eitaa logo
شهید جمهور
172 دنبال‌کننده
10.4هزار عکس
5.7هزار ویدیو
52 فایل
🌹 شهید مهدی زین الدین: در زمان غیبت به کسی «منتظر» گفته می‌شود که منتظر شهادت باشد، منتظر ظهور امام زمان(عج) باشد اللّـهـمَّ‌عَـجِّـلْ‌لِـوَلِیِّـڪَ‌الفَـرَج
مشاهده در ایتا
دانلود
۸ آبان ماه گرامی باد. 🥀 بیستم آذر 1357 در شهرستان اندیمشک به دنیا آمد. پدرش رحمت نام داشت. بعد از گذراندن دوره کلاسیک راهی حوزه علمیه شد. به فراگیری علوم دینی و حوزوی تا (سطح2) پرداخت. در سال 1377 ازدواج کرد و صاحب سه پسر شد. با عضویت بسیجی و با سمت مسئول امور فرهنگی در جبهه های نبرد سوریه حاضر شد. هشتم آبان 1395 بر اثر اصابت گلوله تک تیرانداز در درگیری نیروهای تکفیری داعشی در عملیات نبل و الزهرا به شهادت رسید. مزار او در بهشت زهرای زادگاهش قرار دارد. مردم عزیز و با شرافت ایران عزیز تا می‌توانید از ولایت فقیه مراقبت نمایید، همیشه گوش به فرمان رهبر با بصیرت خود امام خامنه‌ای عزیز باشید. پدر و مادر عزیزم از شما سپاسگزارم که مرا بزرگ کرده و با محبت اهل بیت(ع) آشنا نمودید. و به خاطر اینکه در حقتان کوتاهی نموده بسیار عذرخواهی می‌کنم و امیدوارم این فرزند حقیرتان را بخشیده و حلال نمایید و از خدا بخواهید که این قربانی را در راه دفاع از حرم بی بی حضرت زینب(س) بپذیرد. @sardaraneashgh
با اینکه هیکل درشتی نداشت ولی از قدرت بدنی و آمادگی جسمانی خوبی برخوردار بود و در خیلی از تست های ورزشی از خیلی از جوونا هم جلو تر بود...👌 در اولین روزایی که رفته بودیم برا دفاع از حرم عقیله ی بنی هاشم حضرت زینب (س) ، یکی از عرب ها که هیکل خوبی هم داشت ، برا اینکه ببینه آمادگی جسمانی ما چطوریه و ما رو یه محکی بزنه ، اومد پیش ما و گفت : کدوم یکیتون حاضرین که با من مسابقه ی نرمش شنا بدید؟ دوستان شهید به شهید عزیز آبادی می گفتن عزیز ، عزیز گفت بذارین من برم روی همین رو کم کنم... گفتیم ولش کن بابا...گفت نه بذارین برم... بالاخره رفتن برا مسابقه... شروع کردن با هم به شنا رفتن... این عربه تعدادی شنا که رفت خسته شد و افتاد... ولی عزیز همچنان شنا می رفت و ادامه می داد ...😊 عربه چشماش گرد شده بود و دهنش باز مونده بود از این همه قدرت بدنی و آمادگی جسمانی عزیز...😳 بالاخره ما رفتیم و به عزیز گفتیم بسه دیگه عزیز و دیگه نذاشتیم ادامه بده ، عربه با تعجب سوال کرد که شما همتون اینجوری هستین؟؟؟!!!... منم با خنده گفتم که این پیرمردمونه تازه.. 🌹 @sardaraneashgh
همسرم به چند نکته توجه ویژه‌ای داشت، اول اینکه اعتقاد داشت دعا و عبادت وقتی موثر است که همراه با دلجویی از بندگان خدا و کمک به آن‌ها باشد. همیشه سعی می‌کرد کمک‌های مالی و غیرمالی به نیازمندان داشته باشد. در کنار نماز اول وقت، در حد ممکن عمل به مستحبات را هم داشت. دوم اینکه دعا برای تعجیل ظهور امام زمان (عج) ورد زبانش بود. در این باره نیز مطالعات زیادی انجام می داد که کتاب‌ها را به عنوان یادگاری برای دخترمان نگه داشتم. در خصوص علت انجام این سه عمل، می‌گفت: «انجام و فهم این اعمال می‌تواند به سلامتی روحی و جسمی یک فرد کمک کند.» ✍به روایت همسربزرگوارشهید 🌹سالروز شهید_مدافع حرم صادق_شیبک 🌷🌷🌷🌷🌷 وَعَجِّلْ‌فَرَجَهُمْ @sardaraneashgh
‍ عبدالحسین در وصیت نامه اش می نویسد: « خانواده ی عزیزم! اگر در جبهه شهید شدم، جسم مرا بدون غسل و کفن و با همان لباس هایم به خاک بسپارید » و با بقیه ی رفقایش در «ستاد ذخیره سپاه» دزفول، راهی می شود برای عملیات بیت المقدس...  اردیبهشت ۶۱_ هوای خوزستان گرم بود قبل از عملیات، تعدادی از بچه های ذخیره سپاه می روند و کلاه های پارچه ای  تهیه می کنند و مشخصاتشان را زیر لبه های کلاه می نویسند یکی شان با خنده می گوید: «اگر طوری شهید شدیم که چیزی از بدنمان باقی نماند، از روی مشخصات زیر کلاه، شناسایی‌مان می کنند» و بقیه هم می زنند زیر خنده! عملیات شروع شد. بچه ها سنگر و جان پناهی ندارند و آنقدر گلوله های تانک در گوشه و کنار شان منفجر می شود که  منطقه از شدت دود و خاک و غبار تیره و تار می شود. کار به جایی می رسد که دشمن برای هر نفر یک گلوله ی تانک شلیک می کند؛  بعضی از بچه ها به وسیله اصابت گلوله مستقیم تانک به شهادت می رسند و چیزی از پیکرشان یا باقی نمی ماند و یا باقی مانده ی پیکر قابل شناسایی نیست. در آن شرایط بچه ها مجبور می شوند که یک خاکریز برگردند عقب. غروب می شود، اما خبری از «عبدالحسین» نیست. شب بچه­ ها دوباره برای بازپس‌گیری مواضع قبلی و شناسایی و انتقال پیکر شهدا می روند، اما تنها نشانه ای که از عبدالحسین  پیدا می شود، فقط یک کلاه نیم سوخته است که نامش در آن نوشته شده بود. اهل دزفول بود و تا به امروز پیکرش هیچ وقت پیدا نشد. مادر شهید بعد از سی و اندی سال انتظار به فرزند شهیدش پیوست... @sardaraneashgh
چفيه مخصوصي داشت••• كه با آن اشكهايي را كه بر مصيبت اهل بيت مي گريست ، پاك مي كرد . گفت به اين چفيه دست نزنيد ، نياز به شستن ندارد .... گفت اين سند آبروي من نزد اباعبدالله الحسين و مادرشان حضرت زهراست ... باشد ، غنيمت و ذخيره شب اول قبرم .... ‌پدر جانم ●●● حضرت زهرا (س ) اشكهاي خالصانه ات بر حسينش را خريدار شد ، كه سر بر نيزه ات سند آبرويت گرديد .... و حالا آن چفيه گرانقيمت اشكهايت يادگاري است با ارزش براي ما .... پروردگارا، حـَوِل قلـوبنا به بکاءُ علی الحســـین @sardaraneashgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شهید مدافع حرم سید مصطفی صادقی🌹 مینویسم تا یادم نرود، عزت امروزمان را از پرواز شما داریم💔 پیشنهاد دانلود😔 🕊 🌷🌷🌷🌷🌷 به عشق شهیدان @sardaraneashgh
‍ عبدالحسین در وصیت نامه اش می نویسد: « خانواده ی عزیزم! اگر در جبهه شهید شدم، جسم مرا بدون غسل و کفن و با همان لباس هایم به خاک بسپارید » و با بقیه ی رفقایش در «ستاد ذخیره سپاه» دزفول، راهی می شود برای عملیات بیت المقدس...  اردیبهشت ۶۱_ هوای خوزستان گرم بود قبل از عملیات، تعدادی از بچه های ذخیره سپاه می روند و کلاه های پارچه ای  تهیه می کنند و مشخصاتشان را زیر لبه های کلاه می نویسند یکی شان با خنده می گوید: «اگر طوری شهید شدیم که چیزی از بدنمان باقی نماند، از روی مشخصات زیر کلاه، شناسایی‌مان می کنند» و بقیه هم می زنند زیر خنده! عملیات شروع شد. بچه ها سنگر و جان پناهی ندارند و آنقدر گلوله های تانک در گوشه و کنار شان منفجر می شود که  منطقه از شدت دود و خاک و غبار تیره و تار می شود. کار به جایی می رسد که دشمن برای هر نفر یک گلوله ی تانک شلیک می کند؛  بعضی از بچه ها به وسیله اصابت گلوله مستقیم تانک به شهادت می رسند و چیزی از پیکرشان یا باقی نمی ماند و یا باقی مانده ی پیکر قابل شناسایی نیست. در آن شرایط بچه ها مجبور می شوند که یک خاکریز برگردند عقب. غروب می شود، اما خبری از «عبدالحسین» نیست. شب بچه­ ها دوباره برای بازپس‌گیری مواضع قبلی و شناسایی و انتقال پیکر شهدا می روند، اما تنها نشانه ای که از عبدالحسین  پیدا می شود، فقط یک کلاه نیم سوخته است که نامش در آن نوشته شده بود. اهل دزفول بود و تا به امروز پیکرش هیچ وقت پیدا نشد. مادر شهید بعد از سی و اندی سال انتظار به فرزند شهیدش پیوست... @khaimahShuhada
📌 فردی که سردار سلیمانی دوست داشت همانند او شهید شود. 🔹 محمود خالقی از دوستان نزدیک حاج قاسم نقل قولی از علاقه آن شهید به نحوه شهادتش داشته است.  ◇ وی در این خصوص گفته است: در یکی از دیدارهایمان حاج قاسم می‌گفت دوست دارم طوری شهید شوم که همه ذرات بدن من را متاثر کند و چیزی از من باقی نماند و بعد آقای حکیم را مثال زد و گفت دوست دارم مثل او شهید شوم و اعضای بدنم مانند آن ها پراکنده می شد. ◇ شهید محراب، آیت الله سید محمدباقر حکیم از علمای بزرگ شیعه در عراق و رئیس و بنیان‌گذار مجلس اعلای انقلاب اسلامی عراق، فرزند آیت الله العظمی سید محسن حکیم مرجع تقلید شیعه و از شاگردان دو مرجع تقلید دیگر «شهید آیت الله سید محمدباقر صدر» و «آیت الله سید ابوالقاسم خویی» بود. ◇ وی همچنین از بنیانگذاران حزب الدعوة الاسلامیة بود و سال‌ها با حزب بعث حاکم بر عراق مبارزه کرد و بعد از آزادی از زندان، مبارزات خود را از ایران ادامه داد. ◇ با سرنگونی رژیم بعث، در سال 1382 به عراق بازگشت و در نجف اقامت گزید و در هفتم شهریور (مصادف با یکم رجب) همان سال، وقتی در حال خروج از صحن مبارک حضرت امیرالمومنین علی (ع) بود، بر اثر یک انفجار تروریستی (بمب تعبیه شده در یک خودرو) به شهادت رسید. @khaimahShuhada
عارف بزرگ آیت‌الله حق‌شناس نقل کردند: این شهید را در عالم رویا دیدم از احمد پرسیدم چه خبر؟ به من فرمود: تمام مطالبی که از (برزخ و...) می‌گویند حق است از شب اول قبر و سوال و .... اما من را بی‌حساب و کتاب بردند! بعد مکثی کردند و فرمودند: رفقا ؛ آیت الله العظمی بروجردی حساب و کتاب داشتند، اما من نمی‌دانم این جوان چه کرده بود ، چه کرد ، که به اینجا رسید !» آقا احمدعلی از شاگردان خاصِ مرحوم آیت‌ الله حق‌شناس بود که در تاریخ ۲۷ بهمن‌ماه سال ۱۳٦٤ در سن ۱۹ سالگی در عملیات والفجر۸ به آرزوی دیرینه‌اش یعنی شهادت رسید. @khaimahShuhada