✍️ #داستان_شهید_عباس_بابایی و #استاد_زن_آمریکایی_زبان_انگلیسی
🔸در بدو ورود به نیرو هوایی باید یک سری آموزشها میدیدیم که از آن جمله آموزش زبان انگلیسی بود. در کلاس زبان من به عنوان هنرجو سمت ارشدی کلاس را داشتم. با ورود عباس بابایی به کلاس به عنوان دانشجو میبایست ایشان ارشد کلاس میشد اما عباس از این کار امتناع میکرد.
🔹در این کلاس من با این شهید بزرگوار آشنا شده و با هم رفیق شدیم. ایشان شخصیت خاصی داشتند واز همه متمایز بودند. در آن دوران بیشتر استادان زن بودند از جمله استاد کلاس زبان که یک زن امریکایی بود. آمریکاییها میخواستند از این طریق فرهنگ منحوس غربی را به جوانان این مرز وبوم تحمیل کنند. عباس همیشه میگفت: اینها ماموران CIA هستند و در قالب استاد، جاسوسی میکنند.
🔸همانطور که گفتم ایشان اخلاق بخصوصی داشتند. انسانی متواضع و با اخلاص بودند که من شیفته او شده و تا پایان دوره با هم بودیم. این استاد زبان برای اینکه فرهنگ مبتذل غرب را رواج دهد، به دانشجویان پیشنهاد شرمآوری داد که، اگر کسیامتحان پایان ترم را ۲۰ بگیرد من یک شب با او خواهم بود. بعد از اعلام نمرات عباس ازهمه نمرهاش بیشتر بود. او امتحان را ۱۹ گرفته بود.
🔹من برگه او را که دیدم تعجب کردم زیرا او یک کلمه ساده را غلط نوشته بود و آن استاد هم به عباس گفت: تو عمدأ این کلمه را غلط نوشتهای تا با من نباشی. آنجا بود که من به عظمت روحی عباس پی بردم. ایشان با این کار درس #تقوا و #عفت و بزرگواری را به دیگران آموخت.
👤راوی:عظیم دربند سری ( از دوستان شهید بابایی )
@sardaraneshgh
#حضرت_ماہـ❤️
همهی برادران عزیز را و خودم را دعوت میکنم و توصیه میکنم به رعایت تقوای الهی.
اگر نصرت الهی را میخواهیم در #تقوا است؛
اگر توفیقات الهی را میخواهیم،
هدایت الهی را میخواهیم در تقوا است؛ اگر فرج و #گشایش در مسائل شخصی و اجتماعی را میخواهیم در تقوا است؛
همه باید کوشش کنیم که تقوای الهی را معیار کار خودمان قرار بدهیم.✨
۹۸/۱۰/۲۷
@sardaraneshgh
🌷 شهید سیدمحمد حسینزاده 🌷
✍🏻 نشست رو به رویم آرام، متین، موقر گفت: من همینم! نه خانه دارم, نه ماشین. شغلم هم تنها کفاف یک زندگی ساده را می دهد, نه بیشتر...
به خاطر همین هم هرجا رفتم #نه شنیدم ...
جواب شما چیست؟!
گفتم مهم #تقوا ست!
اخلاق و تقوای آسیدمحمد می ارزید به هزار جور خانه و ماشین...
و زندگی ساده ما حوالی سال ۷۷ شروع شد.
✍🏻 زهرا سادات شد دختر اول مان...
بعد او سیدحسین
و آخر هم سیدعلی...
✍🏻 زیادی با بچه ها مهربان و خوش اخلاق بود. همیشه میگفت:خانم... نکند وقتی خانه نیستم خدانکرده تندی کنید با بچه ها !
خانه که بود کم نمیگذاشت در محبت و مهربانی...
ظرف ها را میشست...
غذا درست میکرد...
✍🏻 گه گاه بین حرفهایش ذکر سوریه رفتن را پیش می کشید. مخالف رفتنش بودم. تا دلخوری و ناراحتی ام را می دید حرف را عوض میکرد، میخندید و میگفت شوخی کردم... نمیرم! خیالت راحت!
✍🏻 نقاش ساختمان بود. گفت: میخواهد برود کربلا برای کار یک کاغذ گذاشت پیش رویم و گفت امضای شما برای رفتنم لازم است.
از شوق کارکردنش در کربلا کاغذ را نخوانده امضا کردم.
✍🏻 موقع رفتنش که شد سرانداخت پایین و گفت شرمندتم اما من میروم سوریه نه کربلا...
دلم رضا نبود به رفتنش اما دیگر چیزی نگفتم بعد از مدتی برگشت اما نمیخواست بماند.. آمده بود که برود!
از همه حلالیت گرفت و من را هم راضی کرد و دوباره راهی شد.
✍🏻 زیاد تماس میگرفت احوال مرا میپرسید و بچه ها...
و من هم هربار پشت گوشی التماسش میکردم که برگردد.
✍🏻 آن وقتها سید علی را باردار بودم. بار آخری که زنگ زد گفت اگر برنگشتم حلالم کن... خیلی برای شما در زندگی کم گذاشتم.
گفتم انشاءالله که برمیگردی!
بچه که به دنیا آمد با دلخوری به خواهرم گفتم قرار بود آسیدمحمد خودش را برساند اما نیامد.
خواهرم چیزی نگفت و از اتاق بیرون رفت. وقتی برگشت چشم هایش سرخ شده بود.
✍🏻 حوالی ۴۰ روزگی سیدعلی بود که برادر همسرم گفت ایشان مفقود شده اند، اما خبر نداریم که شهید شدند یا نه!
این حرف را محض آرامش خاطر من زد وگرنه همه خبر داشتند از شهادتش.
مدتی گذشت یادواره ای برگزار شده بود برای شهدایفاطمیون. ما نیز دعوت شده بودیم.
آخر مراسم قرار بود از خانواده شهدا تقدیر شود. به دخترم گفتم بابا که شهید نشده مفقود شده بهتر است برویم!
اما زهراسادات اصرار کرد که بمانیم چون خبر داشت از شهادت پدرش...
بین اسامی ناگهان نام همسرم را صدا زدند:
#شهید_سید_محمد_حسین_زاده
دنیا آوار شد سرم ...
تازه آن موقع بود که خبر را فهمیدم ..یعنی حوالی سه ماه بعد از شهادت ایشان ...
✍🏻 سال ۹۳ شهید شدند و پیکرش بعد از سه سال برگشت حوالی سال ۹۶
حالا حداقل سنگ قبری هست که مرهم زخم دلتنگی هایمان باشد.
اما سیدعلی هنوز گه گاه بهانه میگیرد. میگوید من بابای شهید نمیخوام... بابای واقعی میخوام!
زیاد میبینمش... در خواب، حتی گه گاه در بیداری...
یکبار در آینه دیدمش... لبخند میزد، تا سرچرخاندم نبود.
#شهید_مدافع_حرم
#سید_محمد_حسین_زاده
@sardaraneashgh
🔰شهید دهقان، تکه کلامی داشت که میگفت:
🔸یه چادری از #حضرت_زهرا(س) به خانم ها #ارث رسیده و داشتن این حجاب و حفظ کردن اون #لیاقت میخواد
🔹و حجاب دری ست به سوی بهشت🌸
همان حجابی که #تقوا را افزون میکند
#شهید_محمدرضا_دهقان
@khaimahShuhada