eitaa logo
شهید جمهور
172 دنبال‌کننده
10.4هزار عکس
5.7هزار ویدیو
52 فایل
🌹 شهید مهدی زین الدین: در زمان غیبت به کسی «منتظر» گفته می‌شود که منتظر شهادت باشد، منتظر ظهور امام زمان(عج) باشد اللّـهـمَّ‌عَـجِّـلْ‌لِـوَلِیِّـڪَ‌الفَـرَج
مشاهده در ایتا
دانلود
🦋 ✨رسیدگی به نیازمندان و محرومین 🍃پدرم در کنار فعالیت‌های رزمی و آموزش نظامی، به فعالیت‌های مذهبی و آموزش‌های دینی بسیار تاکید داشت و حتی مربّی قرآن در یگان۲۱ امام رضا علیه‌السلام هم بود. 🍃علاوه بر این، ایشان در هیئت امام جعفر صادق علیه‌السلام شهرستان نیشابور به کارهای تبلیغی مشغول بود و صندوقی را نیز برای کمک به نیازمندان تأسیس کرده بود. در کانون روایتگران دفاع مقدس نیز عضویت داشت و در سفرهای راهیان نور و محافل اُنس با شهدا برای مردم و جوانان از شهدا می‌گفت. 🍃همیشه قبل از ماه مبارک رمضان، بسته‌های غذایی برای افراد نیازمند مهیّا می‌کرد و آن‌ها را به دست مستمندان می‌رساند. در تماس آخرش از سوریه نیز پیگیر بود که این موادّ غذایی هرچه سریعتر به دست خانواده‌های مدّنظر برسد. ✍راوی:فرزند شهید 🌹 @khaimahShuhada
شهید محمدحسین علاقه شدیدی به مسائل نظامی داشت؛ آخرین مدل سلاح های سبک و سنگین دنیا را از اینترنت دریافت می کرد و با مهندسی معکوس با پیچیدگی آنها آشنا می شد وپ در صورت ضرورت در بسیج و تداوم آموزشپ سپاه تدریس می کرد؛ کم کم شایستگی خودش را نشان داد تا لیاقت استادی آموزش سلاح های پیشرفته و به روز را دریافت کرد. محمدحسین عاشق ولایت بود؛ حضور همیشگی چفیه بر دوشش نشان از همرنگی با مقام معظم رهبری داشت🇮🇷 فروردین 94 که به پابوس امام رضا رفتیم، حسین آقا دائماً به بچه‌ها می‌گفت «دعا کنید بابا شهید بشه.» بچه‌ها هم اشک در چشم‌هایشان جمع می‌شد و بعد که اصرارهای بابا را می‌دیدند، می‌گفتند «باشه. دعا می‌کنیم.» هرچند زینب مقاومت می‌کرد و می‌گفت «اگر شهید شوی من دیگر بابا ندارم😢!» حسین هم می‌گفت «شهید بشم براتون یه خونه خوشگل می‌خرم تو بهشت تا بیاین😍» یک‌بار که از زیارت برگشتیم، محمدمحسن گفت «مامان من برای بابا دعا کردم.» گفتم «چقدر خوب. چه دعایی مامان جان؟» گفت «دعا کردم بابا شهید بشه!» یک لحظه یخ زدم! گفتم «چرا؟» گفت «خب اگه شهید بشه که بهتر از مُردنه!» از حرف‌های محمد محسن زبانم قفل شد. @khaimahShuhada
🦋 🍃اهل کمک کردن بود و از هیچ کار خیری دریغ نمی کرد.بعضی از کار های خیری که انجام میداد،مربوط میشد به کمک و سر کشی به نیازمندانی که خودش می شناخت و گاهی به آنها سر میزد و کمک‌ های نقدی می‌کرد و اگر خانواده ای نمی توانست برای فرزندش لباسی تهیه کند باهم دست آن بچه را می گرفتیم و او را به خرید برده و برایش خرید می کردیم. 🍃گاهی هم برای خانواده های بی بضاعت وسایل منزل تهیه می کرد و سعی می کرد تمام این کار ها را کسی متوجه نشود و به صورت ناشناس انجام میداد.حتی در انجمن های خیریه زیادی عضو بود... ✍راوی: دوست شهید @khaimahShuhada
🎤👈 همسر استاد مطهری رحمة الله علیه 🔶 مادر استاد در مورد شهید مطهری گفتند: در زمانی که استاد مطهری را هفت ماهه حامله بودم، در خواب دیدم که در مسجد فریمان تمام زنان فریمان نشسته اند و من هم آنجا هستم. 🔶 یک دفعه دیدم که خانم بسیار محترم و مقدّسی با مقتعه وارد شدند و دو خانم دیگر دنبال ایشان آمدند، در حالی که گلاب پاش هایی را در دست داشتند. 🔶 آن خانم مجلّلی که در جلو آن دو خانم بودند، به آنها گفتند: گلاب بریز، آنها روی سر تمام خانم ها گلاب پاشیدند. وقتی به من رسیدند، سه دفعه روی سر من گلاب ریختند. 🔶 ترس مرا فرا گرفت که نکند در امور دینی کوتاهی کرده باشم. ناگزیر مجبور به سؤال کردن شدم و از آن خانم پرسیدم: چرا روی من سه دفعه گلاب پاشیدند⁉️ 🔶 گفتند: به خاطر آن جنینی که در رحم شماست. این بچّه به اسلام خدمتهای بزرگی خواهد کرد. 🔶 وقتی مرتضی به دنیا آمد، با بچّه های دیگر فرق داشت، به طوری که در سه سالگی کُت مرا بر دوش می انداخت و به اتاقی در بسته می رفت و در حالی که آستینهای کت به زمین می رسید، به نماز خواندن می پرداخت. 📚 پاره ای از خورشید، ص 97 @khaimahShuhada
شهدا با معرفت هستند حسن کار همه را راه می‌انداخت. از صبح تا شب برنامه‌ه­اش يک چيز بود، آن هم خدمت به رزمند­‌گان. همه بچه‌ها می‌گفتند: «حسن آخر معرفت هست». همه را می‌خنداند. همه به یک طریقی عاشقش شده بودند. يک روز که می‌خواستيم غذا به دست بچه‌ها برسانيم با موتور راه افتاديم. وسط راه حسن و گم کردم. يک لحظه خيلى ترسيدم. بعد از مدتی حسن برگشت. من تو اوج ناراحتى برگشتم به حسن گفتم خيلى بى‌معرفتى. خيلى ناراحت شد. گفتم من را تنها رها کردى. گفت نمی­‌دانستم که راه و بلد نيستى. تا شب حرفى نزد، حتى شب شام هم نخورد. وقت خواب آمد کنارم و گفت ديگه به من بى معرفت نگو. من تمام وجودم را براى همه شما می گذارم. هر چى می‌خواهى بگى بگو، ولى به من بى معرفت نگو. با این حرف حسن، من گراى او را پيدا کردم. بعد از شهادتش هر وقت کارش داشتم بهش متوسل می‌شدم و می‌گفتم اگر جواب من را ندهى خيلى بى‌معرفتى. خيلى جاها به کمکم آمد. خيلى داداش حسن و دوست دارم. با اينکه ٢٢ روز بیشتر با هم نبوديم، اما انگار که ٢٢ سال با هم بوديم. روحمان به هم نزديک شده بود. هميشه کنارم حسش مى‌کنم. ✍ فرمانده تیپ عمار لشکر فاطمیون @khaimahShuhada
زدن به دل خطر 💚شهیدحمیدمحمدرضایی فرمانده‌ی سنگرنشینی نبود. اول خودش به دل خطر می‌رفت و بعد از نیرو‌ها می‌خواست دنبالش بروند. او با فرماندهی نیروهای خود موفق شد تا تپه جاسوسان را از لوث وجود تروریستهای پژاک پاکسازی کنند. فرمانده‌حمید کنار جدّیّت در کار، بیرون از مأموریت با نیروهایش بسیار دوستانه برخورد می‌کرد و رابطه‌ی صمیمانه‌ای بین او و بچه‌ها برقرار بود. 🌻حاج حمید در مبارزاتش، چند مرحله مجروح شده بود. ۴۰درصد جانبازی از زمان دفاع مقدس به یادگار داشت. عمده‌ی جانبازی‌اش از ناحیه چشم بود. سال۱۳۸۸ هم در جریان فتنه مجروح شد. یکبار دیگر هم در سال۱۳۹۰ وقتی فرماندهی یک محور در منطقه جاسوسان سردشت را برعهده داشت، هنگام درگیری با گروهک پژاک از ناحیه گوش دچار موج‌گرفتگی شد و ۱۵درصد جانبازی یافت. ❣یار جامانده 🔺روزی که شهید حمید محمدرضایی و یارانش برای شناسایی به منطقه تدمر سوریه رفتند و محاصره شدند و حاج‌حمید به شهادت رسید، همراهِ حاج‌حمید، بیسیمچی مدافع‌حرم «عدنان خسراجی» از رزمندگان اهوازی نیز حضور داشت و تا آخرین لحظه کنار شهید محمدرضایی بود. 🔺پیکر شهید محمدرضایی پس از ۳سال به وطن بازگشت اما از مدافع‌حرم «عدنان خسراجی» هیچ اثری پیدا نشد؛ نه پلاکی و نه پیکری! حتی مشخص نیست که آیا او شهید شده است یا زنده مانده است.🌱💥 @khaimahShuhada
علیرضا به نیازمندان بسیار کمک می‌کرد. چندین وقت پیش یکی از دوستانش از سوریه به او  زنگ زد گفت:خانواده ام  به پول نیاز دارند, علیرضا نیز دو ماه از  حقوق خودش را برای خانواده اش فرستاد.من به او گفتم: مادر جان تو می‌خواهی ازدواج کنی و باید برای خودت پول پس انداز کنی اما او گفت:« عیبی ندارد, حتما به پول احتیاج دارد, او ایران نیست که پول برای خانواده اش بفرستد.» @khaimahShuhada
نمونه ای از سجایای اخلاقی : ۱. متانت خواهرش در مورد رفتار او می‏ گوید: «بسیار متین بود و در برخورد با افرادی که نظرات مخالف در راستای انقلاب بیان می ‏کردند، نرم بود و مدارا پیشه می ‏کرد. ۲. خواندن نماز شب ۳. روحیّه ی سپاس گذاری محمّد مهدی در مقابل کاری که برایش انجام داده می شد، بسیار تشکّر می‏ کرد و این خصوصیّت بارز اخلاقی او بود. ۴. اهل مطالعه محمّد مهدی، اغلب اوقات فراغت خود را صرف مطالعه کتاب می‏ کرد؛ کتاب های شهید مطهّری، دکتر شریعتی، هاشمی‏ نژاد و صمد بهرنگی مورد علاقه و توجه او بود. ۵. شهرت گریزی مادر شهید می گفتند: روزی از او سوال کردم: «در جلسات فرماندهان سپاه، که از تلویزیون نشان داده می شود هیچ وقت شما را نمی بینم.» محمّد مهدی در جواب گفت: «شهرت زیاد، اسباب گرفتاری است. دوست ندارم مرا از تلویزیون نشان بدهند.» ۶. دائم الذکر یکی از دوستان شهید می‏ گوید: «او همیشه در حال ذکر بود. گاهی که صحبت های متفرقه می‏ کردم، می‏ گفت: سید، بهتر نیست، کمتر صحبت کنیم و بیشتر به ذکر خدا بپردازیم. ۷. اهتمام به نماز اول وقت و تعظیم خانواده ی شهدا ۸.رسیدگی به مستمندان یکی از دوستان او می‏ گوید: «شهید به فکر مستمندان بود؛ او برای پیرزنی که سقف خانه‏ اش ریخته بود، در هوای گرم، روزی پانزده الی شانزده ساعت کار سخت و طاقت فرسای بنّایی انجام می‏ داد تا سقف فرو ریخته ی بیوه ی ناتوانی را ترمیم کند.» ۹. تشرّف به حرم امام رضا علیه السلام دو بار در هفته او هفته ‏ای دوبار به حرم مشرّف می‏ شد. اگر او خارج از این برنامه عازم حرم می‏ شد، حتماً برایش مشکلی پیش آمده بود و برای تسکین روحی به حرم پناه می ‏برد. ۱۰. مقاومت در مقابل مشکلات یکی از دوستان او گفته است: «هر وقت او را می‏ دیدم، یاد حضرت حمزه (علیه السلام) می‏ افتادم. آن قدر با صلابت در برابر مشکلات پایداری می‏ کرد که ما تعجّب می ‏کردم. گاهی پشتم می‏ لرزید از اینکه چطور خداوند این همه قدرت را به یک نفر داده است؟» چرا به محمدمهدی خادم الشریعه مصعب پیامبر می گفتند؟ همرزمان محمّد مهدی خادم الشریعه به خاطر نظم، تقوا و شجاعتش به او لقب «مصعب پیامبر» را داده بودند؛ چراکه مصعب هم صحابه ی شجاع قریشی پیامبر بود که از پرچم داران جنگ احد و مبلغان اسلام به شمار می رفت. لحظات مقارن با آسمانی شدن شهید محمّد مهدی خادم الشریعه: شهید نورالله کاظمیان از حال و هوای روز شهادت محمّد مهدی خادم الشریعه چنین می گفت: «صبح روز مبعث حال و هوای عجیبی داشت. با بقیه ی نیروها برای نماز صبح حاضر نشد و خودش به تنهایی در محلّ دیگری با یک حالت معنوی خاصّی نماز خواند. سر سفره ی صحبانه هم، حاضر نشد. وقتی علّت را از او پرسیدند در جواب گفت: می خواهم صبحانه را از دست پیامبر در بهشت دریافت کنم. بعد هم که یک سیب به او تعارف کردند، نخورد و گفت: دلم میوه بهشتی می خواهد. در هنگام اعزام، با حسرت گفت: ای راهیان عشق، ما را از دعای خیر فراموش نکنید. سرانجام این اسوه استقامت و فداکاری در مرحله ی سوم عملیات بیت المقدس در روز جمعه ۳۱ اردیبهشت ۱۳۶۲ ه.ش. مصادف با مبعث پیامبر به شهادت رسیدند. پیکر مطهّر او در ایوان طلای صحن مطهر امام رضا(علیه السلام) به خاک سپرده شد. خواهر شهید مسأله ی جالبی را خاطر نشان می کنند و آن این است که محمّد مهدی در روز جمعه دحوالارض به دنیا آمد و در روز جمعه مبعث رسول اکرم صلی الله و علیه و آله و سلم به شهادت رسید و در روز جمعه ولادت امام حسین علیه السلام، پیکر مطهّرش تشییع شد. @khaimahShuhada
💠مرا اما را برندارید... صاحب خانه اش گفته بود:" طیبه که به خانه ما آمد ، ما سرمان برهنه بود ، بی حجاب بودیم. این قدر پند و نصیحت کرد و از قران و دعا گفت که ما دیگر یک تار موی مان را نگذاشتیم پیدا شود". به ساواک که گرفته بودش و دستبند زده بود به دست هایش، گفته بود :" مرا بکشید ولی چادرم را برندارید" . 🌹 شهـــیده طیبه واعظی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم: بهترين زنان شما، زني است که براي شوهرش آرايش و خودنمايي کند، اما خود را از نامحرمان بپوشاند. بحارالانوار، ج 103، ص 235 @khaimahShuhada
حسن عبدالله‌زاده مهربان، خوش‌رو و بسیار شجاع بود. او از روابط اجتماعی بالایی برخوردار بود و دوستان بسیاری داشت. ناموس برایش جایگاه ویژه‌ای داشت و نسبت به آ‌ن‌ها غیرتی بود. دل‌سوز فرزندانش بود و وقت زیادی صرف نگهداری، تفریح و بازی آنها می‌کرد. همیشه به من این سفارش را داشت که پسرها را شجاع و نترس تربیت کنم تا لوس نشوند و اگر مهدیه لوس شد مشکلی ندارد؛ چرا که دختر همیشه باید ناز داشته باشد! او در خانه لقب ملکه را برای دخترمان انتخاب کرده بود. حسن‌آقا از ایمان بالایی برخوردار بود و همیشه سعی داشت حافظ زبان و نگاه خود باشد. نماز اول وقت و شرکت در نماز جماعت مسجد، از ویژگی بارز همسرم بود. @khaimahShuhada
شهید احمد مکیان از کریم بود، او در کردار و ، و ، خاص و عام بود و با رفتارش دل همگان را به‌دست می‌آورد. مقید بود، کسی از دستش ناراحت نشود. و ، و و و مردانگی‌اش در قاب چند جمله نمی‌گنجد. را بالاترین مقام خودش بعد از قرار داده بود که باید حرفش را گوش داد و توصیه می کرد اگر می خواهیم پیشرفت کنیم باید پشت سر رهبر باشیم. ┄┅═•°••⃟🕊⃟•°•═┅┄ پدر شهید نقل میکند: یک بار که از سوریه برگشته بود به احمد گفتم از آنجا چیزی بگو تا من هم استفاده کنم. گفت بابا یقین دارم تا خواست خدا نباشد من شهید نمی شوم. بعد تعریف کرد که آخر شب منطقه ای را گرفتیم و چون خیلی خسته بودیم در خانه ای خوابیدیم. بعد از اینکه بیدار شدیم فهمیدیم وسط تله هستیم و دورمان مواد منفجره است و نخهایی روی زمین گذاشته اند که اگر پایمان به آنها بخورد منفجر می شود. از کار خدا وقتی خوابیدیم مثل یک مرده خوابیدیم و هیچ حرکتی نکردیم. کوچکترین حرکتی باعث انفجار می شد. می گفت آنجا پیدا کردیم تا نخواهد ما نمی شویم.  شهید مکیان وصیت کرده بود، روی سنگ قبرش فقط بنویسند: «». @khaimahShuhada
💚همسنگري بهشتي ✨شهیدعليرضامشجری چون شغل نظامي داشت ازابتداي آشنايي‌ برایم ازمسيري كه پيش روخواهيم داشت، صحبت كرد.ازسختي راه،ازمأموريت‌ها ونبودن‌هاي گاه وبيگاه،ازشرايط كاري‌اش.عليرضا ازجهادوجنگ برايم صحبت كرد،ازجانبازي وشهادت،ومن باتوجه به همه اين صحبت‌هابه لطف خداپذيرفتم وخداراشاكرم كه همسنگري باعليرضارانصيب من كرد. تنها خواسته‌اش از من اين بودكه دربرابر همه سختي‌ها و پستي و بلندي‌هاي زندگي صبورباشم.من و عليرضاارديبهشت سال1391زندگي مشترك‌مان را درنهايت سادگي آغاز كرديم. زندگي ما رنگ و لعاب تجملات امروزي را نداشت. ❤️هديه بهشتي🌸 حاصل دو سال و نيم زندگي مشترکمان دختري به نام محدثه است كه درزمان شهادت پدرش يك سال داشت.براي من محدثه يك هديه بهشتي ست كه ازشهيدم به يادگار ماند.🕊🍃مسافر نيمه شعبان💫عليرضا اولين شهيد مدافع حرم حضرت سيدالشهدا(ع) ‌است.دو بار به سوريه رفت اما قسمتش شهادت در عراق بود. با توجه به حضور داعش در سامرا و حرم ائمه معصومين (ع) و تهديد به تخريب حرم سيدالشهدا (ع)‌ شهيد عليرضا مشجري و دوستانش جزو اولين گروهي بودند كه از سپاه قدس مأموريت يافته و عازم كشور عراق شدند و در نهايت با اصابت پرتابه جنگي به خودرويي كه در آن حضور داشتند در راه دفاع از حرم حضرت سيدالشهدا (ع) پنج روز بعد از اعزام در روز جمعه مصادف بانيمه شعبان سال 93 به جمع شهدا پيوست. یادشهدا با @khaimahShuhada
💠 بسیار بود، و بشاش و بذله گو و شادی بخش در خانواده و دوستان بود، ایشون برای همه خانواده و دوستان خیلی کننده و اطمینان بخش بود. 💠 به خانواده های نیازمند و کمک میکرد یا از جایی تهیه میکرد. 💠مهمترین ویژگی شهید اخلاص در و رفتارشون بود که همه دوستان، ایشون بسیار شجاع و باهوش و بابصیرت بودند، چه معرفت به امام و انقلاب و جهاد در 15 سالگی و چه معرفت به وظیفه بسیجی در دوران هجمه سکولارها در دوره بعد از جنگ آشنا کردن جوانان در با امام، شهادت، روحیات شهدا، عمیق مفهوم فقیه، دشمن شناسی، تفکرات عرفانی سیاسی شهید آوینی، جریانات سیاسی، تاریخ انقلاب، مسائل روز، داشتن ملاک و میزان اسلام ناب برای شناخت حق و باطل، همه از عملکرد و عالی ایشون و جاذبه خاص شخصیت این شهید بود. @khaimahShuhada
🌷شهید چمران می گفت: ▫️ توی کوچه پیرمردی دیدم که روی زمین سرد خوابیده بود ...سن و سالم کم بود و چیزی نداشتم تا کمکش کنم؛ اون شب رخت و خواب آزارم می داد! و خوابم نمیبرد از فکرپیرمرد ...رخت و خوابم را جمع کردم و روی زمین سرد خوابیدم می خواستم توی رنج پیرمرد شریک باشم اون شب سرما توی بدنم نفوذ کرد و مریض شدم ... اما روحم شفا پیدا کرد چه مریضی لذت بخشی ... @khaimahShuhada
تاریخ تولد: ۲۵ / ۶ / ۱۳۶۱ تاریخ شهادت: ۱ / ۴ / ۱۳۹۴ محل تولد: تهران محل شهادت: سوریه راوی : همسرشهید : دو روز مانده بود به ماه رمضان🌙روز اعزامش بود🕊️ همه مایحتاج منزل را خرید🥦 به غیر از خرما، گفتم‌: حسن جان فقط خرما نخریدی که آن را هم خودم می‌خرم🍁با هم خداحافظی کردیم و رفت🕊️ چند دقیقه بعد دیدم برگشت، دو تا جعبه خرما خریده بود🌱 آورد خانه و گفت: فاطمه خانم بیا این هم آخرین خرید من برای شما و بچه‌هایم، و رفت🕊️همیشه می‌گفت دوست دارم با زبان روزه و تشنه لب🌙مثل آقا اباعبدالله شهید شوم🥀دوست دارم چهره من را غیر از این که حالا هستم ببینید،💫 و سفارش می کرد اگر من شهید شدم نگذار بچه‌ها صورتم را ببینند🥀همان شد که او می‌خواست🍂 با زبان روزه🌙و بر اثر خمپاره شهید شد🕊️ که از صورتش چیزی باقی نماند🥀به همراه شهید علی امرایی و شهید حمیدی خمپاره به خودروشان اصابت می‌کند🥀و هر سه آسمانی می‌شوند.🕊️جای مزارش را در خواب دیده بود💫 و قبل از رفتن به من گفته بود، و در وصیت‌نامه هم ذکر کرده بودند✍🏻 اول قرار بود حرم حضرت عبدالعظیم دفن شوند🌙اما بدون اینکه من بگویم مزارشان قطعه 26 شد‼️دقیقا همان جایی که خودش می‌خواست 🕊️🕋 @khaimahShuhada
🗯 به روایت : هـمسـر شهید 🏴 همسرم عاشق سیدالشهدا بود. هرسال ماه محرم لباس مشکی به تن می‌کرد و نسبت به ائمه اطهار(ع) تعصب داشت. وقتی می‌شنید تکفیری‌ها به حرم حضرت زینب‌(س) نزدیک شدند، می‌گفت غیرتم اجازه نمی‌دهد تحمل کنم به ناموس اهل بیت(س) تعرض شود. اواخر خیلی وابسته حضرت زینب‌(س) بود. 💠 حشمت خیلی صبور و با گذشت بود و آرامش خاصی داشت. او مانند یاری صدیق و مهربان بود، بعد از شهادتش هم هروقت به مشکلی برمی‌خورم از روح بلندش مدد می‌طلبم و به فرموده قرآن که شهدا زنده‌اند خیلی زود مشکلم حل می‌شود.  ☑️ همسرم با تله انفجاری تکفیری‌ها در منطقه (حما) سوریه به شهادت رسید. با من راجع به شهادتش حرفی نمی‌زد. 📌 به دوستش گفته بود: «خواب دیدم بالای سر دوستم که شهید بود گریه می‌کنم. آن شهید از خاک بیرون آمد و گفت گریه نکن، پشت سرت را نگاه کن، پشت سرم را نگاه کردم دیدم سرم را بریده‌اند و روی سینه‌ام گذاشته‌اند.» حشمت با دوست و همرزمش سردار ماشاء‌الله شیبانی دهقان با تله انفجاری تکفیری‌ها به شهادت رسید.‌ @khaimahShuhada
❇️ 🔵شهید مدافع‌حرم ♻️سرهنگ مردم‌دار 💙همرزم شهید نقل می‌کند: آقامحسن انصافاً شخص مردم‌داری بود و نسبت به گرفتاری و مشکلات آشنایان و اطرافیان هرگز بی‌تفاوت نبود. حُسن خُلقش، زبانزدِ تمام آنانی است که ایشان را دیده‌اند. کمک‌های مالی‌ای که به گرفتارها می‌کرد، بعد از شهادتش نمایان شد؛ خصوصاً در منطقه سیستان و بلوچستان که چندوقت در آنجا مأموریت بود. 💙وقتی برای شهید محسن مراسم گرفته بودیم، یک مردی از سیستان و بلوچستان آمده بود و می‌گفت شهید ماندنی به مردم منطقه‌ی ما، کمک زیادی کرده است. ما اوضاع مالی خوبی نداشتیم اما این شهید خیلی به مردم ما کمک می‌کرد. @khaimahShuhada
پدرم به روضه اهل بیت(ع) خیلی اهمیت می داد می گفت درک اهل بیت با احساسات نیست باید خودت را در واقعه تجسم کنی و گریه کنی، گاهی پدرم از غم و غصه اهل بیت (ع) آنقدر گریه می کرد که راهی بیمارستان شده و بستری می شد.‼️ ایشان چه طلبه بودند و چه نبودند به نماز خیلی اهمیت می دادند حتی در شرایط حاد و غیر ممکن نمازش ترک نمیشد و در مواقعی که در مورد رهبری یا ولایت فقیه شبهه ای ایرادی می شد با تمامی دلایل قانع کننده و صبوری جواب می داد و اگر طرف مقابل نمی پذیرفت به نشانه اعتراض حتی اگه جلسه مهمی می بود و به نفع ایشان اما جلسه را ترک می کرد. نقل از فرزند شهید. @khaimahShuhada
✍خاطرات سر سفره عقد نشسته بوديم، عاقد که خطبه را خواند، صداي اذان بلند شد. حسين برخاست، وضو گرفت و به نماز ايستاد، -دوستم کنارم ايستاد و گفت: اين مرد براي تو شوهر نمي شود. متعجب و نگران پرسيدم: چرا؟ -گفت: کسي که اين قدر به نماز و مسائل عبادي اش مقيد باشد، جايش توي اين دنيا نيست. 📿 🌷 @khaimahShuhada
❇️ 🌹شهید مجید عسگرے جمکرانی ✨همسر شهید نقل می‌کنند: هربار که قرآن می‌خواند، دفترچه‌اے از جیبش در می‌آورد و درون آن یادداشتے می‌کرد؛ به این کارش عادت کرده بودم؛ با خدا عهد کرده بود هر روز قرآن بخواند. ✨بعد از شهادتش که وسایلش را برایم آوردند، قرآنش هم درون جیبش بود؛ قرآن را که باز کردم دیدم لاے قرآن کاغذے است که درونش یادداشت کرده از آیه چند تا چند قرائت کرده است؛ آیه‌هاے یادداشت‌ شده را که شمردم، دیدم هر روز ۱۴ آیه قرائت می‌کرده است؛ آخرین علامت ✔️ براے روزے بود که به شهــادت رسیده بود؛ آرے، او تا شهادت به عهدش وفا کرده بود. @khaimahShuhada
🦋 💚سعید خیلی به نفس خود مسلط بود،هیچگاه او را عصبانی و یا پرخاشگر ندیدم،در این مواقع سکوت می کرد.با وجود اینکه بسیار شاد و شوخ بود اما هیچگاه از حد اعتدال خارج نمی شد و هرگز کسی را با مزاح و خنده هایش نمی رنجاند. ❤️بسیار مراقب بود که گناه نکند.نظم خاصی داشت بویژه در خصوص نماز بسیار دقیق و منظم بود.به نماز که می ایستاد بسیار سنگین،باوقار و متواضع بود. 🧡اهل تعقیبات و ذکر و اهل دعا و مناجات بود.همیشه سعی داشت نمازش را به طور اول وقت و به جماعت بخواند،زمان تحصیل اش که ساکن قم بود برای نماز یا به مسجد مقدس جمکران می رفت یا حرم حضرت معصومه سلام الله علیها و یا حتی نمازخانه. 💛بارها در موضوعات مختلف به ما میگفت باید طوری زندگی کنیم که زمینه ساز ظهور امام زمان(عج) باشیم.زن و زندگی،مهمانی رفتن،حتی لباس پوشیدنمان و...اصلاً ورد زبانش بود که زمینه ساز ظهور باشیم... ✍🏻راوی:برادر شهید @khaimahShuhada
●ولادت : ۶۴/۴/۳۰ - رامسر ●شهادت: ۹۴/۹/۲۹ - خانطومان سوریه ✨ویـژگـے هـاــے شـَﮪـیـد✨ 🔸بچه بسیار شجاعی بود و دوبار هم برای جنگ به عراق رفت. 🔹 علاقه عجیبی به حضرت زینب داشت. بچه ی هیئتی بود خادم مسجد تعریف میکرد وقتی سجاد میخواست سینه بزند چیزی زیر پایش پهن میکردیم که خون بدنش روی فرش نریزد. یعنی اینطور با اخلاص سینه میزد. 🔸 دو هفته روزه نذر کرد تا خدا کمک کند و برود. بعد از دو هفته روزه گرفتن خدا حاجتش را داد و رفت. 🔹 سجاد در اداره مشغول بود و اجازه نمیدادند به سوریه برود برای همین از اداره بیرون آمد و خودش اقدام کرد. سجاد آن زمان در تشکیلات سپاه بود. از سپاه که بیرون آمد دوبار رفت عراق و یک بار سوریه. 🔸 واقعا از دنیا و زن و زندگی دل کنده بود، از دختر چهار ساله اش دل کنده بود که توانست به هدف بزرگش دست یابد و به آن درجه ای که خدا میخواست برسد. 🔹 دوستانی که با سجاد در عراق بودند تعریف میکردند چنان رشادتی در بین رزمنده ها نشان داده بود که خود عراقی ها هم از ایشان حساب میبردند و با اینکه بهعنوان بسیجی رفته بود، ولی شجاعتش در بین رزمنده ها زبانزد بود؛ تا آنجا که وقتی نیروهای جدید می آمدند از قدیمی ها میپرسیدند سجاد کیه؟ به ما معرفی کنید. @khaimahShuhada
❇️ 🟣شهید محمدمهدی لطفی نیاسر ♻️شهید راه نابودی اسرائیل ☂خواهر شهید نقل می‌کنند: محمدمهدی خالصانه برای خدا کار می‌کرد و مزد اخلاص در عملش را به بهترین شکل گرفت. وقتی حرف و حدیث‌ها در مورد چرایی حضور بچه‌های مدافع حرم به گوشش رسید، گفت حضور ما در جبهه مقاومت لازم و ضروری است. او زبان عربی به لهجه‌های عراقی، سوری و لبنانی را خوب می‌دانست و کاملاً مسلط بود. ☂برای نابودی اسرائیل برنامه‌ریزی کرده بود. تصاویر شهدای جنگ غزه را در لپ‌تاپ نشانم می‌داد و می‌گفت نگاه کن ببین اسرائیلی‌ها چه بلایی سر زن و بچه مردم آورده‌اند! از زمین و هوا می‌زنند اما مردم غزه در شرایط تحریم ایستاده‌اند، درسشان را می‌خوانند و کار و زاد و ولد می‌کنند. خواسته‌اش این بود که اگر می‌کُشد، اسرائیلی بکُشد و اگر کشته می‌شود، به دست صهیونیست‌ها کشته شود. به خواسته قلبی‌اش هم رسید. ✨هدیه به روح مطهر شهید صلوات 💚اَللهُمَّ‌صَلِّ‌عَلَى‌مُحمَّـدٍوآل‌مُحَمَّد💚 ❤️ اللهم عجل لولیک الفرج @khaimahShuhada
جلال، در مورد انجام فرایض دینی، با منطق و عطوفت برخورد می کرد. هر گاه من اصرار داشتم بچه ها در جلسات قرآن شرکت کنند، او می گفت: «اصرار باعث می شود تا بچه ها از قرآن جدا شوند، آن ها باید خودشان با تمایل خویش به این جلسات بیایند. هر شب به گلزار شهدا می رفت و در آن جا با خدا راز و نیاز می کرد. وقتی در دانشگاه پذیرفته شد، از او خواستیم دیگر به منطقه نرود، اما جلال مثل همیشه اصرار کرد و در نهایت گفت: «می خواهم بروم تسویه کنم.» این تسویه، برگ ورود به بهشت بود، و بخشش خداوند که ما از آن بی خبر بودیم. هر گاه یکی از دوستانش [فرماندهان و گروه تفحص] به شهادت می رسید، از خدا می خواست تا او هم به جمع آنان بپیوندد. @khaimahShuhada
پدرم به روضه اهل بیت(ع) خیلی اهمیت می داد می گفت درک اهل بیت با احساسات نیست باید خودت را در واقعه تجسم کنی و گریه کنی، گاهی پدرم از غم و غصه اهل بیت (ع) آنقدر گریه می کرد که راهی بیمارستان شده و بستری می شد.‼️ ایشان چه طلبه بودند و چه نبودند به نماز خیلی اهمیت می دادند حتی در شرایط حاد و غیر ممکن نمازش ترک نمیشد و در مواقعی که در مورد رهبری یا ولایت فقیه شبهه ای ایرادی می شد با تمامی دلایل قانع کننده و صبوری جواب می داد و اگر طرف مقابل نمی پذیرفت به نشانه اعتراض حتی اگه جلسه مهمی می بود و به نفع ایشان اما جلسه را ترک می کرد. نقل از فرزند شهید. @khaimahShuhada