eitaa logo
شهید جمهور
151 دنبال‌کننده
10.5هزار عکس
5.8هزار ویدیو
52 فایل
🌹 شهید مهدی زین الدین: در زمان غیبت به کسی «منتظر» گفته می‌شود که منتظر شهادت باشد، منتظر ظهور امام زمان(عج) باشد اللّـهـمَّ‌عَـجِّـلْ‌لِـوَلِیِّـڪَ‌الفَـرَج
مشاهده در ایتا
دانلود
🍂بسم رب الشهداء و صدیقین #سخنان_شهدا✨ یک شب خواب حاج همت را دیدم؛ دقیقا در موقعیتی که در پایان‌بندی اپیزودهای مستند «سردار خیبر» هست!🤩 با بسیجی‌هایی که در فیلم کنار ماشین تویوتا منتظر حاج همت ایستاده‌‌اند تا با او دست بدهند، ایستاده بودم. حاج همت با قدم‌های تند رسید کنار تویوتا. من دستم را جلو بردم و با او دست دادم و حاجی را در آغوش گرفتم تا معانقه کنم. هنوز دستش توی دستم بود که گفتم: «دست ما را هم بگیرید» و توی دلم نیتم از این حرف طلب شهادت بود... که حاج همت در جوابم گفت: «دست من نیست!»❗️ از همان شب این خواب و حرف حاج همت برایم مسأله شده بود و مدام فکر می‌کردم چطور ممکن است برآورده شدن چنین حاجتی دست شهدا نباشد.🤔 همیشه فکر می‌کردم شهدا باید دست آدم را بگیرند تا باب شهادت به روی آدم باز شود. این قضیه بود تا یک شب که در خانه محمودرضا مهمان‌شان بودم خوابم را برای محمودرضا تعریف کردم. گفت: «راست گفته خب. دست او نیست!» بعد گفت: «من خودم به این رسیده‌ام و با اطمینان و یقین می‌گویم؛ هرکس شهید شده، خواسته که شهید بشود. ✨شهادت شهید فقط دست خودش است.» #شهید_محمودرضا_بیضایی🌹 #سالگرد_شهادت @sardaraneshgh
. ✅ در راه بود، قرار شده بود ڪه با عملیات‌هایے اطراف حرم بی‌بی(سلام الله علیها) از اشغال تروریست‌هاے تڪفیرے، پاڪ‌سازے شده تا مردم محرم امسال بتوانند به‌راحتے و در امنیت ڪامل، در ایام شهادت سالار شهیدان حضرت (ع) عزادارے ڪنند. محمودرضا نیز مانند بقیه براے شروع عملیات لحظه شمارے می‌ڪرد، خیلے خوشحال به نظر می‌رسید. با شادے فوق‌العاده‌اے از حضورش بر بالاے گلدسته‌هاے حرم جهت شناسایے دشمن تعریف می‌ڪرد و از عڪس‌هاے نابے می‌گفت  ڪه از حرم مطهر و گنبد و بارگاه حضرت زینب(س) براے خود تهیه ڪرده بود. 🔺 🔺راوی دوست شهید @sardaraneashgh
💠 روی کمدش این جمله از امام خامنه‌ای (مدظله‌العالی) را با فونت درشت تایپ کرده و چسبانده بود: 🔴 "در جمهوری اسلامی هرجا که قرار گرفته‌اید، همان‌ جا را مرکز دنیا بدانید و آگاه باشید که همهٔ کارها به شما متوجه است." 🌷 @sardaraneashgh
🍂بسم رب الشهداء و صدیقین ✨ یک شب خواب حاج همت را دیدم؛ دقیقا در موقعیتی که در پایان‌بندی اپیزودهای مستند «سردار خیبر» هست!🤩 با بسیجی‌هایی که در فیلم کنار ماشین تویوتا منتظر حاج همت ایستاده‌‌اند تا با او دست بدهند، ایستاده بودم. حاج همت با قدم‌های تند رسید کنار تویوتا. من دستم را جلو بردم و با او دست دادم و حاجی را در آغوش گرفتم تا معانقه کنم. هنوز دستش توی دستم بود که گفتم: «دست ما را هم بگیرید» و توی دلم نیتم از این حرف طلب شهادت بود... که حاج همت در جوابم گفت: «دست من نیست!»❗️ از همان شب این خواب و حرف حاج همت برایم مسأله شده بود و مدام فکر می‌کردم چطور ممکن است برآورده شدن چنین حاجتی دست شهدا نباشد.🤔 همیشه فکر می‌کردم شهدا باید دست آدم را بگیرند تا باب شهادت به روی آدم باز شود. این قضیه بود تا یک شب که در خانه محمودرضا مهمان‌شان بودم خوابم را برای محمودرضا تعریف کردم. گفت: «راست گفته خب. دست او نیست!» بعد گفت: «من خودم به این رسیده‌ام و با اطمینان و یقین می‌گویم؛ هرکس شهید شده، خواسته که شهید بشود. ✨شهادت شهید فقط دست خودش است.» 🌹 @sardaraneashgh
خاطره ای از: 🌷 و 🌷 از زبان: دوست ✨ اسفند سال ۸۸ بود. مثل هر سال در تالار وزارت کشور برای سالگرد شهادت مراسم گرفته بودند. 🕯 تهران بودم آنروز. محمودرضا زنگ زد و گفت: می‌آیی مراسم؟ گفتم: می‌آیم، چطور؟ گفت: بیا، سخنران مراسم قاسم سلیمانی است. گفتم: حتما می‌آیم. و مقابل ورودی تالار قرار گذاشتیم.🏯 محمودرضا زودتر از من رسیده بود. من با چند نفر از دوستان رفته بودم. بیرون، محمودرضا را پیدا کردم و رفتیم و نشستیم طبقه بالا. همه صندلی‌ها پر بود و به زحمت جایی روی لبه یکی از پله‌ها پیدا کردیم و نشستیم روی لبه. تا حاج قاسم بیاید، با محمودرضا حرف می‌زدیم🗣 ولی حاج قاسم که روی سن آمد محمودرضا سکوت کرد و دیگر حرف نمی‌زد.😶 من گوشی موبایلم را درآوردم 📱و شروع کردم به ضبط کردن.🎙 محمودرضا تا آخر، همینطور توی سکوت بود و گوش می‌داد. وقتی حاج قاسم داشت حرفهایش را جمع بندی می‌کرد، محمودرضا یک مرتبه گفت: حاج قاسم خیلی ضیق وقت دارد. این کت و شلواری که تنش هست را می‌بینی؟ شاید اصرار کرده‌‌اند تا این کت و شلوار را بپوشد و الا حاج قاسم همین قدر هم وقت ندارد.🕒 بعد از برنامه، از پله‌های ساختمان وزارت کشور پایین می‌آمدیم که به محمودرضا گفتم: کاش می‌شد حاج قاسم را از نزدیک ببینیم. گفت: من خجالت می‌کشم وقتی توی صورت حاج قاسم نگاه می‌کنم؛ چهره‌اش خیلی خسته و تکیده است.😔 محمودرضا خودش هم این مجاهده و پرکاری را داشت. این اواخر یکبار گفت: من یکبار پیش حاج قاسم برای بچه‌ها حرف می‌زدم، گفتم: بچه‌ها من اینطور فهمیده‌ام که خداوند شهادت را به کسانی می‌دهد که پرکار هستند و شهدای ما غالبا اینطور بوده‌اند. بعد گفت: حاج قاسم این حرف را تأیید کرد و گفت بله همینطور بود @sardaraneashgh
7.45M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
 به خودمان بقبولانیم ڪه در این زمـــان به دنیا آمده ایم و شیعه هم به دنیا آمده ایم ڪه مـؤثر در تحقـق ظـــهور مـولا باشیم. و این همراه با تحمل مشڪلات مصائـب، سختی ها، غـــربت ها و دوری هاست و جـــز با فـدا شدن محقـق نمی شود حقیـــقتاً... 🌸🍃 @sardaraneashgh
🌷پنجشنبه 6 دی 1397، در جلسه ای در شهرستان ، یکی به من گفت: «چشم و ابرو و قد و بالای محمودرضا را ول کن! بگو امروز ما باید بکنیم که جای محمودرضا را ؟!» 🌷آنقدر از این پرسش و نحوه سؤال کردن این برادر خوشم آمد که یک ساعت برای حرف زدم. 🌷بعد از پنج سال بود که احساس کردم کسی مشتری محمودرضاست. ▪️اگر سوء تفاهم ایجاد نمیکند، باید بگویم از دیدن شهید بازی‌ ها بخصوص در شبکه های اجتماعی ام و دیدن شهدا خوشحالم میکند. 🌷 🌷 @sardaraneashgh
🕊چند ماه قبل از شهادت محمودرضا یک شب خواب شهیدهمت رادیدم. دیدم دقیقا در موقعیتی که در پایان بندی اپیزودهای مستند سردار خیبر نشان می دهد، با بسیجی هایی که کنار ماشین تویوتا منتظر حاج همت هستند تا با او دست بدهند،ایستاده ام. حاج همت با قدم های تند آمد و رسید کنار تويوتا. من دستم را جلو بردم. دستش را گرفتم و بغلش کردم. هنوز دست حاج همت توی دستم بود که به او گفتم: «دست ما را هم بگیرید» منظورم شفاعت برای باز شدن باب شهادت بود. حاج همت گفت: «دست من نیست» و دستم را رها کرد.😞 از همان شب تا مدتی ذهنم درگیر این موضوع شده بود که چطور ممکن است دست شهدا در برآوردن چنین حاجتی باز نباشد. فکر میکردم اگر چنین چیزی دست شهدا نیست، پس دست چه کسی است؟!😢 تا اینکه یک شب که در منزل محمودرضا مهمان بودم، خوابم را برای او تعریف کردم. خیلی مطمئن گفت: «راست گفته ، دست او نیست!» بیشتر تعجب کردم. بعد گفت: «من در سوریه خودم به این نتیجه رسیده ام و با یقین میگویم هرکس شهید شده، خواسته که شهید بشود. شهادت شهید فقط دست خودش است.☝️ @khaimahShuhada
🍃 ازکوثرم گذشتم 🌷یک دختر دوساله به نام کوثر. دخترش را خیلی دوست داشت طوری که هربار به پدر‌ یا دوستانش زنگ می زد، کلی از کوثر تعریف می کرد. 🌷یک بار که از منطقه برگشته بود گفت: بعضی وقت ها که در تیررس تکفیری ها گیر می افتیم ، مجبوریم مسافتی از یک دیوار تا دیوار دیگر را بدویم . درآن مسافت چند متری کوثر می آید جلوی چشمم . فهمیده بود که با این وابستگی ها و ایثار کسی شهید نمی شود. دفعه آخری که میخواست به عملیات برود به دوستش گفته بود : ( این بار دیگر از کوثرم گذشتم...) 🌹تعالی درجات شهدا صلوات. @khaimahShuhada
🕊 🍃يكى از مسئولين مستقيمش ميگفت: ماه رمضان بود،رفته بودم بادينده (منطقه اى كويرى در اطراف ورامين) كه محمودرضا را آنجا ديدم.مهمانانى از حاشيه خليج فارس داشت و با زبان روزه داشت در هواى گرم آنها را آموزش ميداد. 🍃نقطه اى كه محمودرضا در آنجا آموزش ميداد،در عمق ١١٠ كيلومترى كوير بود گرماى هوا شايد ۴۵ درجه بود آن روز ولى روزه اش را نشكسته بود در حالی كه نيروهايش هيچكدام روزه نبودند و آب مى خوردند... 🍃محمودرضا ميگفت:من چون مربى هستم و در مأموريت آموزشى و كثير السفر هستم نمى توانم روزه ام را بخورم حقا مزد محمودرضا كمتر از شهادت نبود... @khaimahShuhada
🕊🌺 🍁محمد رضا خیلی دلسوز و مهربان بود، یکی از لحظات خوبی که با محمود تو دوران، آموزشی داشتیم زمانهایی بود که میرفتیم برای تجدید وضو. هر کی کارش زودتر تموم میشد میومد رو سکوی بیرون دستشویی منتظر میشد تا رفقا هم برسن. اون چند دقیقه نشستن روی اون سکو با محمودرضا و بچه ها لذتی داشت که سالهاست دنبال اون دارم میگردم. حتی نشستن چند دقیقه ای روی سکوی دستشویی هم برات لذت بخش ترین حس دنیاست... ۲۰دیماه۹۲ @khaimahShuhada