eitaa logo
شهید جمهور
172 دنبال‌کننده
10.4هزار عکس
5.7هزار ویدیو
52 فایل
🌹 شهید مهدی زین الدین: در زمان غیبت به کسی «منتظر» گفته می‌شود که منتظر شهادت باشد، منتظر ظهور امام زمان(عج) باشد اللّـهـمَّ‌عَـجِّـلْ‌لِـوَلِیِّـڪَ‌الفَـرَج
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷 راهش محبت است 🔻انتشار برای نخستین‌بار 🔸 حضرت آیت‌الله خامنه‌ای: همه‌ی سعیتان را بکنید که این کانون جدید خانواده دوام و شکوفایی و شادی داشته باشد. همه‌ی تلاشتان را صرف این کنید. راهش هم این است که محبت را در خانواده زیاد کنید. محبت البته یک چیز خداداد است لیکن اولاً نگه داشتن آن، ثانیاً زیاد و کم کردن آن به عهده‌ی خود ماست. 🌸 ۱۳۸۲/۰۱/۱۱ @khaimahShuhada
🌹 مادر ژاپنی شهید محمد بابایی به فرزند شهیدش پیوست ♦️سبا بابایی (کونیکو یامامورا) مادر شهید محمد بابایی، ظهر امروز جمعه ۱۰ تیر در بیمارستان خاتم الانبیا درگذشت. ♦️این مادر شهید از چندی قبل به علت ضایعه تنفسی در بیمارستان بستری بود @khaimahShuhada
انتظار 🌷عالم بزرگوار آیت الله موسوی اصفهانی می‌فرماید : انتظار حالتی است روحی و نفسانی که موجب آمادگی برای آنچه انتظارش را می‌کشند، می‌شود.و ضد آن یأس و ناامیدی است. 👈پس هر قدر انتظار شدیدتر باشد آمادگی نیز بیشتر خواهد بود…. [۱]: مکیال المکارم، ج۲، ص ۲۳۵. @khaimahShuhada
✅‍ خاطره ای از همرزم شهید و گیرنده عکس پایین: ✍حاج قاسم زیاد به دفتر آقا مهدی رفت و آمد داشتند اما عکسی نمیگرفتند این دفعه که حاج قاسم به دفتر آقا مهدی آمدند آقا مهدی درخواست کرد که حاجی یه عکس باهم بگیریم حاجی هم با کمال میل پذیرفت در حال عکس گرفتند بودند که یکی از افراد همراه حاج قاسم گفتند هرکی با حاجی عکس گرفته شهید شده... آقا مهدی خندشون گرفت گفت خدا کنه شاید گره شهادت ماهم با این عکس باز بشه 📸تصویری از شهیدان حاج قاسم سلیمانی و مهدی حسینی @khaimahShuhada
🌹شهـــید حسن باقری : 🌷┤♥️ ! ' 🌺یک فرمانده‌ی خیلی بالایی داریم، نامش امام زمان (عج) است. اگر طوری شود تقصیرِ ماست که ما بدیم و معصیت کار @khaimahShuhada
‍ سلام دوستان مهمون امروزمون حاج مهدی هست🥰✋ *تعبیر خواب...*🕊️ *شهید حاج مهدی طیاری*🌹 تاریخ تولد: ۳ / ۱ / ۱۳۳۸ تاریخ شهادت: ۲۳ / ۳ / ۱۳۶۷ محل تولد: کرمان،طوهان جیرفت محل شهادت: شلمچه *🌹همسرش← یک‌باره از خواب پریدم. دستانم می‌لرزید؛🍂خود را در صحرای بی‌انتهایی دیده بودم. دستی از میان ابرهای سپید به طرفم پایین آمد.🌥️ آن دست، گل ارغوانی زیبایی به طرفم گرفت.💐 تا آن زمان خوش رنگ‌تر از آن گل ندیده بودم.💫ناگهان بادی وزیدن گرفت🌪️و گل‌برگ‌های گل را دانه‌دانه جدا کرد و جلوی پایم ریخت.🍂 فردای آن شب حاج مهدی به خواستگاری‌ام آمد🎊 و ما در یکی از روزهای آبان ماه سال 1360 در زیر بارش تند باران با هم پیمان بستیم⛈️ تا همراه و همسری وفادار برای یکدیگر بمانیم.💞 بعد از مراسم، من به اندیمشک رفتم تا در بیمارستان صحرایی، امدادگر باشم 🌙و او به خط مقدم رفت.🕊️همرزم← "با سرو صدای اسرا از سنگرش بیرون آمد و از تشنگی اسرا با خبر شد.💦 قمقمه اش را درآورد و به طرف اسیرها گرفت.‼️بچه ها به محض مشاهده ی آن صحنه جلو دویدند و گفتند: حاجی، چه کار می کنی؟⁉️ مجروحان خودمان آب ندارند، بخورند، شما به اسیران دشمن آب می دهی؟💦 در حالی که آن سه اسیر بر سر قمقمه آب دعوا می کردند،🍃با روی خندان گفت: ما پیرو امام علی (ع) هستیم، باید شیوه امام را درکارمان پیش بگیریم.🌙امام علی(علیه السلام) با اسیران جنگی چه بر خوردی می‌کردند؟!🌙ما هم همان‌طور عمل کنیم.💫حاج مهدی فرمانده گردان ۴۱۹ لشکر ۴۱ ثارالله بود🌙 که در عملیات بیت المقدس 7 با اصابت ترکش💥 به شهادت رسید*🕊️🕋 *شهید مهدی طیاری* *شادی روحش صلوات @khaimahShuha
من مهدی را میخواستم با نجابت چشمانی که حس میکردم با هر لباسی که می پوشد رنگش هم تغییر می کند، سبز و قهوه ای و عسلی. با غیرت و مهربانی اش، با سربه زیری و وظیفه شناسی اش. با تمام خلقیات و روحیاتی که هنوز آشنا نبودم و می خواستم بشناسمش. لحظات با هم شدن ما در حالی رقم می خورد که هردویمان روزه بودیم و داشتیم با بندگی خدا آغاز می کردیم پیمان یکی شدن را. روحمان پیوند می خورد و ما از این پیوند، روی زمین بند نبودیم. وقت صحبت و خلوت رسیده بود. زیر نگاه بزرگ ترها خلوتی کوچک برایمان سایه بان زدند تا از چشم انداز آینده با هم سخن بگوییم. من از او، فقط خودش را می خواستم و درخواست دیگری نداشتم. صادق بودنش را می خواستم. مثل هر دختر دیگری که از همسرش انتظار دارد تا همیشه زندگی، با او روراست باشد. می خواستم تا نفس میکشم، صدای نفس هایش را کنارم احساس کنم. وجودش روشنی بخش خانه ی آرزوهایم باشد. با هم بمانیم تا لحظه های آخر فرصتها. آرزوهایم زود به سرانجام رسید. شب تا صبح کنارم ماند و من از تمام دلتنگی هایم برایش گفتم. هیچ دغدغه ای نبود. حس میکردیم دنیا دارد بر مدار ما می چرخد. من از این دنیای بیکران خدا، برای خودم جز مهدی هیچ سهمی نمی خواستم. حالا که لطف بی مثالش شامل حالم شده بود، چه می خواستم دیگر. هر دو به رسم ادب، سجده ی شکر کردیم و پیمان بستیم قدر تمام لحظه های با هم بودن را قاب کنیم، بزنیم به دیوار دلمان. جلوی چشمان مان باشد، تا احسان بی حد خدای مهربان در حق مان را یادمان نرود. برشی از @khaimahShuhada
در نزدیک ترین خط به حاضر باشی و اینگونه رفتار کنی! در کدام کتاب نوشته اند سبک زندگی را؟ @khaimahShuhada
🏴یه آرزو داشت که همیشه به زبون می‌آورد می گفت : « می‌خوام روز عاشورایِ امام حسین، عاشورایـی بشم..». 🌹روز عاشـورا ....🖤 داشت جعبه‌های مهمات رو جا به‌ جا می کــرد ، که صدای انفجار بلند شد! وقتی گرد و غبار خوابید ، دیدم سرش از بدنش جدا شده...🕊😭 🌷سر جدا، پیکر جدا …. ✍ راوی: همرزم شهید 🥀 ۳۲انصارالحسین_همدان ۱۳۶۵🕊 @khaimahShuhada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹 راز کلاه قشنگ سید.... راوی : ابوالفضل دهقان @khaimahShuhada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢تا رمز عملیات رو گفتم دیدم داره آب قمقمه اش رو خالی میکنه روی خاک! با تعجب گفتم : پانزده کیلومتر راهه…! چرا آب رو میریزی…؟! گفت:مگه نگفتی رمز عملیات یا ابوالفضل العباس علیه السلام… من شرم میکنم با اسم آقا برم عملیات و با خودم آب ببرم…!!! 🌹عملیات کربلای یک 🌹با رمز یا ابالفضل العباس✋ @khaimahShuhada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 شعری كه محمدصادق آتشی درباره شهید صدوقی در حضور خواند. ۱۱ تیر ماه ، عالم مجاهد و فقیه نستوه گرامی باد. 🥀 @khaimahShuhada
میخواستم خانه را برای هیئت آماده کنیم، خسته بودم، دراز کشیدم و خوابیدم، بلافاصله پسرم به خوابم آمد، گفتم: حسن تو رفتی و شهید شدی و من مانده‌ام با این همه کار، راستی امشب اینجا می مانی برای هیئت؟ پسرم لبخندی زد و گفت: نه پدر جان امشب نیستم، بعد نام یکی از همسایگان محله قدیم ما را برد و گفت: امشب شب اول قبر فلانی است او حقی گردن من دارد، باید بروم به او سر بزنم و کنارش باشم، گفتم: این شخصی که میگویی از اراذل و ... بود او چه حقی گردن تو دارد؟ گفت: روز تشییع جنازه من هوا بسیار گرم بود مردم همراه پیکر من به سمت خانه آمدند این بنده خدا یک شلنگ آب از خانه‌اش بیرون انداخت و با یک سینی و چند لیوان به تشییع کنندگان من آب داد او همینقدر گردن من حق دارد، از خواب بیدار شدم و سریع به محله قبلی رفتم، درست بود حجله زده بودند و همان شخصی که پسرم گفته بود آن روز تشییع شده بود. 🌷شهید حسن طاهری🌷 📎 راوی: پدر شهید 🌷 @khaimahShuhada
نمیخواهد شما خودتان را برای انقلاب فدا کنید انقلاب راه خودش را میرود. شما خودتان را بسازید و اصلاح کنید.. @khaimahShuhada
‍ 📌خاطره خواهر شهید از ملاقات با سردار سلیمانی ✍زهره هادی، خواهر شهید ابراهیم هادی: به مشهد برای زیارت رفته بودم که سردار سلیمانی شهید شد و من واقعا شوکه شدم فکر می‌کردم که ابراهیم را از دست داده‌ام و زمان تشییعش است. به صحن رضوی رفتم، از صبح تا شب آنجا بودم اما چیزی قسمتم نشد یک نفر به من گفت که اگر می گویید شهدا کمک می‌کنند و آقا ابراهیم دستگیر است پس چرا نتوانستی سردار را ببینی و من هم گفتم که هر چه صلاح باشد همان اتفاق می‌افتد. از بین جمعیت گذشتم به یکی از دوستان تماس گرفتم و به منزل آمدم و تصور کردم دیگر راهی برای دیدار با سردار ندارم. ناامید بودم که او را ندیده ام مثل ابراهیمم که سال ها او را ندیدم حتی یک استخوانش را هم ندیدم و لمس نکردم. حال، سردار در یک قدمی‌ام بود و با او خداحافظی نکرده بودم دوست داشتم با او صحبت کنم تا سلام مرا به ابراهیم برساند. نزدیک خانه که شدم یکی از دوستان با من تماس گرفت و گفت اگر دوست داری سردار را ببینی به فرودگاه بیا. سریع به فرودگاه رفتم، وارد که شدم مرا صدا کردند و من هم کلی وسیله همراهم بود، با این حال مرا سوار کردند و اصلا عجیب بود که گیت بازرسی هم رد نشدم، دم هواپیما با ماشین ما را بردند و جلوی پلکان ایستادم سرداران و نیروهای حفاظتی آنجا بودند، قرار بود پیکر را بالا بیاورند و من هم بالا رفتم. یکی از دوستان آقا ابراهیم مرا دید و شناخت. مسئول برنامه‌ها بود، او گفت شما اینجا چه می‌کنی؟ من هم گفتم نمی‌دانم. او گفت کار آقا ابراهیم است، او هم گفت ما به تهران می رویم همراه ما اگر می خواهی بیا اما من بچه ها و وسایل ها همراهم بودند، دلم شکسته بود می خواستم با سردار خداحافظی کنم و سلام مرا به ابراهیم برساند. پیکر سردار را آوردند من هم جلو رفتم، عجب شبی بود با هم نجوا کردیم، حال عجیبی داشتم شهد شیرینی در وجودم نشست که همان آرامم کرد و به او گفتم خوشا به سعادتتان که پیکرتان قطعه قطعه آمد سلام مرا به ابراهیم برسانید فقط خواستم همین را بگویم. بعد فهمیدم وقتی شهدا جایی دعوتت می‌کنند، همینطور کارها درست می‌شود من هم با همان وضع آنجا بودم و بعد دیگر نمی‌توانستم بمانم از پلکان پایین آمدم بچه‌ها را برداشتم و بیرون رفتم، الان اگر این را من تعریف کنم می‌گویند خواهر شهید است اما از دوستان ایشان بپرسید کسانی که هر شب جمعه سر خاک او می‌آیند من هم از دور با روبنده تماشا میکنم اصلا جلو نمی روم که بگویند خودنمایی می کند، دختر و پسرهایی که سر مزار شهید می نشینند، اینها کنار ما هستند مثل ابراهیم که همیشه کنار من است همه جا با من نفس می کشد و کارهایم را تأیید یا رد می کند بالاخره برادر بزرگم است./فارس. @khaimahShuhada
نماز لیلة الدفن خانم کونیکو یامامورا فرزند جوچیرو @khaimahShuhada
با شلوار چریکی به خواستگاری آمد عضو سپاه بود. کارهایش زیاد بود و ماموریت‌هایش زیادتر. می‌خواست کسی را داشته‌باشد که باهم رزمندگی کنند. آمنه دختر ۱۷‌ساله‌ای بود که از کودکی به واسطه شغل پدرش از همه‌چیز با خبر بود. از ماموریت‌های زیاد.از دیر آمدن‌ها و زودرفتن‌ها و دوری کشیدن‌ها. آمنه همسر جلال می‌گوید:«با شلوار چریکی و پلنگی خواستگاری آمده‌بود. گفتم نکند خانواده‌ات به زور آورده‌اند. گفت من در جریان نبودم. مادرم تماس گرفت گفت بیا. گفتم حالا نمی‌شد با کت و شلوار می‌آمدید. گفت من از پایگاه بسیج آمده‌ام. آن زمان به دیوار اتاقم یک چفیه آویزان کرده بودم که عکس شهدا را روی آن زده بودم. دیوار را که دید گفت: با دیدن این چفیه خیلی دلگرم شدم. باهم نشستیم و حرف زدیم. گفت من دوخط قرمز دارم. ماموریت‌های من زیاد است و اینکه سوالات کاری از من نپرسید. اینکه کجا هستم و چه ساعتی می‌آیم. باور کنید اگر کمتر بدانید به نفع خودتان است. بعدها گفت روز خواستگاری تربت کربلا همراهم بود که اگر امام حسین(ع) خواست، شما را نصیب من کند. خودم هم خواب دیدم که پدر و مادرم با آقا جلال ساک سفر بستند. گفتم مامان کجا می‌ری؟ این آقا که هنوز دامادت نشده. گفت امام حسین(ع) آقا جلال را طلبیده، تو را هنوز نطلبیده. از خواب که بیدار شدم گفتم من جواب بله می‌دهم. عروسی مجللی نداشتیم. در دو خانه عروسی گرفتیم و سرخانه و زندگی‌ خودمان رفتیم.» @khaimahShuhada
📌تعجیل حاج قاسم برای خواندن نماز شب در روضه مسجدالنبی(ص) ✍محمود خالقی، هم‌ر‌زم سردار شهید سلیمانی در برنامه "مسافر بهشت" رادیو معارف: در سال ۷۱ به حج مشرف شدیم، من و سردار مسئولیتی در بعثه مقام رهبری داشتیم البته کاروان‌های ما مستقل بود؛ کاروان حاج قاسم به مسجدالنبی(ص) نزدیک‌تر بود و من شب‌ها به محل استقرار کاروان ایشان می‌رفتم. آن زمان درب‌های مسجدالنبی(ص) از ۱۱ شب تا یک ساعت قبل از اذان صبح بسته می‌شد، زائران از دو ساعت قبل از اذان پشت درهای بسته می‌ایستادند تا به محض بازگشایی به سرعت وارد شوند؛ من و حاج قاسم جزء اولین نفرها بودیم که می‌ایستادیم و به محض آنکه درها باز می‌شد به سرعت داخل می‌شدیم و هدفمان این بود که به بخش روضه مسجد برویم و نماز شب را بخوانیم.روزها هم مشغول کار می‌شدیم، در مکه هم مشغول امور بودیم حاج قاسم معمولاً روز عرفه را با نذر قصد روزه می‌کرد و آن زمان که عرفه در فصل گرمای عربستان بود، روزه‌دار بود یکی دو باری که غار حرا مشرف شدیم از سکوت و خلوتی آنجا بسیار خوشش آمد./ شبستان. @khaimahShuhada
مجموعه راوی دلسوخته ترین دلسوخته ولایت اهل روستای سیدکلای گنج افروز از شهرستان بابل که محل اصلی آنها منطقه سواد رودبار از توابع آلاشت بود. تاریخ شهادت: ۲۳/ ۰۵ /۶۵ محل شهادت : بوکان کردستان نحوه شهادت : شکنجه بدست گروهک کومله شهید مرتضی نجفی برای اعزام از قصر بابل رفت توبیمارستان یحیی نژاد آموزش دید، امین مردم بود ، هم شورای محل بود ، هم مسول پایگاه بود، هم ذاکراهلبیت بود، بعد از آموزش بهیاری ، صبح تا شب تو این کوه و آن کوه و روستا می رفت وکار درمانی می کرد. مادرش به حقیر گفت به مرتضی گفتم ازصبح تا شب می دوی آیا مردم پول هم به تو می دهند؟ می گفت مادرخدایی باش ماخلق شدیم برای همین... موقع اعزام به مادر گفت : مادر امروز اعزام می شم از امروز بشمار دو ماه دیگه در محل سواد رودبار نباش ، بیا سید کلا دقیق دو ماه دیگه عیدقربان است من می‌آیم منزل ! دو ماه دیگه عید قربان بود مادر داشت حیاط منزل کار می کرد که ناخودآگاه یک پروانه بسیار زیبا روی سینه مادر نشست ! مادرش گفت فهمیدم پسرم شهید شد... لحظاتی شد که عزیزان سپاه خبر شهادتش را آوردند... موقع اعزام از بابل مادرفهمید مرتضی پیراهن ندارد! پتوی دست بافت منزلش را فروخت برای مرتضی پیراهن خرید مرتضی اعزام شد ... مرتضی در بوکان در کمین اسیر کومله شد ... والله والله کومله هرکاری کردند که مرتضی اهانت به کند مثل شیر جلوی کومله می غرید ، کومله از عقده و کینه فقط از سر وصورت وگردن مورد شکنجه قرار دادند ، تمام گردن وسر وصورتش را انقدر باسیگار داغ کردند تا زیر شکنجه وحشیانه کومله جان داد. وقتی جاسوس سپاه برگشت ، ظرفیت بیان کردن را نداشت... مادرش بعد از شهادت مرتضی زیاد بی تابی می کرد... مادرش به حقیر گفت از بیتابی زیادم ، شبی از شهدای محلمان را درخواب دیدم به من گفت مادر مرتضی وفتی شکنجه می شد بدست گروهک از آغاز شکنجه تا لحظه شهادتش آقا ولی عصر کنارمرتضی ایستاده بود وشاهد شهادت مرتضی بود ... @khaimahShuhada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
﷽ 📜🕊 🍃زمانی که مجروح میشود یک کلاه بافتنی سرش بوده که گلوله آنقدر نزدیک از سرش رد میشود،کلاه را میسوزاند اما سرش آسیب نمیبیند.این را که تعریف کرد گفت:مامان ببین عمرم به دنیا بود،اگر قرار بود بمیرم همین جا هم میمردم با این صحبت‌هایش کمی آرام میشدم. 🍃با همان وضعیتی که دستش زخمی شده بود شهید صحرایی را تا آمبولانس همراهی میکرد.بعد از شهادت آقا روح الله،آرام و قرار نداشت.با همون دست مجروحش انتقام شهید صحرایی رو از اون تک تیرانداز داعشی گرفت... بعد از پنج ماه به هم رسیدن💔 آقا روح الله۱۶ آذر ۱۳۹۴ آقا رضا ۱۶ اردیبهشت ۱۳۹۵ ✍🏻راوی: مادر و برادر شهید 💔 💔 @khaimahShuhada
شهید مدافع حرم 🌹 ۹۳/۱۱/۲۶ خاطره ای از شهیدمدافع حرم امام جواد علیه السلام 🌸می پرسیدند: چرا وقتی هادی در جلسات شرکت می کند، حال و هوای مجلس ما تغییر می کند؟ 🌺ما هم می گفتیم به خاطر اینکه او تازه از و برگشته. 🌸اما واقعیت چیز دیگری بود. محبت آقا علیه السلام با گوشت و پوست و خون او آمیخته شده بود. 👈برای همین وقتی نام مبارک آقا را در مقابل او می بردند اختیار از کف می داد.💔 @khaimahShuhada
دو حرف زیبا از دو بزرگ مرد: : برای شهید شدن اول باید مانند شهید زندگی کرد : تنها کسانی مردانه میمیرند که مردانه زیسته باشند 🌹 @khaimahShuhada