eitaa logo
شهید جمهور
172 دنبال‌کننده
10.4هزار عکس
5.7هزار ویدیو
52 فایل
🌹 شهید مهدی زین الدین: در زمان غیبت به کسی «منتظر» گفته می‌شود که منتظر شهادت باشد، منتظر ظهور امام زمان(عج) باشد اللّـهـمَّ‌عَـجِّـلْ‌لِـوَلِیِّـڪَ‌الفَـرَج
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 طنزجبهه😃 جشن پتو 🤪 ✍یروز طراحی جشن پتو داشتیم برا یکی از خادما ... ازقضا اون روز یه مهمون مهم قراربود بیاد طرف بازرس بود ..🧐. آقاچشمتون روز بد نبینه؛ بچه ها آماده باش ، پتو بدست ... 😂 به محض ورود شخص ریختیم روسر اون بدبخت بینوا .. تا تونستیم زدیم ...😇🤣 درهمین حین فرمانده صدا زد برادر فلانی یه صدای ضعیفو بی جانی از زیر پتو شنیده شد🙃😆 ✍دیگه نگم بجای خادم ؛ مسئول بازرسی مقررو زدیم ...🙈 بله داداش... 🤪 اینجوریاس ... خادمی یعنی این 😃👆 @sardaraneashgh
💕🍃💕🍃💕🍃💕 💎 ☄آتش دشمن سنگین بود و همه جا تاریک تاریک.بچه ها همه کپ کرده بودند به سینه ی خاکریز.💫 دور شیخ اکبر نشسته بودیم و می گفتیم و می خندیدیم که یکدفعه دو نفر اسلحه بدست از خاکریز اومدند پایین و داد زدند:(الایرانی !الایرانی!)😳 و بعد هرچی تیر داشتند ریختند تو آسمون.نگاهشون می کردیم که اومدند نزدیک تر و داد زدند:(القم القم بپر بالا)😳 صالح گفت:( ایرانی اند... بازی در آوردند!)😄 عراقی با قنداق تفنگ زد به شانه اش و گفت:(السکوت الید بالا)نفس تو گلوهامون گیر کرد😰 شیخ اکبر گفت:نه مثل اینکه راستی راستی عراقی اند😞 ....خلیلیان گفت صداشون ایرانیه....😐 یه نفرشون چند تیر شلیک کرد و گفت:(روح!روح!) دیگری گفت:اقتلو کلهم جمیعا...خلیلیان گفت:بچه ها می خوان شهیدمون کنند😑 و بعد شهادتین رو خوند.😥 دستامون بالا بود که شروع کردن با قنداق تفنگ ما رو زدن و هُلمان دادند😓 که ما رو ببرندسمت عراقی ها. همه گیج و منگ شده بودیم و نمی دونستیم چیکار کنیم که یکدفعه صدای حاجی اومد که داد زد:(آقای شهسواری !آقای حجتی !پس کجایین؟!🤔) هنوز حرفش تموم نشده بود که یکی از عراقی ها کلاشو برداشت.رو به حاجی کردوداد زد :بله حاجی !بله ما اینجاییم!😶.... حاجی گفت: اونجا چیکار می کنین ؟🤔گفت:(چندتاعراقی مزدور دستگیر کردیم)😳 و زدند زیر خنده و پا به فرار گذاشتن...😒😂 @sardaraneashgh
آخ كربلاي پنج🤣🤣آخ فتح المبین🤣 اینجوری‌عملیات‌ها رو‌ مرورمیکردیم😂 💠پسر فوق‌العاده بامزه و دوست داشتني بود. بهش مي‌گفتند «آدم آهني» يك جاي سالم در بدن نداشت. يك آبكش به تمام معنا بود. آن‌قدر طي اين چند سال جنگ تير و تركش خورده بود كه كلكسيون تير و تركش شده بود.☺️ دست به هر كجاي بدنش مي‌گذاشتي جاي زخم و جراحت كهنه و تازه بود.❤️ اگر كسي نمي‌دانست و جاي زخمش را محكم فشار مي‌داد و دردش مي‌آمد، نمي‌گفت مثلاً (آخ آخ آخ آخ آخ) يا ( درد آمد فشار نده) بلكه با يك ملاحت خاصي عملياتي را به زبان مي‌آورد كه آن زخم و جراحت را آن‌جا داشت. 😁💪مثلاً كتف راستش را اگر كسي محكم مي‌گرفت مي‌گفت: « آخ بيت‌المقدس» و اگر كمي پايين‌تر را دست مي‌زد، مي‌گفت: «آخ والفجر مقدماتي» و همين‌طور «آخ فتح‌المبين»، 😆«آخ كربلاي پنج و...» تا آخر بچه‌ها هم عمداً اذيتش مي‌كردند و صدايش را به اصطلاح در مي‌آوردند تا شايد تقويم عمليات‌ها را مرور كرده باشند.😂😂😂 @sardaraneashgh
🌿🌷✨ میرعلمدار☺️ ⬅️وقتی اسیر شدیم از همه رسانه ها آمده بودند برای مصاحبه و در واقع مانور قدرت و استفاده تبلیغاتی روی اسرای عملیات بود.📡📺📻🎙 نوبت یکی از بچه های زرنگ گردان شد. با آب و تاب تمام و قدری ملاطفت تصنعی شروع کردند به سوال کردن.📹🎤 👮‍♂یکی از مأموران پرسید: - پسر جان اسمت چیه؟ - عباس🙂 . - اهل کجا هستی؟ - بندرعباس .😉 - اسم پدرت چیه؟ - به او می گویند حاج عباس !😃 گویی که طرف بویی از قضیه برده بود پرسید: - کجا اسیر شدی؟ - دشت عباس !😆 افسر عراقی که اطمینان پیدا کرده بود طرف دستش انداخته و نمی خواهد حرف بزند به ساق پای او زد و گفت: - دروغ میگی!😡 و او که خودش را به موش مردگی زده بود با تظاهر به گریه کردن گفت :😭 - نه به حضرت عباس !😂🤣 @sardaraneashgh
••|🗣😅|•• شب جمعه بود... بچه ها جمع شده بودند تو سنگر برای دعای کمیل چراغارو خاموش کردند.🌑 مجلس حال و هوای خاصی گرفته بود هر کسی زیر لب زمزمه می کرد و اشک میریخت😢 یه دفعه اومد گفت اخوی بفرما😜 :عطر بزن ...ثواب داره😝 - اخه الان وقتشه؟😒 بزن اخوی ..بو بد میدی ..امام زمان نمیاد تو مجلسمونا🤪 بزن به صورتت کلی هم ثواب داره😉 بعد دعا که چراغا رو روشن کردند☀️ صورت همه سیاه بود😂🤭 تو عطر جوهر ریخته بود...😨 بچه ها م یه جشن پتوی حسابی براش گرفتند😛 @sardaraneashgh
طنزجبهه☺️ در به در دنبال آب مى گشتيم🚰 جايى كه بوديم آشنا نبود ، وارد نبوديم تشنگى فشار آورده بود😥 «بچه ها بيايين ببينين... اون چيه❓» يك تانكر بود هجوم برديم طرفش👣👣 اما معلوم نبود چى توشه روى يه اسكله نفتى هر چيزى مى تونست باشه 🗣گفتم: « كنار... كنار... بذارين اول من يه كم بچشم ، اگه آب بود شما بخورين»😉 با احتياط شيرش رو باز كردم ، آب بود به روى خودم نياوردم ، یه دلِ سير آب خوردم😋😋 بعد دستم رو گذاشتم روى دلم نيم خيز پا شدم اومدم اين طرف بچه ها با تعجب و نگرانى نگام مى كردن پرسيدند «چى شد⁉️....» هيچى نگفتم☹️ دور كه شدم، گفتم «آره... آبه... شما هم بخورين...»🤣🤣😂😂 يك چيزى از كنار گوشم رد شد خورد به ديوار پوتين بود...😃😂😆 @sardaraneashgh