فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📌روایت تولیت حرم حضرت معصومه (س) از تاکید آیات عظام مکارم شیرازی، نوری همدانی و صافی بر تعطیلی حرم برای مقابله با شیوع کرونا
@sardaraneashgh
#جشن_پتو 😁
قاسم طالقانی مسئول معاونت تبلیغات و انتشارات لشکر ویژه شهدا بود. جوانی خوش سیما و صاف و ساده و جذاب. تازه از مرخصی برگشته و توی همین مرخصی ازدواج هم کرده بود.😍 شاد و شنگول و پرانرژی! گویا قرار جشن پتو برای قاسم با تلاقی نگاههای بچهها به هم تصویب شد.😉
احمد که آن روز شهردار بود در حال جارو کردن خبر آمدن قاسم را رساند.
تو اتاق مسئول معاونت، بچهها پتو به دست منتظر ورود قاسم طالقانی نشسته بودند. در باز و بسته شد و در یک چشم به هم زدن مراسم جشن پتو به بهترین روش اجرا شد.👌
چراغها که روشن شد، دیدیم محمود کاوه است که نشسته بود وسط!😳😱
همه سر به زیر و خجل شدیم.🙈 این لبخند و خنده شهید کاوه بود که تحویل بچهها میشد و همه به صرف یک لیوان چای میهمان لبخند مهربانانه کاوه.☕️
راوی: هادی جهان زاده
#شهیدمحمودکاوه🌹
@sardaraneashgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥| فیلمے از شهیدمحسنحججے در حال قرائت قرآن ڪریم♥️
@sardaraneashgh
شهیدحسینپورجعفری
شهیدےڪهحاجقاسمهمیشهاورابا
نامڪوچڪحسینصدامیزد
و میگفت:اگر دو نفر👥 در این دنیا من را حلال کنند من میتوانم شهید و وارد بهشت شوم؛یڪے خانمم و دیگرے، "حسین" است.»
ڪسیـڪه خـیلے وقـتها به خـاطر مشغلهڪارے اش، قبل از اذانصبح دم در خانه🏡 حاج قاسم منتظر مےایستاد..
حتے یڪ ڪـارتن در ماشـین داشـت ڪه نماز صبحش را روے آن مـیخواند و منتظر حاجی میماند!! موقع بازگشت هم وقتے مطـمئن میشد حـاج_قاسـم داخل خانه شده است به منزلخودش برمیگشت🚗
@sardaraneashgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خدایا بسته دیگه
مگه ما شمریم
@sardaraneashgh
🌹شهید-اسماعیل-صادقی
سردار «حاج محمدحسین آل اسحاق» از همرزمان شهید اسماعیل صادقی با نقل روایتی از حالات و روحیات شهید قبل از عملیات چنین میگوید:
«عملیّات بدر» که میخواست شروع شود دیگر دل توی دلش نبود. یادم هست که گردانها و واحدها به منطقه اعزام شده بودند و آقا اسماعیل هم آخرین امکانات عملیات را جمع و جور میکرد.
در مقّر انرژی اتمی اهواز اتاقی داشتیم به نام «اتاق جنگ»، ساعت یازده، دوازده شب بود که گفت: «فلانی! اگر کسی سراغم را گرفت، توی اتاق جنگم؛ کاری دارم که باید انجام دهم.»
این را گفت و در را پشت سرش بست. ساعتی بعد که از اتاق خارج شد، دیدم چشمانش از شدت گریه به قرمزی گراییده و صورتش نورانیّت خاصّی یافته. برخوردها و سخنانش به گونهای شده بود که من احساس کردم دیگر ماندنی نیست!
از آنجا با خانوادهاش تماس تلفنی گرفت و حرفهایی رد و بدل شد که من دیگر یقین کردم رفتنش بی بازگشت خواهد بود.هنگام حرکت به طرف خط... در بین راه نیز به حجت الاسلام ایرانی از فرماندهان سپاه قم گفته بود: «حاج آقا! من دیگر از این مأموریّت بر نمیگردم، جان شما و جان لشکر!» و همان شد که گفت...
طبق روایت حجتالاسلام علی صادقی برادر شهید اسماعیل صادقی، این شهید بزرگوار در آخرین روز اسفند سال ۶۳ در عملیات بدر در نتیجه اصابت ترکش به سرش مجروح شد و پس از انتقال به بیمارستانی در تهران، همزمان با آغاز سال نو، هنگام حمله هوایی دشمن بر اثر قطع برق، زیر عمل جراحی به شهادت رسید.
: استان قم ، شهید اسماعیل صادقی
@sardaraneashgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کلیپ احساسی روایتگری🎥|
از حاج حسین یکتا در یادمان شهدای طلائیه و سه راهی شهادت :))
شهدا ما اومدید خونه تکونی ...
اونم #خونه_تکونی_دلمون ...💔
اومدیم بگیم گیر کردیم
پشت میدون مین های نفسمون گیر کردیم ...:(
اومدیم این آخر سالیه بگیم
بابا یه کاری بکنید ...😭😔
طلائیه_عجب_طلائیه
@sardaraneashgh
🔴 #عشق_چمرانی
💠 دو ماه از ازدواج غاده و مصطفی میگذشت که دوستِ غاده مسئله را پیش کشید: « غاده! در ازدواجِ تو یک چیز بالاخره برای من روشن نشد. تو از خواستگارهایت خیلی #ایراد میگرفتی، این بلند است، این کوتاه است... مثل اینکه میخواستی یک نفر باشد که سر و شکلش نقص نداشته باشد. حالا من متعجبم چطور دکتر را که سرش مو ندارد قبول کردی؟ غاده با #تعجّب دوستش را نگاه کرد، حتی دل خور شد و بحث کرد که مصطفی #کچل نیست، تو اشتباه میکنی. دوستش فکر میکرد غاده #دیوانه شده که تا حالا این را نفهمیده. آن روز همین که رسید خانه در را باز کرد و چشمش افتاد به #مصطفی؛ شروع کرد به خندیدن. مصطفی پرسید: چرا میخندی؟ و غاده چشمهایش از خنده به #اشک نشسته بود، گفت: «مصطفی، تو #کچلی؟ من نمیدانستم!» و آن وقت مصطفی هم شروع کردن به خندیدن و حتی قضیه را برای امام موسی هم تعریف کرد. از آن به بعد آقای #صدر همیشه به مصطفی میگفت: شما چه کار کردید که #غاده شما را ندید؟
@sardaraneashgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
روایتگری شهدایی
این روایت هارابایدازدل #شلمچه شنید نه اززبان ما....
#روایت_شلمچه
ادامه دارد...
. . .
❤️روایتگری بسیارزیبا از #شهیدعلمدار
@sardaraneashgh
#داستان_زیبای_دو_رفیق ♥️
دو شهید ....
همہ جا معروف شده بودن به باهم بودن ؛
تو جبهه حتی اگه از هم جدا شونم میڪردن آخرش ناخواسته و تصادفی دوباره برمیگشتن پیش هم ...!
خبر شهادت علی رو ڪه آوردن ، مادرِ محمد هم دو دستی تو سرش میزد و میگفت : بچم
اول همه فڪر میڪردن علی رو هم مثل بچش میدونه ، به خاطر همین داره اینجوری گریه میڪنه .
بهش گفتن مادر تو الان باید قوی باشی ، تو هنوز زانوهات محڪمه ، تو باید ننه علی رو دلداری بدی .
همونجوری ڪه هایهای اشڪ میریخت گفت :
زانوهای محڪمم ڪجا بود ؟
اگه علی شهید شده مطمئنم محمد منم شهید شده اونا محاله از هم جدا بشن .
عهد بستن آخہ مادر ...
عهد بستن ڪه بدون هم پیش سیدالشهدا نرن ....!
مأمور سپاهی ڪه خبر آورده بود ڪنار دیوار مونده بود و به اسمی ڪه روی پاڪت بعدی نوشته شده بود خیره مونده بود ....
نوشتہ بود #شهید_سید_محمد_رجبی ...!
@sardaraneashgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💚🍃
🎞 ویدیو_کلیپ_زیبا
#شهدا 🌷
حوادث را میبینند
سرنوشتها را میبینند
اعمال من و شما را میبینند
@sardaraneashgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹 یا باب الحوائج
♦️ #نجوای_مردم_ایران به امید رهایی جهان از ابتلاء به بیماری کرونا
▪️همزمان با شب شهادت امام کاظم علیه السلام
💠 در آخرین شب سال 98
✅همراه با توسل به ائمه اطهار علیهم السلام
🕰 پنج شنبه شب ساعت 20
🌐 پشت بام و خانه هر ایرانی
@sardaraneashgh
✍ #برگی_از_خاطرات
مأموريت حميد توي خيبر اين بود که بعد از فتح پل شيتات برود محور نشوه را هدايت کند . اولين گروه بلم سوار که رسيدند به پل سي و دو نفر بودند . ما هم حرکت کرديم به طرف پل . شب رسيديم آنجا . منتظر مانديم حميد برود آن طرف پل را شناسايي کند و هدايت مرحلهي بعدي عمليات را به عهده بگيرد . رفت و برگشت .
آخرين باري که حميد را ديدم بعد از تصرف پل بود و حدود عصر . من مجروح شده بودم و مرا گذاشته بودند آنجا . حميد داشت نيروها را هدايت ميکرد که يادش افتاد نماز ظهرش را نخوانده . سريع رفت وضو گرفت آمد جايي قامت بست و نماز خواند که در تيررس بود . هر لحظه امکان داشت فاجعه اتفاق بيفتد . و او با طمأنينه و آرامشي نمازش را ميخواند که من دردم را فراموش کردم و فقط به او خيره شدم .
حتي وقتي بلندم کردند که ببرندم ، برگشته بودم به آرامش نماز خواندن حميد نگاه ميکردم .
راوی؛ جمشید نظمی همرزم شهید
🌹 #شهید_حمید_باکری
@sardaraneashgh