🌹خاطرات طنز شهدا🌹
😂مُرده و چوپان😂
منصور توی تاریکی سنگر قصه ی مُرده و چوپان می گفت و اکبر کاراته هم هی به خودش میپیچید. اسماعیل گفت: چته؟ میترسی؟ اکبر کاراته گفت: نه، دستشویی دارم.
- خب برو دستشویی.
- میترسم. از مُرده میترسم.
منصور گفت: خب پاشید تا با هم بریم. توی راه بقیهشو میگم.
همه رفته بودند داخل توالتها و فقط اکبر کاراته مانده بود بیرون. داشت به قصهی مُرده فکر میکرد که کسی با لباسِ سرتاپا سفید درو باز کرد و اومد بیرون. اکبر کاراته نگاهش کرد و جیغ زد و گفت: یا اباالفضل... مُرده!!! بچهها مُرده!!!! و بعد پا گذاشت بهفرار. میدوید و جیغوداد میکرد، که همه طهارت نکرده از توالتها پریدیم بیرون و پا گذاشتیم بهفرار. جیغوداد میکردیم و میدویدیم که کسی گفت: اکبر کاراته! بچهها! منم حاجآقای مقر. حرفش تمام نشده بود که پخش زمین شدیم و از خنده ریسه رفتیم. میخندیدیم که منصور از داخل توالت گفت: خاکبرسرا! همهی قصهام دروغ بود. من گفتم: خاک بر سر تو که آبروی ما رو بردی پیش حاجآقا!
منبع: مجموعه کتاب های اکبرکاراته، موسسه مطاف عشق📚
#خاطرات_طنز_شهدا
#طنز
🥀🕊🥀🕊🥀🕊
@khaimahShuhada