eitaa logo
شهید جمهور
172 دنبال‌کننده
10.4هزار عکس
5.7هزار ویدیو
52 فایل
🌹 شهید مهدی زین الدین: در زمان غیبت به کسی «منتظر» گفته می‌شود که منتظر شهادت باشد، منتظر ظهور امام زمان(عج) باشد اللّـهـمَّ‌عَـجِّـلْ‌لِـوَلِیِّـڪَ‌الفَـرَج
مشاهده در ایتا
دانلود
پرستار به صورت رنگ پریده و لب های ترک خورده مجروح حاج احمد نگاه کرد و بعد به پاهای زخمی اش، گفت: «برادر اجازه بدهید داروی بی هوشی تزریق کنم، این طوری کمتر درد می کشید.» حاجی هم ناله ای کرد و گفت: «نه! بی هوشم نکن! دارویت را نگهدار برای آنهایی که زخم های عمیق تری دارند.»😓 حاج 🌹 📚 کتاب: خدمت از ماست، ص82 ‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@sardaraneashgh
وقتی کنار ما بود ، انگار آرامتر بودیم . امدادگر بود ، هر کس زخمی می شد ، داد میزد ، امدادگر ، امدادگر ، و او خودش را سریع میرسون بالای سرش و زخم هایش را می بست . توی یکی از عملیات ها ، خودش زخمی شد ، دیگه نمی تونست بگه امدادگر !! زیر لب ، آهسته ناله می کرد ، یازهرا ، یازهرا.... 📕 ستارگان خاکی 🌹 اللهم عجل لولیک الفرج...🌹 ‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@sardaraneashgh
🌸﷽🌸 شَہیــدها هَم متولد میشوند مثــل "مـآ" ... اما مثل ما نمےمیرند براے همیشہ زنده مےمانند مثل |تُ| اے شہید |تُ| جـدا از همہ متعلق بــہ هَــمہ اے . ♥️ ‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‍‌‌‌‌‌‌‌@sardaraneashgh
💠 🔰دفعه دوم که اومده بود سوریه یه خورد تو دستش. همه طبق معمول تو این فکر بودن که الان سید مجتبی (شهید حسین معز غلامی) با یه ماشین برمی گرده عقب که به دستش رسیدگی کنه و خون ازش نره 🔰ولی دیدیم خیلی و بدون هیچ ترسی و بدون اینکه درد رو توی چهره اش نشون بده رفت یه گوشه نشست و شروع کرد به بیرون آوردن ترکش با ناخنگیر! 🔰می گفت: نمی تونم برم عقب کار رو زمینه؛ بعدشم دستشو کرد و پاشد . چون فرمانده بود تمام تلاششو می کرد که حتی یه ذره هم احساس درد و ضعف تو چهره اش معلوم نباشه و روحیه بقیه نشه. 🌷 ‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@sardaraneashgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
گاهے فاصله ما با شهـــــدا اندازه یه سیــــم خار داره... ڪاش‌یکے‌بود‌مارواز‌دست‌خودمون‌نجات‌مے داد. ‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@sardaraneashgh
شهید جمهور
... . سرمو مینداختم پایین و... تند تند از مدرسه میومدم خونه... زیر چشمی میدیدمش... ایستاده کنار کوچه...دم در خونه شون،منتظر... کوچه رو قُرُق میکرد تا کسی مزاحمم نشه...❤ صبر میکرد تا من بیام و رد شم...❤ بی هیچ حرفی... به خونه که میرسیدم،خیالش راحت میشد... ۱۶سالم بود که اومد با پدر و مادرم صحبت کرد... اومده بود خواستگاریم...💕 مادرم بهش گفته بود: با ازدواج فامیلی و با نظامی و... با زود ازدواج کردنم مخالفه... ولی اون سمج گفته بود... . ... ... . "اگه بهم ندینش،خودمو از هواپیما پرت میکنم پایین...!💕 " مادرم گفت:"اگه خود ملیحه نخواد چی...؟!" گفت:"اگه خودش نخواست... همسرشو باید خودم انتخاب کنم...!❤ جهیزیه شم خودم تهیه میکنم...!❤ بعدشم میرم ناپدید میشم...💔" وقتی دیدن به هیچ صراطی مستقیم نیست... گفتن برو با ننه بابات بیا... قبل رفتن گفت: "پس شمام قبلش با ملیحه صحبت کنید... ببینید اصلا خودش میخواد...؟💕" پسر عمه م بود... با هم و تو یه محله بزرگ شده بودیم... مثه برادرم بود...❤ وقتی فهمیدم شوکه شدم... ازش بدم اومده بود... مادرم سعی در متقاعد کردنم داشت... گفتم:"مگه من تو این خونه اضافَم که میخواید ردم کنید...؟💔 نمیخواااام... هر طوری بود متقاعدم کرد... آخرشم بعله رو دادم و گفتم: "هر چی شما و بابا بگید..." بخاطر خاطرات دوران بچگی... قبولش بعنوان شوهر آیندم کمی وقت میبرد... ولی زیاد طول نکشید... گمونم تا غروب همون روز...! تازه فهمیدم چقد دوسش دارم...💕 تا اينكه شب بعدش... با پدر مادرش رسماً اومد خواستگاری...💕 . (همسر شهيد،عباس بابايی) ‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@sardaraneashgh
✍شهید دکتر چمران میگفت: 🔹توی کوچه پیرمردی دیدم که روی زمین سرد خوابیده بود ...سن و سالم کم بود و چیزی نداشتم تا کمکش کنم؛ اون شب رخت و خواب آزارم می داد! و خوابم نمیبرد از فکر پیرمرد ... رخت و خوابم را جمع کردم و روی زمین سرد خوابیدم می خواستم توی رنج پیرمرد شریک باشم اون شب سرما توی بدنم نفوذ کرد و مریض شدم ... 🌷اما روحم شفا پیدا کرد🌷 چه مریضی لذت بخشی ... @sardaraneashgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
تصویر دیده نشده از حاج قاسم در حال کوهنوردی با جوانان @sardaraneashgh
✍شهید حاج قاسم سلیمانی اغلب ما از یک حس مشترکی برخورداریم و آن، حس مغمومیت است. وقتی انسان چیزی را از دست می دهد، یا برای چیز ارزشمندی تلاش می کند اما قدرت وصول به آن را ندارد، احساس مغمومیت می کند.این مغمومیت نشاط آور است، پیروزی آور است، معنویت آور است.. به من خیلی مراجعه می کنند. هرکسی دستش به من می رسد این را می گوید: دعاکن شهید بشوم.. من به آنها می گویم دعا کنید خداوند این حال را در شما حفظ کند. وای به روزی که انسان این حالت غم را، این حالت باختن را، این حس جا ماندگی را در دنیا ازدست بدهد! او خاسر است.. 📚کتاب ذوالفقار ص۱۴۶ @sardaraneashgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
زمزمه سلامتی امام زمان (عج) 🎙با نوای دلنشین شهید سربلند آقا محسن حججی🌹 ‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@sardaraneashgh
کـوفــتــی بـگیـریـد ‼️ دو بار اسم نوشت برای سوریه، اما لغو شد.😢 یک دفعه اش که از خوشحالی بچه ها را آش مهمان کرد.😄 سر به سرش می گذاشتیم که اگر نرفتی چطور؟ می گفت: "از حلقوم تک تکتون در میارم😡." خبر رسید مأموریت لغو شده.😶 بچه ها افتادند به جانش: حالا می خوای اون آش رو از حلقوم ما بکشی بیرون؟"😂 می گفت: "کوفتی بگیرید! پولش رو بدید."😑 هر موقع از کوره در می رفت، می گفت: "کوفــتی بگیــرید"😅 برشی از کتاب شهید محسن حججی🌹 ‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@sardaraneashgh
ساعت ۸ شب خبر اعزام نیروها جهت دفاع از حرم عمه جان سادات دادند. قرار شد با افراد تماس بگیریم و برای حرکت ۷ صبح اطلاع رسانی کنیم تا ساعت ۲۲ مشغول تماس بودیم بجز چند نفر که شماره ما برای آنها نا آشنا بود همه پاسخ دادند حالا نوبت تکمیل کردن لیست اعزام شد و جایگزین کردن افراد . قسمت که باشه قسمت بود. آخه در اولین برخورد ما ، یقه ما را چسبیده بود و گفته بود اگر مرا نبرید قیامت جلوی حضرت زهرا( س) دامن شما را میگیرم. ما کاره ای نبودیم انتخاب خود خانم بود که اسم محمد در لیست اضافه شد. به محض تماس با ایشان آنقدر خوشحال شد که به شکرانه انتخابش تا صبح در امامزاده یحیی سمنان مشغول تشکر با خالق خود بود و صبح و اعزام...... به مناسب سالروز شهادت شهید مدافع حرم و پیکر شهید پس از حدود سه سال از شهادت ایشان به میهن بازگشت . محل شهادت خناصر جنوب حلب ‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@sardaraneashgh
🌷 🔹تاسیس لشکر ثارالله و نخستین فرمانده این لشکر اواخر سال ۱۳۶۰ سردار سرلشکر پاسدار محسن رضایی فرمانده کل سپاه پاسداران وقت ، طی حکمی سردار سلیمانی را به فرماندهی تیپ منصوب کرد. او بسیار زیرک بود و با استفاده از همین ویژگی در عملیات‌های مختلفی همچون والفجر ۸، کربلای ۱، کربلای ۵، تک شلمچه و چندین عملیات دیگر بسیار موفق عمل کرد که حاصل آن کارنامه‌ای درخشان در این دوران بود. فرماندهی این لشکر را که به لشکر برادران معروف شد، از بدو تشکیل تا انتهای دوران دفاع مقدس، حاج قاسم سلیمانی بر عهده داشت. @sardaraneashgh
4_5861530074318112297.mp3
865.1K
عشق میگوید .. ‍‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌http://eitaa.com/ravianfathshohada
بنمای رخ که قوت دل و جانم آرزوست....! پ.ن: در کربلای شلمچه برای همیشه جاودانه شد سالهاست که نام و نشانی در گمنامی یافته است معلوم نیست پیکر پاکش کجای زمین نور افشانی می کند اما به یقین مهدی فاطمه ومادرش زهرا سلام الله علیها میزبان تنهایی و غربت او خواهند بود ... بیا ای ناصرم ای جوهر پاک بیا ای یار دیرین سینه صد چاک ‍‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‍‌‌‌‌‌@sardaraneashgh
‌ ‌😅 خاﻧﻢ ﭘﺮﺳﺘﺎﺭﯼ ﺧﻮﺩﺵ ﺗﻌﺮﯾﻒ ﻣﯽﮐﺮﺩ ﻣﯽﮔﻔﺖ : ﺑﺎﻻﯼ ﺳﺮ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﻣﺠﺮﻭﺣﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﻣﺪﺗﯽ ﺑﯿﻬﻮﺵ ﻣﺎﻧﺪﻩ ﺑﻮﺩ اﯾﺴﺘﺎﺩﻩ ﺑﻮﺩﻡ ﮐﻪ ﺑﻪ ﻫﻮﺵ ﺁﻣﺪ ﻭ ﺍﻭﻟﯿﻦ ﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﺩﯾﺪ ﻣﻦ ﺑﻮﺩﻡ .😊 ﺑﺎ ﺻﺪﺍﯾﯽ ﻣﺮﺩﺩ ﭘﺮﺳﯿﺪ ﻣﻦ ﺷﻬﯿﺪ ﺷﺪﻡ؟😌 ﺭﮒ ﺷﯿﻄﻨﺘﻢ ﮔﺮﻓﺖ ﻭ ﮔﻔﺘﻢ ﺑﺬﺍﺭ ﮐﻤﯽ ﺳﺮ ﺑﻪ ﺳﺮﺵ ﺑﺬﺍﺭﻡ! ﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩﻡ ﺁﺭﻩ ﺷﻬﯿﺪ ﺷﺪﯼ !😑 ﺑﺎﺯ ﺑﺎ ﻫﻤﻮﻥ ﺻﺪﺍ ﭘﺮﺳﯿﺪ ﺷﻤﺎ ﻫﻢ ﺣﻮﺭﯼ ﻫﺴﺘﯽ؟😍🙈 ﺩﯾﺪﻡ ﺷﯿﻄﻨﺘﻢ ﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩﻩ ﺑﺎ ﻟﺒﺨﻨﺪ ﺑﺪﺟﻨﺴﺎﻧﻪ ﺍﯼ ﮔﻔﺘﻢ ﺑﻠﻪ ﻣﻦ ﺣﻮﺭﯼ ﻫﺴﺘﻢ !😉😌 ﮐﻤﯽ ﻣﮑﺚ ﮐﺮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ از ﺗﻮ بهترنبود😒 ﻣﯿﺨﻮﺍﻡ ﺑﺮﻡ ﺟﻬﻨﻢ😕😂 ‍‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@sardaraneashgh
ماشین را پارک میکنم اولین بار است می ایم بهشت زهرا... نمیدانم کی کجا کدام قطعه کدام ردیف خوابیده است ولی فکر کنم درست امده باشم کمی قدم بر میدارم بوی خوب می اید هوا هم خوب است و دلگیر ولی قصد باریدن ندارد اولین قطعه میرسم چقدر اشنا هستند شهدای مدافع حرم چقدر بیصدا خوابیده اند ولی نگاهشان غوغا بر پا میکند در دل...به سنگ مزار نگاه میکنم اینها شهدای دفاع مقدس اند ولادت با شهادت چهارده سال تفاوت دارد..‌. نگاهم را میدزدم از روی شرم یا خجالت نمیدانم...او چهارده سال بیشتر نداشته...بیشتر راه میروم کیپ تا کیپ چقدر صمیمانه ...انگار اینها همگی باهم رفیق بوده اند و در بغل هم خوابیده اند...جرات حرف زدن ندارم...اصلا حرفهایم یادم رفته....چقدر اشناست اسمش...آوینی...لحظه ای حس میکنم اینجا مزار پدرم است...پدری که اولین دیدار من و اوست...میخواهم برایش گریه کنم ...ولی از او خجالت میکشم..شنیده ام اهل دلی بوده است برای خودش...فقط شنیده بودم...یاد روایت فتح و جمله های عجیب و غریبش می افتم...ادم دوس دارد همینجا شاعر شود...عجیب دوستش دارم...خیلی...قدم برمیدارم چشمم به مزار هاست نام هایشان را میخوانم...راستش تا بحال اسمشان را نشنیده ام...چشمم به عکسش..نه به چشمانش دوخته میشود...انگار زنده است...چشمانش تپش دارند...یک جوری میشوم...انگار میگوید بیا بنشین همینجا...با تو حرف دارم... ابراهیم همت...چشمهای خوشگلی دارد...ولی سر مزارش شلوغ است..مرد هستند نمیتوانم بایستم..یک مزار دیگر به رنگ پرچم ایران...حتما مزار ادم مهمی است که فرق دارد باهمه...نوشته چمران...مصطفی چمران...پس چمران تو هستی...آن نوشته ها که نوشته اند از تو...وصف تو بوده...ابهتی دارد نزد من...ان طرف تر مزار دیگری به چشمم میخورد...عه...صیادشیرازی..همان خنده معروف..همان عکسش که من دیده بودمش...با او بیشتر بیشتر راحتم...خب حتما شوخ طبع بوده است...کناری اش...حاج حسین است...همدانی...یادم میاید وقتی شهید شد خیلی بهم ریختم...پس تورا اینجا گذاشته اند...چقدر شبیه حاج قاسم هستی...صورتش خیلی شبیه او هست...رفیق بوده اند حتما..نوشته ی روی سنگ مزار به تاریخ نود و چهار ..برایم خاطره ای تلخ تداعی میکند...میدانم زیاد اینجا بنشینم حالم دگرگون میشود...انجا جمعیت زیادی جمع شده اند من هم بروم ببینم چخبر است...میگویند این مزار بوی خوبی میدهد همیشه معطر است...نام مزارش را میخوانم از دور...شهید پلارک..دلم میخواهد از نزدیک ببینم و بو کنم...به احترام خانم بودنم راه را باز میکنند چند خانم دیگر هم هستند...نزدیکتر میشوم..راست میگویند بوی خوب میدهد بوی عطر...انگار این عطر را قبلا جای دیگر بو نکرده ام...غریب است برایم...ای ناقلا نکند یه توکه پا رفتی فرانسه به هوای عطر اینا...با کی شوخی میکنم...شهید است ها...خوش بحالش ... ابراهیم هادی...تعریفش را زیاد شنیدم کتابش را هم خوانده ام...در به در دنبالش میگردم..اینجاست و سرش شلوغ است...من از همین دور دیدنش را قانعم...چه عکس با ابهتی...جاوید الاثر... ساعت چند است که افتاب رنگ پرانده...غروب است...فهمیدم که باید بروم...نگاهم سمت مسیری است که به ماشین برسم میروم و بزرگ مردانی گمنام را یکی یکی رد میکنم...چه خوب و ساکت اینجایند تا بحال این همه بزرگ مرد یکجا ندیده بودم 💚 @sardaraneashgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
موافقین یه کم گریه کنیم؟؟؟ روایت حاج حسین یکتا 🌷راهیان نور مجازی ‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‍‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@sardaraneashgh
🦋 خاطرات شهید(حاج قاسم سلیمانی)🌷 ♦️به روایت : اگر بخواهم برای نامه‌ای بنویسم، خواهم نوشت "مرا ببر" این شهید والامقام اینگونه می‌گوید: «من همیشه به احمد () می‌گفتم «الهی دردت بخوره تو سرم»، اصطلاح من بود نسبت به احمد، دورت بگردم. من دلم می‌خواست واقعاً، آنچه مکنونات قلبی♥️ من است. از این رو می خوام که خدا هر چه سریعتر به او ملحق کند. به او اگر بنویسم، این را خواهم نوشت من را ببر ...» @sardaraneashgh
خنده هاشان خاڪی بــود... گریه هاشان آسمـــــانے... بےریا و ڪہ باشـــــی ، آسمــــــــانےها خـاطرخواهت مےشونـد ... 😭 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@sardaraneashgh
دستپخت خوبی داشت.یکی دو بار نمک گیرش شده بودیم🙈چندباری هم بین تعریف یکی دوتا از بچه ها شنیده بودیم که هر وقت تهران باشد و مناسبتی هم داشته باشند در آشپزی به بچه های هئیت کمک میکند.👌 🔸محل اسکان و استراحتی که در سوریه داشتیم گاهی بچه ها فارغ از جنگ،دورهم جمع میشدند...یک شب قرار بود چند نفر مهمان برای ما بیایید.من و آقامهدی تصمیم گرفتیم چلو مرغ و خورشت قیمه درست کنیم.🍗هنگام پهن کردن سفره و گذاشتن غذا روی سُفره حتی به چیدمان ظرف هاهم اهمیت میداد. بچه ها قبل از خوردن غذا از سفره کلی فیلم و عکس گرفتند..🥗 برایشان جالب بود که یک آدم با آن روحیه جدی و نظامی این قدر دست پخت و سلیقه ی خوبی داشته باشد...👌 شهید مدافع حرم مهدی حسینی🌹 ‍‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‍‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@sardaraneashgh
‍ 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 ✅ خاطره خیلی وقته هیچ خاطره ای در گروه درج نکرده ام، زمانی در گروه هر روز از شهدا میگفتم، نمیدانم چه خاکی بر سرم شده که فراموش کرده ام . 🌴 اوایل سال ۶۳ بود، آن زمان موبایل نبود، مشکلی داشتم که به پول نیاز داشتم، خیلی فکر کردم که چکار کنم، چکار نکنم، بالاخره تصمیم گرفتم به داداش رحمت بگم.... خجالت میکشم حضوری بگم، دست نوشته ای حاضر کردم و نیاز خود را بیان کردم، موتور را برداشتم و رفتم سنگر سردار 🎋 الحمدلله خودش نبود، نامه را دادم به عزیزی و سفارش کردم حتما حتما بدهید به خودِ برادر اوهانی. 🌹 بعد از نماز مغرب و عشا، دیدم رحمت با ماشین اومد و کمی صحبت کردیم و احوالپرسی، هیچ از یادداشت من حرفی نزدند. موقع رفتن، پاکتی دادند و سریع رفتند. 🌸 پاکت را باز کردم پنج هزار تومن پول بود، ( آنزمان ما دو هزار و هشتصد حقوق میگرفتیم ). داخل پاکت دست نوشته ای هم بود که داداش رحمتم نگاشته بود، چند جمله ی کوتاه. یادگاری برایتان عین جملات رحمت را می آورم: ✅ بسم الله سلام داداش اسماعیلم فدایتان شوم نمیدانم با چه زبانی از این لطف شما تشکر کنم که دست رحمت بیچاره را گرفتین، امروز شاد و خرامان هستم که هنوز در این دنیا کسی هست که دستم را بگیرد ، روز قیامت این لطف داداشم را به خدا عرضه خواهم کرد. مجددا تشکر میکنم التماس دعا رحمت 🌸 شادی ارواح مقدس شهدا صلوات . ‍‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@sardaraneashgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
😭 [جـــــــــــــــان من ڪجـــــــــــایــــے..] دل اســت دیگر....ڪارے نمیتوان ڪرد .. گاهے‌انقدر به تنگــــ مے اید ڪه راهے جز‌خیــــره شدن به عڪست پیدا نمیڪند... حاجــــے...ڪاش به اندازه تمام دلتنگے های ما شما هم به‌ما‌نگاه ڪنے.. ‍‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@sardaraneashgh
🌱 ✨داد زدم : " بشین .. ! دید داره ، اگه ببینن میزننت "😠🤦‍♂ گفت : " نترس نمے زنن😊 👈اولا من اینجا شهید نمیشم دوما تیر میخوره به پیشونی ام و مے افتم به سجده ، اون وقت یا ' علیه السلام ' میگم و شهید میشم .. "🕊🌹 پنجاه روز بعد پیڪر مطهرش رو دیدم ..😔 تیر خورده بود توے پیشونی اش و در حال سجده شهید شده بود .. یا حسین اش هم لابد گفته بود ❤️🍃 ‍‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@sardaraneashgh
چشم بگشائید تا طلوع آسمان پیدا شود اطلسی های زمان در هر نفس شیدا شود عطر یاس چشمهایتان نور می بخشد به صبــح از شمیم دیدگانتان، در دلم غوغا شود . . . صبحـتــون_شهــدایــی ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@sardaraneashgh