#خاطرات_شهدا
🔻بعضی آقایان وقتی وارد خانه میشوند و محیط خانه را نامرتب میبینند یا متوجه میشوند که غذا آماده نیست، اعتراض میکنند.
✴️ مواقعی بود که بخاطر موقعیت کاری یا بچهداری نمیتوانستم غذا آماده کنم یا خانه را مرتب کنم. 🥘
✳️ وقتی مصطفی وارد میشد از او عذرخواهی میکردم❤️
از ته قلبش ناراحت میشد و میگفت: «تو وظیفهای نداری که برای من غذا درست کنی. تو وظیفهای نداری که خانه را مرتب کنی. این وظیفه من است و حتما من اینجا کم کاری کردم».
✴️ بعد با خنده به او میگفتم: «پس من چه کاره هستم و وظیفه من چیست؟»
✳️ مصطفی هم پاسخ میداد: «وظیفه تو فقط تربیت بچههاست. بقیه کارهای خانه وظیفه من است. اگر خودم بتوانم کارهای خانه را انجام میدهم و اگر نتوانستم باید با کسی هماهنگ کنم که این کارها را برای تو انجام دهد». 💖
زندگی با مصطفی خیلی شیرین بود. خیلی شیرین بود.
🔰 به نقل از همسر شهید مصطفی صدرزاده
#هنر_عشق_ورزی_شهدا
#شهدا_عاشق_ترند
#شهید_مصطفی_صدرزاده 🌹
@sardaraneashgh
#شهدا_عاشق_ترند💞
⚜همسرم شهید ڪمیل خیلے با محبت بود☺️
مثل یہ مادرے ڪہ از بچہ اش مراقبت میڪنہ از من مراقبت میڪرد...
یادمه تابسـتون بودو هوا خیلے گرم بودخستہ بودم،
🔅رفتم پنڪہ رو روشن ڪردم
وخوابیدم😴«من بہ گرما خیلے حساسم»خواب بودم و احساس ڪردم هوا خیلے گرم شدہ و متوجہ شـدم برق رفته، بعد از چند ثانیہ احساس خیلے خنڪے ڪردم و به زور چشمم
رو باز ڪردم تا مطمئن بشم برق اومدہ یا نہ...
⚜دیدم #ڪمیل بالای سرم یه ملحفہ رو گرفتہ و مثل پنڪه بالای سرم مے چرخونہ تا خنڪ بشم😇
ودوبارہ چشمم بسته شد ازفرط خستگے... شاید بعد نیم ساعت تا یکساعت خواب بودم و وقتے بیدارشدم دیدم ڪمیل هنوز دارہ اون ملحفه رو مثل پنڪہ روے سرم مے چرخونه تا خنڪ بشم...😢
🔅پاشدم گفتم
#ڪمیل توهنوز داری مےچرخونے⁉️
خستہ شدی
گفت: خواب بودی و برق رفت و تو چون به گرما حساسے
میترسیدم از گرمای زیاد از خواب بیدار بشے و دلم💗 نیومد
#شهید_کمیل_صفری_تبار🌷
@sardaraneashgh