🖇💌🕊
💌 بچّهها محاصره شده بودند....
💌 نیروهای پشتیبانی نمیتوانستند کمک برسانند. همهتشنهوگرسنهبودند.#شهیدکارور هرچه تلاش کرد و خودش را به آب و آتش زد تا بتواند لااقل کمی آب برای رفع تشنگی نیروهایش تهیّه کند، موفّق نشد.
💌 در همین لحظه، بچّهها #کارور را دیدند که با قدمهای استوار به طرف تپّههای بازی دراز میرود. تیمّم کرد و روی یکی از تپّهها ایستاد. تکبیره الاحرام را با صدای بلند گفت و شروع کرد به نماز خواندن. مدّتی طول کشید تا به رکوع رفت و چند دقیقهای طول کشید تا سر از رکوع برداشت و به خاک افتاد. نمازش که تمام شد، دستهایش را بالای سرش برد و چشمهایش را بست. نمیدانم با چه حالی، با چه اخلاصی، چگونه دعا کرد که در همان لحظه، صدای «الله اکبر» و فریاد شادی بچّهها به گوش رسید. باران، نم نم شروع به باریدن کرد...
#سرداربینشانخیبرشھیدمحمدرضاکارور
🌷شهید «محمدرضا کارور»🌷
🕊#شادیروحشهداءصلوات🕊
@khaimahShuhada
🖇💌🕊
💌 بچّهها محاصره شده بودند....
💌 نیروهای پشتیبانی نمیتوانستند کمک برسانند. همهتشنهوگرسنهبودند.#شهیدکارور هرچه تلاش کرد و خودش را به آب و آتش زد تا بتواند لااقل کمی آب برای رفع تشنگی نیروهایش تهیّه کند، موفّق نشد.
💌 در همین لحظه، بچّهها #کارور را دیدند که با قدمهای استوار به طرف تپّههای بازی دراز میرود. تیمّم کرد و روی یکی از تپّهها ایستاد. تکبیره الاحرام را با صدای بلند گفت و شروع کرد به نماز خواندن. مدّتی طول کشید تا به رکوع رفت و چند دقیقهای طول کشید تا سر از رکوع برداشت و به خاک افتاد. نمازش که تمام شد، دستهایش را بالای سرش برد و چشمهایش را بست. نمیدانم با چه حالی، با چه اخلاصی، چگونه دعا کرد که در همان لحظه، صدای «الله اکبر» و فریاد شادی بچّهها به گوش رسید. باران، نم نم شروع به باریدن کرد...
#سرداربینشانخیبرشھیدمحمدرضاکارور 🌷🕊
#الگوی_خودسازی
🤲الّلهُمَّعَجِّلْلِوَلِیِّکَالْفَرَج🌸
@khaimahShuhada