فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
*راوی | کربلای چهار*
*❤️🍃 جزیره ام الرصاص هنوز و بعد از سال ها از دفاع مقدس هنوز نیزه و شمشیر شکسته های قتلگاه غواصان با ما سخن می گویند و حدیث عشق می سرایند...*
*▫️مگر می توانیم فراموش کنیم؟*
@khaimahShuhada
دستنوشته ای از شهید مدافع حرم نوید صفری
زیارت عاشورا رابخوانید از طرف من وبه ارباب ابراز ارادت کنید.....
وبدانیدهرکه چهل روز عاشورا بخواند وثواب آن را هدیه بفرستد...........
#شهید_مدافع_حرم
@khaimahShuhada
⚘﷽⚘
🤚الســـــــــــــلام علیکــــــــ یامـولانا یا صـاحب الزمـان (عج)🌸
بے گمان خواهد آمد
در صبـح یك آدینه
او مےآید
زیباتر از هزار نگار و خوبتر از صد هزار بهار
در افق آرزوهایم
تنها ♡أللَّھُمَ ؏َـجِّلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج♡ را میبینم...
#سلامآقاےمهربانمن✋
🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺
#یه_سلام_دوباره
#آدینه_تون_متبرک_به_نگاه_امام_زمان_عج
@khaimahShuhada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 عنایت امام زمان(عج)
#استاد_پناهیان
@khaimahShuhada
🌹درس امام رضا(علیه السلام) به همه مااین است که ای مسلمان؛ ازمبارزه خسته نشو؛ نخواب چون دشمن بیداراست،چشم تیزی داشته باشید؛دشمن رابشناسید و مثل علی بن موسی الرضا از اول تا آخرمبارزه راادامه دهید.
@khaimahShuhada
#شهید_عباس_دانشگر
🍃از ۹ سالگی، هر سال در مراسم اعتکاف شرکت میکرد تا ۱۳ رجب امسال که همان روز به سوریه پرواز داشت. همسرم همیشه به پسرها میگفت: «شما باید با اسرائیل بجنگید و شهید شوید.»
🍃 عباس آقا در سالهای تحصیل خوب درس میخواند. بچه زرنگ و باهوشی بود. به ریاضی علاقه داشت و رشتهاش هم همین بود. همان سال اولی که امتحان کنکور داد، مهندسی کامپیوتر دانشگاه سراسری سمنان قبول شد. همزمان در آزمون دانشگاه امام حسین(ع) هم شرکت کرد و پذیرفته شد. با اینکه بیشتر فامیل و اطرافیان توصیه میکردند که مهندسی کامپیوتر را ادامه دهد، اما او دانشگاه امام حسین(ع) را انتخاب کرد.
🍃 مهرماه ۹۰ وارد دانشگاه امام حسین(ع) شد و بعد از پایان تحصیلات بهطور رسمی کارش را در سپاه شروع کرد. یکبار که به محل کارش رفته بودیم، مسئولش خیلی از اخلاق، صبر و ادب عباس تعریف میکرد.
🍃 میگفت: «با اینکه کار عباس مرتب در ارتباط با ارباب رجوع بوده است، اما عباس برای هر مراجعی که وارد اتاق میشد، تمام قد میایستاد و با روی خوش کار آنها را انجام میداد.»
🍃یک سال قبل از شهادت عباس خواب دیدم که با پسرم وارد باغ سرسبز و بزرگی شدم که رهبر معظم انقلاب بر سکویی در باغ نشسته بودند. با عباس خدمت آقا رفتیم و سلام کردم و احوال آقا را جویا شدم. آقا به عباس اشاره کردند که: پیش من بیا. عباس کنار آقا نشست و آقا دو سه بار دست به سر پسرم کشید و به عباس جملاتی گفتند که بعد از خواب دیگر یادم نیامد آن جملات چه بودند.
#مدافع_حرم
#شهید_عباس_دانشگر 🌷
سالروز شهادت🌹
@khaimahShuhada
۲۰ خردادماه ، #سالروز_شهادت آیت الله شهید #سید_محمدرضا_سعیدی گرامی باد . 🥀
🗓 ولادت : ۲ اردیبهشت ۱۳۰۸
استان خراسان، مشهد مقدس، نوغان
👈از مبارزان و زندانیان سیاسی دوران ستمشاهی
👈از شاگردان حضرت امام خمینی
👈از اولین حامیان مرجعیت حضرت امام بعد از رحلت آیت الله بروجردی
👈فعالیت مؤثر برای بسیج کردن علما و مراجع به منظور آزادی حضرت امام از زندان در سال ۱۳۴۱
👈دستگیری در سال ۱۳۴۲ به دنبال مبارزات پیگیر در شروع نهضت اسلامی
👈امام جماعت مسجد موسی ابن جعفر (علیه السلام) قم با حکم حضرت امام
👈ممنوع المنبرشدن از سوی رژیم ستمشاهى پهلوی به دنبال فعالیت های روشنگرانه در مسجد موسی بن جعفر (علیه السلام)
👈زندانی شدن به مدت ۶۱ روز به دنبال سخنرانی علیه رژیم اشغالگر قدس
👈دستگیری و انتقال به زندان قزل قلعه در پی صدور اعلامیه و مخالفت با سرمایه گذاری آمریکایی ها در سال ۱۳۴۹
👈اولین مجتهد شهید در نهضت امام خمینی (ره)
🗓 شهادت : ۲۰ خرداد ۱۳۴۹
🔹 زیر شکنجه به دست مأموران ستمشاهی پهلوی
📌 زندان ساواک در تهران
📍 مزار : قم، در جوار حرم مطهر حضرت معصومه (سلام الله علیها)
جمله مشهور آيت الله شهید🌷 سید محمدرضا سعیدی در زندان راجع به حضرت امام:
به خدا سوگند اگر مرا بكشيد و خونم را بر زمين بريزيد، در هر قطره خونم نام مقدس خمينی را خواهيد يافت.
@khaimahShuhada
28.89M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🇮🇷 #شهید_سید_محمدرضا_سعیدی
✒️ در بهار 1308 در خانواده ای مذهبی اهل نوقان مشهد دیده به جهان گشود. دروس ابتدایی را نزد پدر فراگرفت و سپس برای کسب علوم دینی وارد حوزه علمیه شد. در سال 1330 وارد حوزه علمیه قم شد و از محضر اساتیدی چون آیت الله بروجردی و حضرت امام خمینی رحمت الله علیه بهره گرفت. پیش از انقلاب، در موقعیت های مختلف مخالفت خود را با اقدامات خائنانه شاه اعلام کرد و بارها طعم زندان ستمشاهی را چشید تا سرانجام در زندان قزل حصار زیر شکنجه ماموران ساواک به فیض شهادت نائل شد و اولین فقیه شهید انقلاب نام گرفت.
@khaimahShuhada
*حلال مشکلات حتی پس از شهادت*🌙
*شهید حسین ولایتی فر*🌹
تاریخ تولد: ۶ / ۴ / ۱۳۷۵
تاریخ شهادت: ۳۱ / ۶ / ۱۳۹۷
محل تولد: دزفول
محل شهادت: اهواز
*🌹یکی از دوستان شهید به خاطرهای بعد از شهادت حسین و نظر کردن شهید به رفقایش اشاره کرده و آن را چنین روایت میکند:🌙سر مزار حسین بودیم که یکی از رفقا پرسید: «برادرت کجاست؟ چند وقتی است ندیدیماش.»⁉️داستان برادرم را برایش تعریف کردم. گفتم: «برادرم به خاطر شکایتی که از او شده زندان است.»🥀جزئیات را روایت کردم: «برادرم ساکن کیش بود.آنجا به دختری علاقمند شد و از طریق خانوادهاش پیگیری کرد.🎊آنها هم ابتدا به صورت مشروط میپذیرند. شرطشان این بود که برادرم خودش را به خانواده اثبات کند.🍃برادر من هم هر کاری کرد تا اعتماد آن خانواده را جلب کند.💞از خریدن جهیزیه برای دختر مورد علاقهاش تا خرجهای کذایی.🎊برادرم که فکر میکرد با این کارها دل خانواده دختر را به دست آورده است،💐به آنها اعلام کرد به همراه خانواده میخواهم بیایم خواستگاری.اما آنها درخواستش را رد میکنند.‼️ حتی آن دختر میگوید: «من اصلا به تو علاقهای ندارم.»‼️برادرم وقتی میفهمد در این مدت فریب خانواده را خورده عصبانی شده و با خانواده درگیر میشود.🍂در حین درگیری، لگدی هم به بخاری که آنجا بود میزند. بخاری روی زمین میافتد و آتش در خانه شعلهور میشود.🔥 همه به سلامت از خانه خارج شدند اما خانه کاملا سوخت.🔥حالا آن خانواده از برادرم شکایت کردهاند.🥀در دادگاه هم برادرم را به پرداخت ۸۵ میلیون تومان جریمه محکوم کردهاند.🥀او هم که این پول را نداشت، مجبور میشود به زندان برود.🥀این مدت بارها خواستیم رضایت خانواده را بگیریم. هر بار نمیشد.🍂 قبول نمیکردند رضایت بدهند. دیگر قطع امید کرده بودیم.»🥀وقتی این ماجرا را تعریف میکردم، بغض گلویم را گرفته بود.🍂 هم شهادت حسین رفیقم، هم ماجرای برادرم خیلی ناراحتم کرده بود.🥀بیشتر از یک سال از زندان رفتن برادرم میگذشت و هیچ کاری هم از دست ما برنمیآمد.🍂آن شب تا دم سحر با رفیق شهیدم درد و دل کردم. وقتی رفتم خانه اذان صبح بود.📿 نمازم را که خواندم از شدت خستگی بیهوش شدم. صبح با صدای مادرم از خواب بیدار شدم.🍃 با خوشحالی گفت: «داداشت آزاد شده. آن خانواده اول صبح رفتند و رضایت دادهاند.»‼️صدای مادرم هنوز در گوشم میپیچد. خوشحالیش وصف شدنی نبود.🌙 من در آن حالت یقین داشتم که دل سنگ آن خانواده را حسین نرم کرده بود.💫 با خودم گفتم رفیقمان هنوز هم مثل قدیم دنبال حل کردن مشکلات ماست...»🌷حسین پسری مذهبی، مهربان، نماز خوان ،ولایتمدار و ...🌙که همیشه به دیگران کمک میکرد و حتی یکبار برای کمک تمام حقوقش را بخشید💫 ایشان در هنگام رژه نیروهای مسلح اهواز هدف تروریست ها قرار گرفت💥 و به شهادت رسید*🕊️
شهید حسین ولایتی فر
شادی روحش صلوات🌹
@khaimahShuhada
39.13M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴 فیلم بہ روایت شهید
مصطفے صدرزاده از عملیات
۸ نفره ڪه بنام امام رضا انجام شد 💔
@khaimahShuhada
امام خمینی (ره) در مراسم تشییع پیکر شهید محمد فراشاهی از مسجد امام حسن عسکری (ع) تا حرم حضرت معصومه (س) شرکت کردند و در صحن حرم مطهر، نماز میت گزاردند. پس از نماز، وقتی جنازه را بلند کردند، از پدر شهید پرسیدند: «کجا دفن میکنید؟» پدر شهید گفت: در «باغ بهشت». امام فرمودند: «ایشان اولین افسر شهید ارتش است، در قبرستان شیخان، نزدیک حرم دفن کنید» بهفرمان امام، پیکر شهید محمد فراشاهی در گلزار شهدای شیخان نزدیک حرم مطهر حضرت معصومه (س) به خاک سپرده شد.
شهید فراشاهی اعتقاد راسخی به امام رضا (ع) داشت. درسال ۱۳۴۸ همسرش سخت بیمار شده بود؛ در یادداشتی نوشته است: «یا امام رضا! یا ضامن آهو! لحظه اول که به پابوسیات مشرف شدم، سلامتی همسر و فرزندانم را از تو خواستم.
سپس نوشته است: «حال همسرم بدتر و تبش شدیدترشده است، امشب به حرم امام رضا (ع) مشرف شدم و تا صبح با گریه و زاری سلامتی همسر عزیزم را آرزو کردم، صبح به بیمارستان آمدم و دیدم همسرم خوب شده است.»
سرلشکر شهید محمد فراشاهی
@khaimahShuhada
بسم الله النور، النور
به: انیسالنفوس، شمسالشموس، مولا علیابن موسی الرضا(ع)
از: غلام رو سیاه، گنهکار
سلام آقای خوبم
از آخرین باری که به پابوستان آمدم تاکنون چندسالی میگذرد و حال که در صحن و سرایت هستم سر تا پا شوق و شعف دارم.
یادم هست دفعه قبل خواستههای زیادی از شما داشتم؛ الآن که خوب فکر میکنم به همه خواستههایم رسیدهام؛ شغل سپاه، عروسی، جور شدن زندگی و... ممنونم آقای خوبم، ممنون.
دو روز پیش که با لباس سبز پاسداری به حرمت قدم گذاشتم چقدر لذت بردم؛ باورم نمیشود؛ همه اینها را از کرم و بزرگی شما میدانم.
مولای من، با ورود به سپاه دریچهای جدید از زندگی به روی من باز شد؛ اگر روزی هزار بار شکر خدا را بگویم باز هم کم است؛ ارباب من، از لذتهای دنیوی هر آنچه که باید میچشیدم را چشیدم.
حال، بیصبرانه مشتاق چشیدن لذتی اخروی هستم، لذتی که نهایتش رضای خداست.
یا رضا، تو را به پدر بزرگوارت موسیبن جعفر(ع) قسم، تو را به فرزند عزیزت جوادالائمه قسم، تو را به خواهر گرامیات فاطمه معصومه قسم، ضامن من شوید.
آقا جان دوست دارم همانند علی اکبر(ع) در جوانی شهدِ شیرین شهادت را بنوشم و جان ناقابلم را فدای شما اهل بیت کنم.
فقط یک خواسته شخصی دیگر دارم؛ مولای من، بر من منت بگذار و جواز شهادتم را امضا کن.
شهید مدافع حرم محسن حججی
@khaimahShuhada
شهید محمد حسن ترابیان پدر شهید تعریف می کرد: سال 64 بود که محمد حسن
از جبهه مرخصی اومد قم.
بهم گفت: بابا! خیلی وقته حرم امام رضا(علیه السلام) نرفتم
دلم خیلی برای آقا تنگ شده.
گفتم: حالا که اومدی مرخصی برو، گفت:
نه، حضرت امام که نایب امام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف) است
گفته جوان ها جبهه ها را پر کنند.
زیارت امام رضا(علیه السلام) برام مستحبه
اما اطاعت امر نایب امام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف) لازم و واجبه.
من باید برگردم جبهه؛ نمی توانم؛ ولو یک نفر، ولو یک روز و دو روز!
امر امام زمین می مونه. گفتم: خوب برو جبهه؛ و او رفت.
عملیات والفجر هشت با رمز یافاطمة الزهرا (سلام الله علیها) شروع شد
و محمد حسن توی عملیات به شهادت رسید.
به ما خبر دادندکه پیکر پسرتون اومده معراج شهدای اهواز
ولی قابل شناسایی نیست. خودتون بیایید و شناسایی کنید.
رفتیم معراج شهدا و دو روز تمام گشتیم اما پیکر پیدا نشد.
نشستم و شروع به گریه کردن کردم که یکی زد روی شونه ام
و گفت: حاج آقای ترابیان عذرخواهی می کنم،
ببخشید؛ پیکر محمد حسن اشتباهی رفته مشهد امام رضا(علیه السلام)
دور ضریح آقا طواف کرده و داره برمی گرده.
گفتم: اشتباهی نرفته او عاشق امام رضا(علیه السلام) بود.
@khaimahShuhada
یکی از دوستان حسین پس از شهادت پسرم به ما گفت: عاشورای امسال حسین را در حرم امام رضا مشغول راز و نیاز دیدم، وقتی جلوتر رفتم دیدم که بسیار خوشحال است و زمانی که علت خوشحالی او را جویا شدم در جواب گفت آن چیزی را که میخواستم گرفتم وقتی اصرار کردم که چه چیزی گرفتی در جواب گفت «از امام رضا شهادت را خواستم وقتی به ایشان توسل کردم و قرآن را گشودم آیه شهادت آمد».
شهید هریری هدفش شهادت نبود، بلکه خدمت بود
پدر شهید هریری می گفت، شهادت هدف حسین نبود، بلکه هدف حسین خدمت بود منتها همیشه میگفت که دوست دارم که مرگ من همراه با شهادت رقم بخورد
که الحمدالله همین طور هم شد.
شهید مدافع حرم حسین هریری
@khaimahShuhada
شهید: محمد علی نیکنامی
محمدعلی وصیت کرده بود: "وقتی پیکرش را برای طواف به حرم می برند مدت بیشتری پای ضریح نگه دارند". به خدام که گفتیم قبول نکردند و گفتند: حرم شلوغه و پیکر ایشون همانطور که با بقیه شهدا وارد می شه همراه بقیه هم خارج می شه. آن روز حدود سی تا چهل شهید را کنار ضریح قرار داده بودند. مراسم نوحه خوانی هم برگزار شد و بعد شهدا رو طواف دادند. اما وقتی نوبت محمدعلی شد متوجه ریختن قطره های خون از پایین پیکر شدیم و خدام را خبر کردیم. به خاطر اینکه آب خون روی فرش ها می ریخت از تکون دادن پیکر خودداری کردند. حدود بیست و پنج دقیقه طول کشید تا پیکر را توی دو لایه پلاستیکی قرار دادند و دیگه خونی ازش نریخت به خاطر اتفاقی که افتاد، محمدعلی نیم ساعت بیشتر از بقیه کنار ضریح بود و به خواسته اش که توی وصیت نامه اش گفته بود رسید.
@khaimahShuhada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹 جانم امام رضا جان
ای پسر فاطمه، نور هدیٰ
سبزترین باغ بهار خدا
با تو دل از غصه رها میشود
پاکتر از آینهها میشود
ای گل گلزار خدا، یا رضا
آینهی قبله نما یا رضا
💖#السلام_علیک_یاامام_رضا
🌹 ولادت با سعادت امام رضا_ع
🌹 بر شما خوبان مبارک باد.
@khaimahShuhada
روز عاشورا بچه در بغل، همراه زنان دیگر در یکی از خیابانهای نزدیک حرم علیبن موسی الرضا (ع) به تماشای دستههای سینهزنی ایستاده بود. ناگهان صدای گریه کودک برخاست اما دنباله صدا درنیامد. لحظاتی گذشت. دهان بچه همچنان باز بود. نفسش بند آمده بود و رنگش هر لحظه کبود و کبودتر میشد. جیغ زنها بلند شد. زنی بچه را از دست مادر قاپید و صورت کوچک او را زیر سیلی گرفت. باز خبری نشد. مادر شنید: طفلکی تمام کرد، خفه شد! رو به حرم گرداند و گفت: حاشا به غیرتت! بعد چشمهایش سیاهی رفت و به زمین افتاد. در عالم دیگر دید که در مجلس عزاداری است. کسی روی منبر نشسته و روضه میخواند. در بالای مجلس سیدی نورانی است که با دست به او اشاره میکند: پیش آی! عزاداران راه باز کردند تا رسید به نزدیکیهای آن سید نورانی، که حالا میدانست امام رضا (ع) است. امام دعایی خواند و بعد گفت: «تو نگران علی نباش!»
به صدای گریه فرزندش چشم گشود. صدای صلوات زنها بلند شد. بچه را که به بغل گرفت و بر سینهاش فشرد، اشک امانش نداد. به طرف گنبد طلایی برگشت و گفت: «آقاجان من را ببخش، بیادبی کردم.»
تا دو روز تب داشت. اما مادر هیچ نگران نبود و میدانست نگهدار علی کسی دیگر است.
امیر سپهبد شهید علی صیاد شیرازی
@khaimahShuhada