eitaa logo
شهید جمهور
170 دنبال‌کننده
10.4هزار عکس
5.7هزار ویدیو
52 فایل
🌹 شهید مهدی زین الدین: در زمان غیبت به کسی «منتظر» گفته می‌شود که منتظر شهادت باشد، منتظر ظهور امام زمان(عج) باشد اللّـهـمَّ‌عَـجِّـلْ‌لِـوَلِیِّـڪَ‌الفَـرَج
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥| فیلمے از شهیدمحسن‌حججے در حال قرائت قرآن ڪریم♥️ @sardaraneashgh
شهید‌حسین‌پور‌جعفری شهیدے‌ڪه‌حاج‌قاسم‌همیشه‌او‌را‌با نام‌ڪوچڪ‌حسین‌صدا‌میزد و میگفت:اگر دو نفر👥 در این دنیا من را حلال کنند من میتوانم شهید و وارد بهشت شوم؛یڪے خانمم و دیگرے، "حسین" است.» ڪسیـڪه خـیلے وقـت‌ها به خـاطر مشغله‌ڪارے اش، قبل از اذان‌صبح‌ دم در خانه🏡 حاج قاسم منتظر مے‌ایستاد.. حتے یڪ ڪـارتن در ماشـین داشـت ڪه نماز صبحش را روے آن مـیخواند و منتظر حاجی میماند!! موقع بازگشت هم وقتے مطـمئن میشد حـاج‌_قاسـم داخل خانه شده است به منزل‌خودش برمیگشت🚗 @sardaraneashgh
🌹بسم رب الحسین ◾️شب جمعه آخر سال شب شهادت باب الحوائج آقا امام موسی ابن جعفر است ◾️یادمان باشدعید۹۸مردم حرمت شهادت امام هادی و حضرت زینب رانگاه نداشتند،حرمت نگه داریم تامرحمت خدا شامل حالمان شود @sardaraneashgh
🔴چه فاصله ی عمیقی است از حیدر تا حیدر! @sardaraneashgh
8.01M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
خدایا بسته دیگه مگه ما شمریم @sardaraneashgh
🌹شهید-اسماعیل-صادقی   سردار «حاج محمدحسین آل اسحاق» از همرزمان شهید اسماعیل صادقی با نقل روایتی از حالات و روحیات شهید قبل از عملیات چنین می‌گوید: «عملیّات بدر» که می‌خواست شروع شود دیگر دل توی دلش نبود. یادم هست که گردان‌ها و واحد‌ها به منطقه اعزام شده بودند و آقا اسماعیل هم آخرین امکانات عملیات را جمع و جور می‌کرد. در مقّر انرژی اتمی اهواز اتاقی داشتیم به نام «اتاق جنگ»، ساعت یازده، دوازده شب بود که گفت: «فلانی! اگر کسی سراغم را گرفت، توی اتاق جنگم؛ کاری دارم که باید انجام دهم.» این را گفت و در را پشت سرش بست. ساعتی بعد که از اتاق خارج شد، دیدم چشمانش از شدت گریه به قرمزی گراییده و صورتش نورانیّت خاصّی یافته. برخورد‌ها و سخنانش به گونه‌ای شده بود که من احساس کردم دیگر ماندنی نیست! از آنجا با خانواده‌اش تماس تلفنی گرفت و حرف‌هایی رد و بدل شد که من دیگر یقین کردم رفتنش بی بازگشت خواهد بود.هنگام حرکت به طرف خط... در بین راه نیز به حجت الاسلام ایرانی از فرماندهان سپاه قم گفته بود: «حاج آقا! من دیگر از این مأموریّت بر نمی‌گردم، جان شما و جان لشکر!» و همان شد که گفت... طبق روایت حجت‌الاسلام علی صادقی برادر شهید اسماعیل صادقی، این شهید بزرگوار در آخرین روز اسفند سال ۶۳ در عملیات بدر در نتیجه اصابت ترکش به سرش مجروح شد و پس از انتقال به بیمارستانی در تهران، همزمان با آغاز سال نو، هنگام حمله هوایی دشمن بر اثر قطع برق، زیر عمل جراحی به شهادت رسید. : استان قم ، شهید اسماعیل صادقی @sardaraneashgh
11.3M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کلیپ احساسی روایتگری🎥| از حاج حسین یکتا در یادمان شهدای طلائیه و سه راهی شهادت :)) شهدا ما اومدید خونه تکونی ... اونم #خونه_تکونی_دلمون ...💔 اومدیم بگیم گیر کردیم پشت میدون مین های نفسمون گیر کردیم ...:( اومدیم این آخر سالیه بگیم بابا یه کاری بکنید ...😭😔 طلائیه_عجب_طلائیه @sardaraneashgh
🔴 #عشق_چمرانی 💠 دو ماه از ازدواج غاده و مصطفی می‌گذشت که دوستِ غاده مسئله را پیش کشید: « غاده! در ازدواجِ تو یک چیز بالاخره برای من روشن نشد. تو از خواستگارهایت خیلی #ایراد می‌گرفتی، این بلند است، این کوتاه است... مثل اینکه می‌خواستی یک نفر باشد که سر و شکلش نقص نداشته باشد. حالا من متعجبم چطور دکتر را که سرش مو ندارد قبول کردی؟ غاده با #تعجّب دوستش را نگاه کرد، حتی دل خور شد و بحث کرد که مصطفی #کچل نیست، تو اشتباه می‌کنی. دوستش فکر می‌کرد غاده #دیوانه شده که تا حالا این را نفهمیده. آن روز همین که رسید خانه در را باز کرد و چشمش افتاد به #مصطفی؛ شروع کرد به خندیدن. مصطفی پرسید: چرا می‌خندی؟ و غاده چشم‌هایش از خنده به #اشک نشسته بود، گفت: «مصطفی، تو #کچلی؟ من نمی‌دانستم!» و آن وقت مصطفی هم شروع کردن به خندیدن و حتی قضیه را برای امام موسی هم تعریف کرد. از آن به بعد آقای #صدر همیشه به مصطفی می‌گفت: شما چه کار کردید که #غاده شما را ندید؟ @sardaraneashgh
"جـان" امـانتـی‌ست که بایـد به "جـانان" رساند... اگر خود ندهی ، می‌ستانند... فـاصلـه هلاکت و شهادت همین خیانت در امانت است شهید سید مرتضی‌ آوینی🌹 @sardaraneashgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
روایتگری شهدایی این روایت هارابایدازدل #شلمچه شنید نه اززبان ما.... #روایت_شلمچه ادامه دارد... . . . ❤️روایتگری بسیارزیبا از #شهیدعلمدار @sardaraneashgh
#داستان_زیبای_دو_رفیق ♥️ دو شهید .... همہ جا معروف شده بودن به باهم بودن ؛ تو جبهه حتی اگه از هم جدا شونم میڪردن آخرش ناخواسته و تصادفی دوباره برمیگشتن پیش هم ...! خبر شهادت علی رو ڪه آوردن ، مادرِ محمد هم دو دستی تو سرش میزد و می‌گفت : بچم اول همه فڪر میڪردن علی رو هم مثل بچش میدونه ، به خاطر همین داره اینجوری گریه میڪنه . بهش گفتن مادر تو الان باید قوی باشی ، تو هنوز زانوهات محڪمه ، تو باید ننه علی رو دلداری بدی . همونجوری ڪه های‌های اشڪ می‌ریخت گفت : زانوهای محڪمم ڪجا بود ؟ اگه علی شهید شده مطمئنم محمد منم شهید شده اونا محاله از هم جدا بشن . عهد بستن آخہ مادر ... عهد بستن ڪه بدون هم پیش سیدالشهدا نرن ....! مأمور سپاهی ڪه خبر آورده بود ڪنار دیوار مونده بود و به اسمی ڪه روی پاڪت بعدی نوشته شده بود خیره مونده بود .... نوشتہ بود #شهید_سید_محمد_رجبی ...! @sardaraneashgh