eitaa logo
شهید جمهور
172 دنبال‌کننده
10.4هزار عکس
5.7هزار ویدیو
52 فایل
🌹 شهید مهدی زین الدین: در زمان غیبت به کسی «منتظر» گفته می‌شود که منتظر شهادت باشد، منتظر ظهور امام زمان(عج) باشد اللّـهـمَّ‌عَـجِّـلْ‌لِـوَلِیِّـڪَ‌الفَـرَج
مشاهده در ایتا
دانلود
❤️عزیزترین مهمان خانه ما در نوروز ✍۸ فروردین ۹۷ بود. تازه شب قبلش از شمال رسیده بودم که آقایی با تلفن منزل تماس گرفت و گفت: منزل هستید؟ سردار سلیمانی می‌خواهد بیاید خانه‌تان. باور نمی‌کردم با هیجان گفتم: بله بله هستیم. گفت: خب پس سردار ساعت ۱۰ صبح می‌رسد منزل شما. بچه‌ها خواب بودند. خانه را مرتب کردم و تماس گرفتم با خانواده همسرم که بیایند منزل ما که متأسفانه دیر هم رسیدند. بعد با شور و شوقی که بیشتر در وجود خودم بود بچه‌ها را صدا کردم و گفتم بیدار شید مهمان عزیزی داریم. یک نفر داره میاد خانه ما که مطمئنم شما هم خوشحال می‌شوید. وقتی فهمیدند حاج قاسم دارد می‌آید از خوشحالی پریدند حاضر شدند. در همین حین آیفون خانه به صدا در آمد. در را که باز کردم حاج قاسم با یک محافظی داخل شدند. سردار سراغ بچه‌ها را گرفت گفتم الان می‌رسند خدمتتان دارند آماده می‌شوند. بعد راهنمایی کردم بنشیند روی مبل. به محض ورودشان یاد روز سال تحویل افتادم که رفته بودم سر مزار همسرم. به او گفتم آقا مهدی شما هر سال نوروز به ما عیدی می‌دادی امسال هم باید مثل سال‌های قبل عیدی‌ات را بدهی یادت نره عیدی ما. وقتی سردار آمد برایش تعریف کردم و گفتم الان می‌فهمم عیدی همسرم به ما چه بود. حضور و دیدار شما در خانه مان. حاج قاسم گفت: انشاءالله عیدی شما دیدار حضرت صاحب زمان (عج) باشد. @sardaraneashgh
دعا کن من «هزار و دوازدهمی» باشم ✍«سردار سلیمانی دو بار به من پیغام داد که: "اگر شهید شدم، مرا کنار شهید محمد حسین‌ یوسف‌ الهی به خاک بسپارید. " یک‌بار هم که با هم در گلزار شهدا بودیم، رفتیم بالای سر مزار شهید یوسف الهی. آنجا گفتم: شما به دوستان گفته‌بودید حتماً باید کنار شهید یوسف الهی دفن شوید... حاج قاسم اینطور تصور کرد که من می‌خواهم چیزی بگویم با این مضمون که اینجا کنار این شهید، جا نیست و فضا کم است. به همین خاطر در میان صحبت من، گفت:"لااقل همین نزدیکی‌ها... "، اما عاقبت، همانی شد که می‌خواست؛ پیکرش بعد از آن ترور ناجوانمردانه آنقدر کوچک شده‌بود که در همان فضای کوچک، جا شد... خیلی‌ها گفتند: اینجا، فضا کم است، پیکر سردار را ببریم وسط گلزار و زیر محوطه گنبدی‌شکل گلزار دفنش کنیم. اما خانواده سردار گفتند: "نه. هرکجا خود حاج قاسم گفته، همان‌جا دفنش کنید. "» مرغ ذهن سردار حسنی یک‌دفعه می‌پرد به ۱۱ ماه قبل و درست در وسط گلزار شهدای کرمان می‌نشیند. سردار سری به حسرت تکان می‌دهد و می‌گوید: «مادر خانم سردار به رحمت خدا رفته‌بود و به همین خاطر شب عید نوروز امسال به کرمان آمده‌بود. آن شب در گلزار شهدا دیدمش. محافظان و اطرافیان گوشه‌­ای ایستاده­ بودند و حاج‌قاسم تنها بالای سر مزار شهدا خلوت کرده‌بود و گریه می‌کرد. از پشت‌سر شناختمش. رفتم و بعد از احوالپرسی، شروع کردیم به قدم‌زدن در گلزار و صحبت کردن. در میان صحبت‌ها، گفتم: این گلزار، هزار و یازده شهید دارد... حاج قاسم گفت: "دعا کن من، هزار و دوازدهمی‌اش باشم... " و همین‌طور شد.» @sardaraneashgh
حاج باقر می گفت: احمد عاشق شهادت بود ؛ هی همیشه میگفت اگر من شهید شدم قاسم و تو منو بزارید تو قبر ... حاج قاسم عصبی شد گفت احمد دیگه از این حرفا نزن ؛ یه مدت بعد احمد شهید شد من و قاسم رفتیم پیش حضرت آقا و تبرکی گرفتیم و احمد رو همراه اون خاک کردیم ، قاسم گفت منم شهید شدم خودت بذار داخل قبر ؛ "رفاقت رو تموم کن در حقم" @sardaraneashgh
فقط برای خدا صدای گلوله از پشت تلفن می آمد گفت شنیدم تهران برف سنگینی آمده . آهوها این طور مواقع برای پیدا کردن غذا می آیند پایین فوری مقداری علوفه تهیه کن و بگذار اطراف پادگان که از گرسنگی تلف نشوند بعد از ظهر دوباره تماس گرفت که نتیجه را بپرسد . گفتم دستور انجام شد . حالا چرا از وسط جنگ با داعش پیگیر غذای آهوها هستید ؟ گفت به شدت به دعای خیرشون اعتقاد دارم... @sardaraneashgh
مرتضی حاجی باقری از فرماندهان لشکر 41 ثارلله 19 ساله بود که به جبهه رفت. او مسوولیت فرماندهی تخریب لشکر 41 ثارالله، فرمانده تیپ در این لشکر و معاونت عملیات لشکر را برعهده داشت. در عملیات والفجر 4 مجروح شد و یک دست خود را از دست داد و در عملیات کربلای 5 علاوه بر مجروحیت به اسارت دشمن درآمد. ✍او در خاطره‌ای از دوران اسارت و وساطت شهید حاج قاسم سلیمانی برای بخشیدن یکی از آزادگان تعریف کرد: «زمانی که به اسارت درآمدم، معاون لشکر بودم، عراقی‌ها در به در می‌گشتند تا از بین اسرا فرماندهان را پیدا کنند، یکبار تصویری آوردند و از اسرا خواستند تا افراد داخل عکس را شناسایی کنند، اتفاقا من هم در آن عکس بودم، بچه‌ها حرفی نزدند و این ماجرا گذشت تا اینکه بعد از مدتی یکی از اسرا نتوانست مقاومت کند و من را لو داد، با چند افسر عراقی آمدند بالای سرم، نزدیک به هزار نفر دیگر از اسرا شاهد ماجرا بودند، به من که رسیدند این اسیر به من اشاره کرد و گفت: «این مرتضی حاجی باقری معاون لشکر 41 ثارالله است» یک دفعه افسر عراقی سیلی محکمی به او زد و گفت «اینکه محمدرضا شمس است» ماجرا از این قرار بود که در لحظه اسارت لباس یکی از دوستانم به نام محمدرضا شمس را به تن داشتم که اسم او روی لباس خورده بود. بعدها وقتی آزاد شدیم و به ایران بازگشتیم شرایط برای اسیری که من را لو داده بود سخت شد، همه او را به نام فردی که مرا فروخته می‌شناختند. این اتفاق آنقدر برای او سخت تمام شد که ماجرا را به حاج قاسم سلیمانی گفت. حاجی فرمانده من بود، یک روز صدایم کرد و گفت یک جلسه می‌گیرم و کل آزاده‌های استان را به سپاه دعوت می‌کنیم، هم جلسه دورهمی باشد و هم اواخر مجلس این بنده خدا را داخل می‌فرستم تو بلند شو و او را در آغوش بگیر و ببوس مثل اینکه هیچ اتفاقی نیفتاده است.» بعد هم پنج انگشتش را بالا آورد، گفت: «هیچ کدام از انگشت‌های دست یکی نیستند، از هر انگشتی یک توقع می‌رود، این آدم هم همینکه به فرمان امام به جبهه آمده باید نوکری‌اش را کنیم و ممنونش باشیم، از او بگذر.» @sardaraneashgh
🔺حاج قاسم می‌خواست مثل چه کسی شهید شود؟ «محمود خالقی» از دوستان نزدیک حاج قاسم: در یکی از دیدارهایمان حاج قاسم می‌گفت دوست دارم طوری شهید شوم که همه ذرات بدن من را متاثر کند و چیزی از من باقی نماند و بعد آقای حکیم را مثال زد و گفت دوست دارم مثل او شهید شوم. 📌شهید محراب، آیت الله سید محمدباقر حکیم در هفتم شهریور ۱۳۸۲ وقتی در حال خروج از صحن مبارک حضرت امیرالمومنین علی (ع) بود، بر اثر یک انفجار تروریستی به شهادت رسید. 💔🥀 شهدا به نگاهتان و دعایتان محتاجیم.. ‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌@khaimahShuhada