🎉 #میلاد_حضرت عیسی علیه السلام مبارک
روایتِ جالب از لحظه شهادتِ رزمنده مسیحی
آدم ساكتی بود و شنیدم داوطلب به جبهه اومده. اصلاً با جمع، كاری نداشت؛ فقط برای رزم شب و صبحگاه با بچهها يكجا میديدمش. البته مراسم زیارت عاشورا هم شرکت می کرد.
توی گردان شايعه شده بود كه نماز نمیخونه، اصلاً انگار نه انگار كه خدايي هست، پيغمبری هست، قیامتی هست...
حتی بچهها بهش شک کرده و عده ای می گفتند ستون پنجمه... وقتی هم زنگ میزدند به مسئول حفاظت و جریان رو اطلاع می دادند ، ایشون فقط می گفت: "اشتباه می کنید ، کیارش آدم سالم و خوبیه" ... ولی علت نماز نخواندنش رو نمی گفت.
.
تا اینکه قرار شد کیارش به درخواستِ خودش همراه با جواد بره برای کمین.
جواد وارد سنگر شد و رفت سمت کیارش باهاش دست داد و گفت: "مخلص بچه های بالا هم هستيم، داداش يه ده تومنی میدم، ما رو تحويل بگير"
کیارش با محبت دستان جواد رو فشرد و در حالیکه از خجالت سرخ شده بود، گفت: «اختيار داريد آقا جواد! ما خاك پاي شماييم.»
.
فردای اون روز جواد با کیارش رفتند برا کمین
جواد هم مث بقیه شنیده بود که کیارش نماز نمی خونه ، برا همین دنبال فرصتی می گشت که علتش رو ازش بپرسه.
ساعتها بی صحبت با همدیگه توی سنگر کمین بودند، تا اینکه بعد از تاریکی هوا جواد بالاخره دلش رو به دريا زد و از کیارش پرسید: «تو كه واسه خدا میجنگی، حيف نيس نماز نمیخونی؟!»
تا جواد این رو گفت، اشك توی چشمان کیارش جمع شد، ولی با لبخند گفت: «میتونی نماز خوندن رو يادم بدی؟ تا حالا نخوندم و بلد نیستم...
کیارش طوری اين حرف رو رُك و صريح زد كه جواد خجالت كشيد ازش بپرسه: برای چي تا الان نماز نخواندی؟
خلاصه همان وقت داخل سنگر كمين، زير آتش خمپاره ي دشمن، نماز خواندن رو بهش ياد داد
صبح که شد کیارش اولین نماز عمرش رو خواند. بعد قرار شد سوار قایق بشوند و برگردند عقب. هنوز مسافت زیادی نرفته بودند كه خمپاره اي توي آب خورد و پارو از دست کیارش افتاد
تركش به قفسه سينه و زير گردنش خورده بود،
جواد سرش رو توی بغل گرفت و دید کیارش با هر نفسی که می کشه خون از زخم سینه اش بیرون میاد. کاری از دست جواد بر نمی یومد و فقط نام حضرت زهرا رو صدا می زد. چشم های زاغ کیارش شده بود کاسه ی خون ، اما لبخند کمرنگی روی لبانش نقش بسته بود.
جواد آرام کیارش رو خواباند کف قایق تا پارو بزنه و با سرعت برگرده عقب. ناگهان دید کیارش به سختی انگشتش رو حرکت داد و روی سینهاش نماد صلیبی کشید و شهید شد.
و جواد تازه علت نماز نخواندنِ این جوان مودب و بااخلاق رو فهمید...
منبع: ماهنامه امتداد
@sardaraneashgh
#شهید_حاج_حسین_خرازی
خدایا، از مال دنیا، چیزی جز بدهکاری و گناه ندارم، خدایا، تو خود توبه ی مرا قبول کن و از فیض عظمای شهادت، نصیب و بهره مندم ساز و از تو طلب مغفرت و عفو دارم.
#شهدا_عند_ربهم_يرزقون_اند
@sardaraneashgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💐🍃💐🍃💐
💐جمعه احوال عجيبي دارد
💐هر كس از عشق نصيبي دارد
💐در دلم حس غريبي جاري است
💐و جهان منتظر بيداري است
💐جمعه، با نام تو آغاز شود
💐يابن ياسين همه جا ساز شود
💐جمعه يعني غزل ناب حضور
💐جمعه ميعاد گه سبز حضور
💐جمعه هر ثانيه اش يكسال است
💐جمعه از دلهره مالامال است...
💐ابر چشمان همه باراني است
💐عشق در مرحله پاياني است
💐كاش اين مرحله هم سر مي شد
💐چشم ناقابل ما تر مي شد...
💐 أللَّھُمَ عـجِـلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج 🙏
@sardaraneashgh
ای شهید غواص
پدرم را قانع کن که...👆❤️
︵❀
خدایا بعضیها برای چادری شدن چه موانعی دارند
که دست به دامان شهدا می شوند😢
ولی برخی برای بی حجاب شدن یا بی حجاب ماندن چقدر فلسفه می بافند😔
@sardaraneashgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴عاشقانههای همسر شهید غواص
♦️#عملیات_کربلای۴ از سوم دیماه سال ۱۳۶۵ تا پایان شب روز بعد طول کشید. عملیات لو رفتهای که در ساعت ۱۱:۴۵ دقیقه شب چهارم دیماه متوقف شد.
♦️کربلای ۴ فقط ۲۴ ساعت طول کشید؛ اما قصه عاشقانه خانوادههای شهدای غواص دستبسته از یادها نمیرود. غواصانی که آنها را در گودال خاک زنده به گور کردند
@sardaraneashgh
۵ دی ماه #سالروز_شهادت #روحانی_شهید #محمد_شیخ_شعاعی " گرامی باد. 🥀
#زندگینامه
#شیخ_بصیر لقبی که مقام معظم رهبری به #شهید_شیخ_شعاعی ، روحانی لشکر 41 ثارالله ، داده بود .
هشتم آبان 1334 در شهرستان کرمان به دنیا آمد. پدرش علی نام داشت. تا پایان مقطع ابتدایی درس خواند. سپس به فراگیری علوم دینی و حوزوی پرداخت. سپس به فراگیری علوم دینی و حوزوی تا (سطح3) پرداخت.
با شروع جنگ تحمیلی، شهید شیخشعاعی مانند سایر جوانان ندای رهبر را لبیک گفت و راهی جبهه شد و سرانجام در عملیات کربلای ۴، شرکت کرد و پنجم دی 1365 با سمت آر پی جی زن در جبهه ام الرصاص بر اثر اصابت ترکش خمپاره به شهادت رسید. پیکر مطهر شهید شیخ شعاعی جزو 175 شهید غواصی بود که در سال 1394 بعد از 29 سال دوری و چشم انتظاری پیکر مطهرش به آغوش خانواده بازگشت.
آدرس مزار شهید :
گلزار شهدای کرمان
از کنار دیوار مهدیه ، ردیف ۴
از سمت بالا ، شماره ۱۹
#شهدای_روحانی
@sardaraneashgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌺 ببينيد|رهبرمعظم انقلاب در منزل شهيد مسيحی: خيلی كيک خوشمزهای است؛شما نميخوريد؟
@sardaraneashgh
🌼چاشنی بیادماندنی یک دیدار
✍روایتی از عیادت سردارسلیمانی از جانباز اعصاب و روان!
حدوداً 15 سال پیش بود که یکی از جانبازان اعصاب و روان کرمان خیلی بدحال شد. بهواسطهی یکی از دوستان رسانهای از ماجرا باخبر شدیم و در بیمارستان حضرت فاطمه سلام الله علیها به دیدنش رفتیم. همسرش گفت: پزشکان امیدی به ما نمیدهند، میخواهم او را به تهران ببرم.شماره همراه سردار حاج قاسم سلیمانی را از ما گرفت و قرار شد با ایشان هماهنگ کند که جانباز عزیز را برای مداوا به تهران ببرند.
سردار حاج قاسم سلیمانی به همسر جانباز گفته بود با مدیریت فلان بیمارستان در تهران صحبت میکنم که ایشان را آنجا ببرید بستری کنید.
پس از مدتی جویای حال جانباز شدم که خانمش گفت: رفتیم تهران و برگشتیم و حال همسرم خیلی بهتر است ولی دلش میخواهد حاج قاسم را ببیند.
البته بهبودی حال این جانباز که به معجزه و عنایت اولیاءالله شباهت داشت، ماجرای مفصل دیگری است که در این فرصت به آن نمیپردازیم.
به حاجی زنگ زدم و گفتم جانباز عزیزمان آقای یزدانپناه خیلی دلشان میخواهد شما را ببینند. با تعجب گفت: مگر خوب شده؟ آخه من با دکترش صحبت کردم، امیدی به ماندنش نداشته!
به هر حال خوشحال شد و گفت: من چهارشنبه میام کرمان قراری بگذار به دیدنشان برویم.
چهارشنبه ساعت 5 بعدازظهر طبق قرار رفتیم منزل جانباز عزیز. ایشان تا حاجی را دید با خنده و ذوق، نیمخیز شد و گفت: خانم بیا ببین کی اومده...
تمام نیم ساعتی که آنجا بودیم، حاجی صمیمانه با این جانباز خوشوبش کرد و دمگوش هم گفتند و خندیدند.
هنگام خداحافظی به دختر و پسر این خانوادهی عزیز دو سکه هدیه دادند.روزی که با سردار سلیمانی برای هماهنگی جهت عیادت از جانباز تماس گرفتم از ایشان درخواست کردم وقتی آمدند کرمان یک یادگاری هم برای من بیاورند... وقتی آمدند و رفتیم سر قرار، ما تازه رسیدیم در خانه جانباز که سردار هم با یک نفر دیگر آمد؛ قبل از آنکه زنگ در خانه را بزنیم سردار دست بردند در جیب شان و یک انگشتری را درآوردند و گفتند این در عملیات های دوران دفاع مقدس دستم بوده است.
@sardaraneashgh
یه روز هوا خیلی سرد بود🌧وکمی بارانی☔️وحمید آقا با موتور🏍اومد ومنو سوار کرد وموقع پیادشدن من شروع کرد از معذرت خواهی🙏که ببخشید یخ زدی هواسردبود وازین حرفها گفتم بابا بزرگواری کردی منو رسوندی به جای اینکه من ازت😕 ممنون باشم وتشکر کنم تو داری معذرت خواهی میکنی؟!😐😊
#استوری
#شهید_حمید_سیاهکالی_مرادی
@sardaraneashgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
امروز را
از پنجـرهے چشـمانت تمـاشا میڪنم
چہ باشڪوه روزیسـت...
خندهٔ تـو
ڪہ با خورشیـد دمخـور میشـود..☀️
•••
😔💔 دل تنگم
و حوصله شرح نیست...
📎روزتون شهـدایـی🌺
@sardaraneashgh