eitaa logo
شهید جمهور
151 دنبال‌کننده
10.5هزار عکس
5.8هزار ویدیو
52 فایل
🌹 شهید مهدی زین الدین: در زمان غیبت به کسی «منتظر» گفته می‌شود که منتظر شهادت باشد، منتظر ظهور امام زمان(عج) باشد اللّـهـمَّ‌عَـجِّـلْ‌لِـوَلِیِّـڪَ‌الفَـرَج
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸 شهدا به این توصیه‌ی اخلاقی امام خمینی عمل کردند، شما هم عمل کنید 🌹 @sardaraneashgh
شهیدی که روز تولد و روز شهادتش یکی است وقتی برادر كوچكش (سید محمد) شهید شد، من خیلی بی‌قراری می‌كردم. سید رسول به من گفت: اگر شما فرزند دیگری داشتید، اینقدر بی‌قراری نمی‌كردید، چون من هم شهید شوم، شما خیلی تنها می‌شوید. یكی از دوستانم شهید شده، ولی كودكی از خود به یادگار گذاشته است. به او گفتم: پسرم، ازدواج تو مانعی ندارد، ولی هم سن تو كم است و هم اینكه هنوز چند ماهی از شهادت برادرت نمی‌گذرد. در ضمن در این اوضاع جنگ و جبهه كه نمی‌شود ازدواج كرد. سید رسول گفت: مادرم، ازدواج من از سر دلخوشی نیست، می‌دانم در آینده شهید خواهم شد، قصدم داشتن فرزندی است كه یادگاری از من برای شما باشد. وقتی فرزندم شش ماهه شد من به شهادت میرسم و دقیقا در شش ماهگی فرزندش به شهادت رسید.» سید رسول دوست داشت با دختری ازدواج كند كه با ایمان و از خانواده شهدا و سیده باشد. زیرا بر این باور بودكه خواهر شهید به خوبی انقلاب را درك كرده و می‌داند چه هدفی دارد. به روایت: مادربزرگوارشهید 🌹شهید @sardaraneashgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
••• 💍 یه چیزی بود بین علی و مادرم که من خودم سر سفره عقد دیدم سفره عقد رو که چیده بودند همه تو دهن هم عسل میزارنو این داستانا دیدم که ظرف عسل هست ولی بغلش یه چیزای دیگه هم هست، دو سال پیش که رفته بودن کربلا آب و تربت با خودشون آورده بودن 🔽 قبل از عسل آب و تربت به هم دادیم که دیگه خلاصه این تربت موند، تا ۹ سال بعد، تو مراسم تشییع که دنبال تربت میگشتن بریزن داخل قبر. من که بعدش فهمیدم، مادرم داد بهشون 🔼 خلاصه (از پیکرش که چیزی برنگشت که به دهنش بزارن) روی کفنش ریختن، بعد دیدم آخر مراسم یکی اومد از همون آقایونی که شهید رادفن کرده بود گفت: سید خانم بخور، من اصلاً تو حال خودم نبودم، برداشتم خوردم، شیشه اش دست من موند، مراسم تموم شد. بعد چند روز اینا صحبت که افتاد "من اصلا این رو نمیدونستم به مامانم گفتم این بنده خدا داد، منم خوردم" دیدم مامانم داره گریه میکنه، گفت: آره، اینطور بودِ یه بار تو عقد به هم دادید یه بار هم این دفعه شهدا @sardaraneashgh
🌷آرامش حاج قاسم سلیمانی در مواجهه با جنگنده‌های آمریکایی 🎙خاطره شهید شهید حسین پورجعفری : 🍃بین زمین و آسمان بودیم، توی هواپیما داشتیم می‌رفتیم سوریه. نگاهم به حاجی بود، سرش را تکیه داده بود به صندلی و چشم‌هایش را بسته بود، انگار که خوابیده باشد. از شیشه هواپیما دو جنگنده آمریکایی را دیدم که مثل لاشخور دورمان می‌پلکیدند🛫. دلم هری ریخت، ترس برم داشت، فکرم پیش حاجی بود، یک دقیقه گذشت، دو دقیقه، همانطوری که سرش را به صندلی تکیه داده بود چشم‌هایش را باز کرد. خون‌سرد گفت: نگران نباش چند دقیقه دیگه میرن😊، دوباره چشم هایش را بست. چند دقیقه گذشت و رفتند. هواپیما می‌خواست توی فرودگاه سوریه بنشیند که از چپ و راست تیر سمت ما حواله شد💥. حاجی رو کرد به خلبان و گفت: ما سریع پیاده می‌شیم، تو دوباره تیکاف کن. 🛬تا چرخهای هواپیما به زمین خورد و سرعت کم شد پریدم پایین، خلبان دوباره سرعت گرفت و هواپیما از زمین توی چشم به هم زدن از آسمان فرودگاه دور شد و ما تغییر موضع دادیم و آمدیم یک کنج امن👌 تا خودمان را پیدا کنیم چند خمپاره درست خورد همان جایی که پیاده شده بودیم، خدا بخیر گذراند.🌹 @sardaraneashgh
•| شهیدان را شهیدان می‌شناسند |• کارت عروسی که برایش می‌آمد می‌خندید و می‌گفت: بازم شبی با شهدا ! با رقص و آهنگ و شلوغ‌بازی‌های عروسی میانه‌ای نداشت. بیرون تالار خودش را به خانواده عروس و داماد نشان می‌داد و می‌رفت گلزار شهدا... همه‌ی فکر و ذکرش پیش شهدا بود می‌رفتیم روستا برای سمنوپزان وسط تفریح و گشت و گذار مثل کسی که گمشده‌ای دارد می‌پرسید: حاج‌آقاسید این دورو بر شهید نیست بریم پیشش؟ به قصد زیارت حاج‌احمدکاظمی راه افتادیم سمت اصفهان... خانمم بهش گفت: شما هم که مثل سید به ماشینتون نمی‌رسید! وسط آن تق‌وتوق‌ها گفت: « همه‌ی این‌ها رو باید بذاریم و بریم باید به دلمون برسیم تا به ماشینمون..» هرموقع سراغش را می‌گرفتم جواب‌هایی مشابه می‌شنیدم؛ آقامحسن کجاست؟ رفته نمازجمعه. آقامحسن کجاست؟ رفته گلزارشهدا آقامحسن کجاست؟ رفته اصفهان سرِ مزار شهید کاظمی ... به پدرخانمش گفتم: خوبه کلا سرش به این فضاها مشغوله ولی یه‌طوری باشه که تو فامیل براش حرف درنیارن ... @sardaraneashgh
🌷✨🌿🌷✨🌿🌷✨🌿🌷✨ ☺️با همه گرم میگرفت و زود صمیمی میشد ... جای خودش را توی دل بچه رزمنده ها جا کرده بود.👌 وقتی نبود جای خالی اش زیاد حس میشد😔 انگار بچه ها گم کرده ای داشتند و بی تاب آمدنش بودند ....😢 خبر که میدادند آقا مهدی برگشته دیگر کسی نمی ماند همه بدو میرفتند سمتش.🏃‍♂ میدویدند دنبالش تا روی دست بلندش کنند.🙆‍♂ از آنجا به بعد دیگر اختیارش دست خودش نبود.😄 گیر افتاده بود، دست بچه ها مدام شعار میدادند: فرمانده آزاده ...😍 بالاخره یک جوری خودش را از چنگ و بال نیرو ها در میاورد.😊 مینشست گوشه ای دور از چشم بقیه، با خودش زمزمه می کرد و اشک میریخت ...😭 خودش را سرزنش می کرد و به نفسش تشر میزد که: مهدی❗️ فکر نکنی کسی شدی که اینها این قدر خاطرت رو میخوان.❇️ نه، اشتباه نکن، تو هیچی نیستی، تو خاک پای این بسیجی هایی ... و همینطور میگفت و اشک میریخت ...😭😭😭😭😭 🌷✨🌷✨🌷 نام شهید: مهدی زین الدین تاریخ تولد: 1338 محل تولد: تهران محل شهادت: جاده بانه سردشت، توسط ضد انقلاب تاریخ شهادت: سال 1363 مزار: گلزار شهدای علی بن جعفر(ع) قم 🍃🕊 ...... @sardaraneashgh
🍃زمانه عجیبی است. برخی مردمان امام گذشته را عاشق اند، نه امام حاضر را... میدانی چرا؟ امام گذشته را هرگونه بخواهند تفسیر میکنند.. اما امام حاضر را باید فرمان برند... و کوفیان عاشورا را اینگونه رقم زدند! «شهید آوینی» @sardaraneashgh
💕 امروز 27 آبان ماه... مصادف با سالروز شهادت... .. اللهم‌احشرنا‌مع‌من‌نحُب ...🌻 خدایا ما را با ڪسانے که دوستشان داریم محشور‌ڪن:) شادے رۅح پر فتوح شہدا صلواٺ🌹🍃 @sardaraneashgh
🔴 توی سرما یخ زدند و شهید شدند...! وقتی زمستون شد و توی پالتوی گرم و نرمت آروم زیر بارون و برف قدم میزنی و لذت میبری فقط... 🔹 یادشون گرامی وراهشان پررهرو وَعَجِّلْ‌فَرَجَهُمْ @sardaraneashgh