فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوری ❤️
به یاد پدری مهربان
@sardaraneashgh
📜 #کلام_شهید
👌یڪ فرمانده ی خیلی بالایی داریم ،نامش امـام زمـان (عج) است.
اگر طوری شود تقصیر ماست ڪه ،ما بدیم و معصیت کار ..
#شهید_حسن_باقری
@sardaraneashgh
#خاطره
✍میانه نبرد بودیم ؛ در حمله بوکمال. از منطقه T2 به T3 رسیدیم . همان جا بودیم که حاجی سخنرانی کرد و گفت؛ کمتر از دو ماه دیگر اثری از داعش باقی نخواهد ماند . نشسته بود نوک خط روی خاکریز؛ دفتری جلویش باز بود . زینبیون از این طرف برید ، حیدریون از این طرف و شما هم از وسط بزنید . بچه ها به صدا در آمدند که انتحاری ها امانشان را بریده ، از شدت انفجارهایشان گوش هایمان خونریزی کرده ، چشم هایمان تیره و تار میبیند .
حاجی یکپارچه غیظ شد ! «پورجعفری!
برو تفنگ منو از توی ماشین بردار بیار خودم میرم.» جان بچه ها بود و فرماندهشان! نه نیاوردند روی حرفش و زدند به خط دشمن.
📚منبع : کتاب سلیمانی عزیز
@sardaraneashgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
برگی از زندگی شهدا
برای انهایی که میخواهندبوی شهدابگیرند
📽 شهید خطاب به همسرش: نمیتونم جلو دوستام بهت بگم #دوستت_دارم !!
❤️ یک روایت عاشقانه از همسر #شهید_سیاهکالی
#یادت_باشه
کمی مثل شهداشویم
@sardaraneashgh
نخستین عید بعد از ازدواجمان که لبنانیها رسم دارند دور هم جمع میشوند، مصطفی در مؤسسه ماند و نیامد به خانه پدرم. آن شب از او پرسیدم: «دوست دارم بدانم چرا نرفتید؟» مصطفی گفت: «الان عید است. خیلی از بچهها رفتهاند پیش خانوادههایشان. اینها که رفتهاند، وقتی برگردند، برای این دویست، سیصد نفر یتیمی که در مدرسه ماندهاند تعریف میکنند که چنین و چنان. من باید بمانم با این بچهها ناهار بخورم، سرگرمشان کنم که اینها هم چیزی برای تعریف کردن داشته باشند». گفتم: «چرا از غذایی که مادر برایمان فرستاد، نخوردید؟ نان و پنیر و چای خوردید». گفت: «این غذای مدرسه نیست». گفتم: «شما دیر آمدید بچهها نمیدیدند شما چی خوردهاید». اشکش جاری شد، گفت: «خدا که میبیند».
شهید مصطفی چمران
نیمه پنهان ماه ، ج۴
#عاشقانه_با_شهدا
@sardaraneashgh
♨️ تاوان قضا شدن #نماز_شب
💢سرباز که بود، دو ماه صبح ها تاظهر #آب نمی خورد.
💢نماز نخوانده هم نمی خوابید. می خواست یادش نرود که دوماه پیش یک شب نمازش #قضا شده بود.
شهید حسن باقری
📚یادگاران، جلد چهار، کتاب حسن باقری، ص 8
#نماز_شب_را_به_نیت_ظهور_میخوانیم
#التماسدعایفرج
@sardaraneashgh
حاج حسین یکتا: حسن باقری [به عنوان] خبرنگار رفت جبهه، [در مقام] فرمانده عالی رتبه شهید شد؛ منو تو که اصلا از شکم مادرمون افسر جوان جنگ نرم به دنیا اومدیم[!] کارِ سرباز صفر هم نمیکنیم برا آقا؛ بعد هم همش میگیم: "با یکی دیگهس، یکی دیگه ما رو جمع کنه". مگه حسن باقری رو یکی دیگه جمع کرد؟ حسن باقری همه رو جمع کرد.
@sardaraneashgh
جوونخوشسیماییبود😇
گفتماگهشهیدشیخونوادت
چی؟!میخوایتنهابذاری؟🤔
گفت:مگهتاحالامنمواظبشون
بودم!منچکارهامخداباهاشونه
ازاینبهبعدهمخداتنهاشون
نمیذاره...🙃
بخشیازوصیتشهید👇
منخیلیبهحضرتزهراعلاقه
داشتمطوریکههروقتبه🍃
فکرشمیافتماشکمجاری😭
میشودوازاینخانمبزرگوار
میخواهمکهازخدابخوادکه🙏
ازسرتقصیرمابگذرهتاهرچه
زودتربهاونعشقکهواردسپاه
شدمبرسم.😍
❤️شهادتشهادتشهادت❤️
❤️ #جمعه ❤️ #استوری
❤️ #شهیدکمیلصفریتبار
@sardaraneashgh
🌷شهید نوجوان مهرداد عزیزاللهی:
🌀 وقتی به منزل امام رسیدم،
از یک درب آهنی کوچک وارد حیاط شدم، 🚪
حیاط کوچکی بود. از چند پله بالا رفتم و وارد ایوان شدم، کفشهایم را از پا بیرون آوردم. 👞
داخل اتاق رفتم، سلام کردم و مستقیم به طرف امام رفتم. ✨😍
⚜حالت عادی خودم را از دست داده بودم و یک حالت هول مانندی پیدا کرده بودم، بعد از نزدیک شدن به امام، دست مبارکشان را گرفتم و بوسیدم، 😘
کمی که نشستم یک شیشه عطر و چند عدد قند در آوردم تا امام تبرک کنند، امام دست من را گرفتند 😌 و گفتند:
«سردت هست؟»
گفتم: خیر.
🔸 بعد امام از من سوال کردند که «جلو هم میروی؟»
گفتم: بله. 😊
🌷 بعد گفتند: «کوچولو هستی» بعد لبخندی زدند و بلند شدند و به داخل اتاق رفتند. من هم دنبالشان رفتم. 🙃
🔹حاج آقا توسلی هم عبای امام را برداشت و به اتاق رفت. امام یک عرقچین سیاه و یک عبای آبی آسمانی هم داشتند.
🔅 امام نشستند روی یک مبل که ملافهی سفیدی رویش کشیده شده بود. من هم کنارشان ایستادم و از امام پرسیدم:
نظر شما دربارهی این جنگ چیست⁉️
امام لبخندی زدند و گفتند: خوبه.☺️
بعد به امام گفتم: «ممکن است یک نوشته و یا چیزی به من بدهید.» 📝
این را گفتم و بلافاصله رفتم و یک قرآن از یک نفر که بیرون ایستاده بود گرفتم و به دست مبارک امام دادم. ✨
امام مطلبی روی آن نوشتند. و به من دادند. ❤️
تولد ۱۳۴۶ اصفهان
شهادت۱۳۶۴ عملیات کربلای چهار در حین غواصی
جزیره ام الرصاص
🕊🕊🕊🕊🕊
#شهید_مهرداد_عزیزالهی
@sardaraneashgh
دخترت را انتخاب کردیم
❣خاطره ایی از دایی شهید❣
دخترم وقتی بچه بود و به تازگی کلاس حفظ قران میفرستادیمش...یه شب خواب دیدم یه فرشته ایی اومد نزدیکم و بهم گفت ما دخترت رو انتخاب کردیم...
این خواب از یاد من رفته بود تا وقتی که داماد عزیز تر از جانم به شهادت رسید.. ناگهان به یاد این خواب افتادم...و گفتم سبحان الله از خواست و قدرت خداوند که روزی که دخترم رو وقتی بچه بود کلاس حفظ قران فرستادم این خواب رو دیدم و الان تو واقعیت شاهد به وقوع پیوستنش هستم ...که دختر من رو برای همسر شهید بودن انتخاب کرد
🌹 شهید مدافع حرم حمید سیاهکالی
@sardaraneashgh
حاج اَحمد میفَرمان :
رَمز خود سازی ما این است که
بَرای هَر عمل مان،
بَرای هَرچیزمان،
بَرای هَر اندیشه مان،
یک دانه علامت "سوال" جلویش بگذاریم که چرا ؟!
دلیلی بَرای کار هایمان،
دلیلی بَرای اندیشه هایمان،
دلیلی برای فکرمان و دلیلی بَرای زندگی مان پیدا کنیم.
@sardaraneashgh
حاج حسین یکتا: حاج احمد کریمی تیر خورد، رسیدن بالاسرش. گفت من دلم نمیخواد شهید بشم! گفتن یعنی چی نمیخوای شهید بشی؟! برا خدا داری ناز میکنی؟ گفت: آره؛ من نمیخوام اینجوری شهید بشم، من میخوام مثل اربابم امام حسین ارباً اربا بشم... . حاج احمد حرکت کرد سمت آمبولانس، بیسیمچی هم حرکت کرد، علی آزاد پناهم حرکت کرد. سه تایی باهم. یک دفعه یه خمپاره اومد خورد وسطشون، دیدم حاج احمد ارباً اربا شده. همهی حاج احمد شد یه گونی پلاستیکی!
دوست داری برا خدا ناز کنی خدا هم بخرتت؟
تو بخوای معشوق باشی، خدا هم عاشقت میشه.
@sardaraneashgh