردم تا برمی‌گشت. مأموریت آخرش حتی به فکرم هم نمی رسید که با دو هفته مأموریت، محرم را برای همیشه از دست می دهم. 🌷هر بار که به ماموریت میرفت به هر نحوی می شد من را راضی می کرد و راهی میشد. و ماموریت آخرش با صحبت هایی که کردندمن راضی از رفتنش بودم چون خود را مدافع حریم اهل البیت (علیه السلام) می دانست. طی دوهفته‌ای که سوریه بود هر روز با هم تلفنی صحبت می کردیم. یک روز قبل از شهادتش با هم صحبت نکردیم و وقتی به شهادت رسید دو روزی می شد که هیچ خبری از او نداشتم. @khaimahShuhada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📚 نام کتاب : موضوع : زندگی نامه 📜خلاصه کتاب: امان از روزی که به خانه می آمد و میدید فهیمه سرپاست و کار خانه کرده است. از نظر محرم فهیمه باید استراحت مطلق میکرد. نمیتوانست ببیند فهیمه با آن حالش کار کند. فهیمه جرأت نداشت ظرف بشوید، جارو کند و غذا بپزد. همه ی کار ها را محرم انجام میداد. فهیمه که سه چهار ماهه بود، یک شب که از مهمانی برمیگشتند، دل درد شدیدی گرفت و حالش بد شد. به خودش میپیچید و ناله میکرد. احساس بدی داشت. محرم دست پاچه شده بود. لباسش را به سرعت پوشید. اول رفتند دنبال مادر فهیمه بعد هم مطب دکتر. فهیمه که بد حال میشد، محرم تا چند روز حالش سر جایش نبود... @khaimahShuhada
*صـدای نـالـه*🥀 *شهید سعید حمیدی اصل*🌹 تاریخ تولد: ۳ / ۳ / ۱۳۴۸ تاریخ شهادت: ۴ / ۱۰ / ۱۳۶۵ محل تولد: اهواز.ملاثانی محل شهادت: جزیره سهیل *🌹همرزم← بچه ها وارد آب شدند🌊 سعید در دسته سلمان فارسی جزو اولين نفراتی بود كه زخمی شد🥀يك نارنجك پای چپ او را از ناحيه زانو قطع كرد🥀از شدت جراحات و برای اينكه دشمن صدای ناله او را نشنود🥀و عمليات لو نرود علف‌ها و گِلهای كنارش را در دهانش گذاشته بود،🥀تا از خط گذشتيم و خاكريز را فتح كرديم (حدود ساعت 12 نيمه شب)🥀سپس يك سنگر برای مجروحان آماده كرديم🥀تا پيش از شروع طغيان اروند مجروحان را منتقل كنيم🍂شهيد «حميدی اصل» را به سنگر مجروحان انتقال داديم🍂ديديم دو پايش قطع شده 🥀و سرمای كشنده و آب شور منطقه مانند نمك بر زخم‌های اين شهيد نشسته بود🥀ولی او مقاومت كرده بود و حتی صدای ناله او هم به گوش نمی‌رسيد🥀ديدم دهانش ورم كرده، گِلها را از دهانش بيرون آوردم🥀ديدم مانند ماهی كه از آب بيرون انداخته شده لبهايش شروع به تكان خوردن كرد✨هر چه گوشم را به لبهايش نزديك كردم نتوانستم متوجه شوم كه چه می‌گويد🍂 اما يقين دارم كه يا قرآن می‌خواند و يا برای رزمندگان دعا می‌كرد.🌙او ساعت 4 صبح همان شب به شهادت رسيد🕊️و پيكر مطهرش پس از 12 سال به وطن بازگشت*🕊️🕋 *شهید سعید حمیدی اصل* *شادی روحش صلوات @khaimahShuhada