eitaa logo
شهید جمهور
172 دنبال‌کننده
10.4هزار عکس
5.7هزار ویدیو
52 فایل
🌹 شهید مهدی زین الدین: در زمان غیبت به کسی «منتظر» گفته می‌شود که منتظر شهادت باشد، منتظر ظهور امام زمان(عج) باشد اللّـهـمَّ‌عَـجِّـلْ‌لِـوَلِیِّـڪَ‌الفَـرَج
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🛑🎥 سلام دهه نودی‌ها از قم به جانِ جهان 🌹بعد از گذشت ۳ ماه؛ "سلام فرمانده" به خانه اصلی و مرکز انتشارش باز می‌گردد 🔹اجتماع بزرگ خانوادگی یاوران حضرت مهدی(عج) روز سه‌شنبه ۳۱ خرداد، ساعت ۱۹ در مسجد مقدس جمکران با حضور ابوذر روحی/ همه دعوتیم مهمان امام زمان @khaimahShuhada
💞معرفی شهید 💞 مصطفی چمران وزیر دفاع دولت موقت جمهوری اسلامی ایران و بنیانگذار ستاد جنگ‌های نامنظم در جنگ ایران و عراق. وی پیش از انقلاب اسلامی با دعوت امام موسی صدربه لبنان رفت و هشت سال آنجا ماند. بعد از پیروزی انقلاب اسلامی ایران وزیر دفاع دولت موقت جمهوری اسلامی، نماینده مجلس و فرمانده ستاد جنگ‌های نامنظم در جنگ عراق باایران بود. در  دانشگاه كاليفرنيا (۱۹۶۳)، دانشگاه تگزاس ای اند ام، دانشگاه تگزاس در آستین، دانشگاه تهران، تحصیل کرد. مصطفی چمران در دهلاویه در ۳۱ خرداد۱۳۶۰ش به شهادت رسید.  لبنان، کردستان؛ حاوی خاطرات او از لبنان و کردستان، علی زیباترین سرودۀ هستی و ترجمه فارسی دعای کمیل از جمله آثار اوست. 🌺یادشهداباصلوات 🌺 🌷🕊 متولد:۷/۱۰ /۱۳۱۱ شهادت:۱۳۶۰/۳/۳۱ محل شهادت:دهلاویه مزار:بهشت زهرا @khaimahShuhada
🎨 ‌ 🔅خدایا مرا به خاطر گناهانی که در طول روز با هزاران قدرت عقل، توجیهشان می‌کنم ببخش!‏ ◽️31 خرداد ماه سالروز شهادت دکتر مصطفی چمران گرامی باد . @khaimahShuhada
🌺 اهل بود و با اینکه سنش از همه ما بیشتر بود ولی در تمام کارها پیش قدم میشد، شب آخر گفت هرکی به گردنش حقی داشتم رو حلال کردم دوستان هم منو حلال کنن شبها خواب نداشت میرفت توی روستا و کنسرو نان و غذا رو به در خونه اهالی پخش میکرد گاهی میدیدیم خودش شام نمیخورد و میبرد در خونه های روستا میداد به اونها میگفت از گلوم پایین نمیره یه بچه یتیم گشنه باشه ، شهید اسدالله ابراهیمی از فرماندهان تیپ فاطمیون بود. 🕊 @khaimahShuhada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
معنویتشون،صداشون..... تازه بعد از رفتن بلند میشه نطق شهدا بعد از شهید شدن باز میشه با مردم حرف میزنن، مهم اینکه ما بشنویم این صدارو ....💕 🕊 @khaimahShuhada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🪴 | 📍کارهاےبۍریا درحین خستگی... 🌟 درمنطقه محمدتقی خیلی تلاش میکرد و زحمت میکشید، وقتی برمیگشت برای استراحت وجای خوابیدن نبود طوری خودش رو یه گوشه مچاله می کرد وبه سختی می خوابید تا بقیه رو از خواب بیدار نکنه یاکسی اذیت نشه. حتی گاهی بچه ها توی چادر می گفتن ومی خندیدن وبعد مدتی متوجه می شدن آقامحمدتقی نیست، می رفتن دنبالش می دیدن در حال شستن جوراب های بچه هاست یا واکس زدن پوتین های بچه ها. نماز ظهرش را اول وقت خواند و درست دو ساعت بعد با شلیک خمپاره شربت شیرین شهادت را نوشید. آقا محمدتقی در قلب های بچه ها جاودانه شد. 🥀 @khaimahShuhada
فرازی از ای مردم شما را قسم می‌دهم به آن چیزی که ایمان دارید. نائب بر حق امام زمان (عج)، حضرت امام خامنه‌ای (مدظله‌العالی) را همانند امام علی (ع) خانه نشین نکنید. چرا که در این دنیا تنها چیزی که مرا آرام می‌نمود، نگاه زیبا و قشنگ و پر درد این آقا بود. نکند حفظ علی بر همگان عار شود نکند حق علی در عمل انکار شود محرم راز علی نخل و دل چاه شود سیلی خصم زبون نقش رخ یار شود باور کنید من این آقای بزرگوار را اینگونه می‌بینم:برای رسیدن به امام زمان (عج) باید اول با مقام معظم رهبری (مدظله‌العالی) پیمان بست و به او ارادت قلبی داشت. فرض بر این است که امام زمان (عج) را نماز بدانیم، کسی که وضو (یعنی ارادت به رهبر) ندارد، می‌تواند نماز برپا نماید؟ آیا نماز بدون وضو و طهارت، نماز است؟ ای مردم قدر رهبر خود را بدانید و در همه حال یار و یاور او باشید و نگذارید ایشان غصه بخورد. تا انشالله ایشان پرچم اینو انقلاب را به صاحب اصلی آن حضرت بقیه الله الاعظم (عج) تحویل نماید. ان شاءالله @khaimahShuhada
شهید سردار حاج شاهرخ دایی پور در سال 1340 در شهر کرمانشاه به دنیا آمد. در مبارزات حق‌طلبانه مردم ایران علیه رژیم ستم شاهی فعالانه مشارکت جست و با شروع تجاوز دشمن بعثی به میهن عزیزمان به صورت بسیج نیروی مردمی در دفاع مقدس حضور پیدا نمود . شهید دایی پور در طی 85 ماه حضور در جبهه‌ها به افتخار جانبازی نائل آمد و در مسئولیت‌های مختلف از جمله فرماندهی یگان‌های توپخانه، ادوات و ضد زره لشکر نبی اکرم(ص) و قرارگاه نجف خدمت نمود و نیروهای زیادی را در این رسته‌ها تربیت نمود. شجاعت و دلاوری‌های نامبرده در عملیات‌های مختلف جنگ زبان زد همرزمان و مسئولین دفاع مقدس شد بطوری که بارها مورد تقدیر و تشویق فرماندهان سپاه قرار گرفت. بعد از پایان جنگ با استفاده از تجربیات خود در دفاع مقدس به آموزش دانشجویان دانشکده دافوس سپاه پرداخت و در تربیت شاگردان بسیاری در مدیریت‌ها و مسئولیت‌های مختلف مشارکت بسیار موثری ایفا نمود. همچنین در طی این دوره موفقیت‌های زیادی در کسب قهرمانی رشته های کشتی و غواصی در سطح نیروهای مسلح کشور داشت و شاگردان بسیاری نیز تربیت نمود.این شهید والامقام جسارت به حرم حضرت زینب(س) توسط عوامل استکبار جهانی و صهیونیزم بین‌الملل را بر نتافت و داوطلبانه به دفاع از حرم مطهر اهل بیت(ع) شتافت و مدت‌های مدیدی با مسئولیت‌های مختلف مستشاری در جبهه مقاومت خدمت نمود و روز جمعه یکم تیر ماه 1397 در سوریه به آرزوی دیرینه ی خود نائل آمد و به یاران و دوستان شهیدش پیوست. @khaimahShuhada
۱ تیرماه گرامی باد . 🥀 🍃🌹شهید «محمد حمیدی» در سال ۱۳۵۸ متولد شد. او به ابوزینب معروف بود، در مسیر دمشق درعا در جنوب سوریه بر اثر انفجار مین به کاروان شهدای مدافع حرم پیوست. شهید حمیدی به شجاعت و دلیریِ خاصی شهرت داشت. یکی از اطرافیان او نقل کرده است که جایی در حین مبارزه نیروها در حال عقب کشیدن بودند اما شهید حمیدی برعکس همه نیروها، اسلحه خود را برداشت و به دل دشمن زد و دو نفر از این نیروهای تکفیری را نیز به اسارت گرفت و بسیاری را نیز به هلاکت رسانید. 🍃🌹یکی از دوستان شهید «محمد حمیدی» از قول مادر این شهید مدافع حرم روایتی نقل کرده و می‌گوید: بار آخر که محمد زخمی شد و برگشت، به مادرش گفته بود لیاقت شهادت نداشتم چون تو از ته قلبت راضی به رفتن من نیستی! دلت را با خدا صاف کن تا خدا مرا ببرد. همین اتفاق هم افتاد. گویی مادرش خواسته محمد را اجابت کرد. وقتی رفت دیگر برنگشت و در مسیر دمشق درعا، در جنوب سوریه به شهادت رسید. 🍃🌹محمد حمیدی در نبرد با ترورویست‌های داعش به فیض شهادت نائل آمد؛ از این شهید بزرگوار یک فرزند سه ساله به‌نام “طه” به یادگار مانده است. @khaimahShuhada
تاریخ تولد: ۲۵ / ۶ / ۱۳۶۱ تاریخ شهادت: ۱ / ۴ / ۱۳۹۴ محل تولد: تهران محل شهادت: سوریه راوی : همسرشهید : دو روز مانده بود به ماه رمضان🌙روز اعزامش بود🕊️ همه مایحتاج منزل را خرید🥦 به غیر از خرما، گفتم‌: حسن جان فقط خرما نخریدی که آن را هم خودم می‌خرم🍁با هم خداحافظی کردیم و رفت🕊️ چند دقیقه بعد دیدم برگشت، دو تا جعبه خرما خریده بود🌱 آورد خانه و گفت: فاطمه خانم بیا این هم آخرین خرید من برای شما و بچه‌هایم، و رفت🕊️همیشه می‌گفت دوست دارم با زبان روزه و تشنه لب🌙مثل آقا اباعبدالله شهید شوم🥀دوست دارم چهره من را غیر از این که حالا هستم ببینید،💫 و سفارش می کرد اگر من شهید شدم نگذار بچه‌ها صورتم را ببینند🥀همان شد که او می‌خواست🍂 با زبان روزه🌙و بر اثر خمپاره شهید شد🕊️ که از صورتش چیزی باقی نماند🥀به همراه شهید علی امرایی و شهید حمیدی خمپاره به خودروشان اصابت می‌کند🥀و هر سه آسمانی می‌شوند.🕊️جای مزارش را در خواب دیده بود💫 و قبل از رفتن به من گفته بود، و در وصیت‌نامه هم ذکر کرده بودند✍🏻 اول قرار بود حرم حضرت عبدالعظیم دفن شوند🌙اما بدون اینکه من بگویم مزارشان قطعه 26 شد‼️دقیقا همان جایی که خودش می‌خواست 🕊️🕋 @khaimahShuhada
🍃💐🌿🌺🍃🌻 🌻🌿🌺🍃 🌿💐 🌺 🍃 هر کی حاجت داره بخونه علی روی تخت اتاق عمل آرام گرفته بود؛ او تنها پسر خانواده بود که بر اثر سانحه تصادف پس از عملی سخت پزشکان از سلامتی وی قطع امید کرده بودند. او ساکن قزوین بود و خانواده‌اش پس از صحبت با یکی از پرستاران اتاق عمل از زنده ماندن وی نا امید شده و قرار بود پس از پزشک قانونی... اما ساعتی نگذشت که پرستاری با تعجب فریاد زد آقای دکتر بیاید مریض به هوش آمد. بعد از وصل کردن اکسیژن دقایقی بعد علی حرف زد: مادر جان وقتی از هوش رفتم حس کردم روحم قصد جدا شدن از بدنم دارد بسیار پریشان شدم که ناگهان جوان زیبا رو و نورانی که نشانی سبز بر گردن داشت را دیدم که بر بالینم ایستاده و میگفت: علی جان نگران نباش. من از دردم با او میگفتم و او مرا دلداری داده و میگفت: علی جان نگران نباش تو شفا پیدا کردی در کمال صحت و سلامتی زندگی خواهی کرد. از او سوال کردم شما کیستید ؟ با مهربانی پاسخ داد من سید جواد موسوی هستم...و برای شفایت آمده‌ام. هنگامی که چشمهایم را باز کردم در کنارم نبود او مرا شفا داد مادر. این خانواده بعد از این موضوع مزار و آدرس شهید را در گیلان پیدا و برای قدردانی از مقام شهید در منزل ایشان حاضر شدند. شهید سید جواد موسوی خط‌شکن و نیروی غواص از لشکر ۲۵ کربلا بود و عاقبت آن طرف اروند با اصابت ترکش خمپاره از ناحیه پهلو و صورت و دست به شهادت رسیده بود. سید جواد موسوی فومنی یاد امام و شهدا با صلوات @khaimahShuhada
دلنوشته شهید حمیدی: شهادت رالیاقت لازم نیست  معرفت لازم است,منتهی آرزوی هرانسانی رسیدن به کمال است که راه گریز و سریع آن  جهاد در راه اوست ،که هر کسی نتواند این نانوشته راخواند و آنرا تفسیرکند.  کمال را صلاتیست دورکعتی که  وضویش باخون است و لاغیر،حال هرکسی این وضو نتواند که سرمنزل راه است ،منزل بعدی نیت و قیام است که دعوت میباشد،منزل سوم طی طریق و ذوب الی الله است که کمترکسی به این مقام رسیده .  گریز دیگر توسل است که بهترین آن نور اعظم دخت خاتم است که تمام راهها بدو ختم شود و راههای دیگر ختم بدین راه است وراه دگر ندارد تمام . @khaimahShuhada
شهید مدافع حرمی که به جای سردار سلیمانی ترور شد... آن روز دشمن برای ترور حاج قاسم سلیمانی کمین کرده بود. اما علی مورد هدف موشک قرار می‌گیرد، گویی تقدیر بر این بود که علی برود و فرمانده ۴ سال دیگر در این میدان نقش آفرینی کند. شهید مدافع حرم، سال ۱۳۶۴ در شهرری به دنیا آمد. فرزند چهارم غلام‌رضا بود. در رشته کامپیوتر دیپلم گرفت و در همین رشته در دانشگاه ادامه تحصیل داد. فرماندهی پایگاه بسیج مسجد سیدالشهدا(ع) را بر عهده داشت. در همان سال‌ها مسئولیت کاروان اردوهای راهیان نور و کاروان‌های زیارتی قم و جمکران را بر عهده داشت. از نیروهای مستشاری سپاه در سوریه بود. در سوریه نام جهادی «حسین ذاکر» را انتخاب کرده بود، در تاریخ اول تیرماه سال ۱۳۹۴ مصادف با پنجم ماه مبارک رمضان بر اثر اصابت موشک به خودرو در شهر درعا با زبان روزه در سن ۳۰ سالگی به شهادت رسید. پیکر علی نه سر داشت نه چندان بدنی. به آرزویی که از نوجوانی دنبالش بود رسید. از پیکر مطهرش یک دست و پاره‌هایی از بدن بازگشت. همان دستی که همیشه یک دستبند به نام زیبای یا ام البنین(س) به آن می‌بست. آن را با کفن متبرکی که از کربلا آورده بود و سال‌ها در خانه جلوی چشممان بود، کفن کردند و یک مهر تربت در کفنش گذاشتند. پیکر علی به همراه شهیدان حسن غفاری و محمد حمیدی در شهرری تشییع و نماز آنها با حضور خیل عظیم مردم روزه‌دار در حرم حضرت عبدالعظیم(ع) خوانده شد و بعد جمعیت به سمت بهشت زهرا(س) حرکت کردند. @khaimahShuhada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷صحبت‌های خاص سرلشکر صفوی در دانشگاه دافوس در مورد امام خامنه ای❤️ آقا به قندهای قندون قرآن خواند...... نوه ام شفا گرفت🍀🍀🍀 @khaimahShuhada
.... 🌷نوبت نگهبانی من ساعت دوازده شب تا دو نیمه شب بود. بعد از اتمام نگهبانی که شب خنک و ساکتی هم بود، نفر بعدی را بیدار کرده و خوابیدم. در خواب رؤیای بسیار دلنشینی دیدم. آن شب مولایم حضرت بقیه الله الاعظم (عجل الله تعالی فرجه الشریف) و حضرت فاطمه‌ی زهرا (سلام الله علیها) را زیارت کردم. در عالم خواب دیدم روی تپه ای، داخل یک سنگر تیربار، مشغول تیراندازی به طرف تعداد زیادی از عراقی‌ها هستم که با لباس کماندویی سبز به سرعت به طرف ما در حال پیش‌روی هستند و هر لحظه به ما نزدیک‌تر می‌شوند. یک نفر کمک تیربارچی کنار من نوار تیربار را آماده می‌کرد که ناگهان تیر خورد و افتاد کنار دست من. 🌷خیلی نگران شدم چون دیگر کمکی نداشتم. شدت درگیری به‌قدری بود که حتی یک لحظه نیز نمی‌توانستم تیربار را رها و او را جابجا یا کمک کنم. از این وضع مضطرب بودم که ناگاه متوجه شدم یک نفر زد سر شانه چپ من. وقتی سرم را به طرف بالا برگرداندم، یک آقای بلند قامتی دیدم؛ عمامه‌ی مشکی بر سر و شال سبز به کمر و لباس سبز پاسداری بر تن؛ با چهره ای نورانی و محاسن پر پشت. همه‌ی این‌ها را یک لحظه دیدم و مجدداً نگاهم متوجه جلو شد. فرمود: «نترس، من این‌جا هستم.» و دیگر حرفی نزد. به من الهام شد که ایشان حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) هستند. 🌷قوت قلب عجیبی گرفتم و بدون واهمه به تیراندازی ادامه دادم. ایشان دوست زخمی مرا بغل کردند و بردند عقب و دوباره آمدند بالای سرم ایستادند. عرض کردم: «آقا! خطر دارد، بنشینید تا تیر نخورید.» فرمود: « نترس، این‌ها همه کمک تو هستند، برگشتم. پشت سرم یک لحظه نظری انداختم، دیدم چند نفر ملبّس به لباس نظامی ولی عمامه‌ی سفید پشت سرم ایستاده اند. دیگر ترسی نداشتم و خود را تنها نمی‌دیدم. دشمن همچنان به سمت ما و سنگرمان که روی تپه های سرسبز قرار داشت. جلو می‌آمد، البته تعدادی کشته شدند ولی هجوم آن‌ها سنگین بود. برای بار سوم یک‌دفعه آن وجود مبارک بالای سرم آمد و فرمود: «تیراندازی نکن، مادر (یا مادرمان) آمده.» 🌷....من دستم را از روی ماشه برداشتم و دیدم بین ما و دشمن، یک خانم با چادر سیاه و روپوش که من چهره‌ی ایشان را نمی‌دیدم، آرام آرام به طرف ما می‌آید. به قلبم گذشت ایشان حضرت فاطمه (سلام الله علیها) است. به شدت نگران شدم که الان دشمن به ایشان می‌رسد که دیدم آن حضرت خم شدند مشتی خاک برداشتند و پاشیدند به طرف عراقی‌ها و در این هنگام تیراندازی آن‌ها قطع و همه کور شدند. سلاح‌ها را انداختند زمین، و دستان خود را جلوی خودشان دراز کرده بودند که به مانعی برخورد نکنند و رو به عقب فرار می‌کردند. در حین فرار، خیلی از آن‌ها زمین خوردند.... از شدت خوشحالی بلند شدم و گریه می‌کردم.... راوی: شهید معزز غلامرضا یزدانی 📚 کتاب "پنجره‌ای رو به بهشت"، ص ۶۳_۶۱ @khaimahShuhada
💠طرف‌ تو حرم آقـا‌علی بن‌موسی الرضا سلام الله🌸 علیه قدم میزد، دید لبه قـالی برگشته ، بـاخودش‌ گفت‌ بـا پـا برش‌گردونم، بعد گفت: نه حرم‌ اربابه، بزار دولا بشم‌ بـادست‌ برگردونم، شب‌ تو عـالم‌ رویـا ،خواب‌ آقـا‌علی بن‌موسی الرضـا علیه السلام رودید، امـام‌رضـا گفت‌ : مـا ادب‌ تو رو دیدیم لبه ی قـالی ما رو بـا پا بر نگردوندۍ... این‌‌دستگاه شهدا و دستگاه اهل‌بیت، دستگاه دقیقیه ...❗️ 🤲الّلهُمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّکَ‌الْفَرَج🌸 @khaimahShuhada
شهید جمهور
🌹عشق فانسقه راوی : رزمنده پیشکسوت حاج حسن زارعی 🌴 روزها و شب ها آموزش می دیدیم تمرین می کردیم وجودمون را آماده عملیات می کردیم ، چون قرار بود عملیات آبی خاکی باشه ماهم چون گردان یکبار مصرف بودیم قرار براین بود که دیگر نیروهای لشکر از ما بی اطلاع باشند لذا اطراف شادگان در منطقه هور مستقر بودیم ، روز وشب آموزش می دیدیم، آموزش بلم رانی و قایق رانی و شنا و غواصی و ... آماده شدیم برای عملیات بدر در تاریخ ۶۳/۱۲/۱۹ عملیات بدر آغاز شد ما هم خط شکن بودیم. خط را شکستیم ، سفارش کرده بودند که توی سنگر عراقی ها نروید اما شیطون وسوسه کرد ، هنوز هوا گرگ ومیش بود از جاده پریدم اونور گفتم برم یکدست لباس عراقی برای خودم بردارم ، عاشق فانسقه هاشون هم بودم 😄 وارد سنگر شدم دیدم صدای یه نفر داره میاد یه گلنگدن کشیدم گفتم :قف (ایست) طرف خیلی ترسیده بود گفت : نزن من ایرانی هستم بچه های اطلاعات بود، یکدست لباس عراقی که هنوز پلاستیکش باز نشده بود برداشتم وبرگشتم بطرف سنگر خودی ، هوا گرم بود لباس‌های خودم هم اون لباس کره ایی های خاکی رنگ بود ، کوله نداشتم ، رفقا گفتند لباس عراقی‌ها را زیر لباس کره ایی بپوش من قبول کردم، از صبح ۲۰ اسفند تا ۲۵ اسفند دو دست لباس روی هم پوشیده بودم وچقدر ظهرها گرم بود ، گذشت تا درتاریخ ۶۳/۱۲/۲۵عراقی ها پاتک سنگینی کردند ما نزدیک رودخانه دجله بودیم که عراقی ها بعضی از جاها آنقدر آتش ریختند که خاکریز صاف شد و این منطقه را حسابی آتش می ریخت کمتر کسی بود که از اینجا می خواست عبور کنه وترکشی نخوره دستور دادند بریم عقب ، آمدیم از اینجا که خاکریز نداشت رد شویم یه خمپاره ۶۰ بدون سروصدا کنارم زدند و مجروح شدم از ناحیه پا ده تا ترکش واز ناحیه دست سه تا ترکش ودوتا هم رفته بود در شکم وروده هام را پاره کرده بود امدادگر خودش را به من رساند با قیچی دو تا شلوار عراقی وشلوار کره إیی ودوتا بلوز عراقی وکره إیی را پاره ، پوره کرد. حرص خوردم لباس کره إیی که خیلی دوستش داشتم را هم پاره کرد. تانکها ی عراقی‌ها داشتند بطرف ما پیشروی می‌کردند تمام بدنم خونین مالی بود، بچه ها آمده بودند وخودشون رو روی من انداخته بودند می گفتند ما رو هم شفاعت‌ کن همه داشتند فرار می‌کردند. عراقی ها خیلی نزدیک شدند هر که هر وسیله ای داشت روبه میهن وپشت به دشمن می رفت من هم با رفقای شهیدم که فکر کردم اونا جامانده اند روی زمین افتاده بودم ودیگه امیدی به برگشت نداشتم دیدم موتور سوارها هم گاز موتورها راگرفته و به عقب برمی گردند اونا بچه های پرسنلی بودند کارشون این بود که مهمات وآذوقه با موتور برامون می آوردند، یکی از آنها هم حاج آقا مصطفی پسر مقام معظم رهبری بود ، دیدم یه موتوری آمد رد بشه یه نگاه کردم منو شناخت سردار حاج احمد کریمی مسئول پرسنلی لشکر بود . منو سوار کرد ویک نفری دیگه پشت سرم نشست که نیفتم تو دوتا دست انداز از هوش رفتم اگر حاج احمد منو ندیده بود الان عزتی داشتم ، خدا از سر تقصیرات او بگذره ، سال‌هاست که با خود می‌گویم از چه توفیقی بی نصیب شدم هنوز خالص نبودم، چون لباس عراقی‌ها را زیر لباسم پوشیده بودم امید برگشت داشتم وشاید هنوز مادرم چشم براه بود. دیگه نفهمیدم چی شد چشمهایم را باز کردم خانمی جوان بالین سرم بود از اتاق عمل بیرون آمده بودم ودر اتاق انتظار بودم با آن گازهای مرطوب خاکهای داخل چشمم را پاک میکرد گاهی با گاز خیس به لبهای خشکیده وترک برداشته میزد ، تا چشمهای بازم را دید مثل خواهری که بالین سر برادرش باشد فریاد زد « بهوش آمد وما را با آمبولانس وهواپیما منتقل کردند واز بیمارستان نجمیه تهران سر درآوردم تعاون گردان ، جواد بابایی من را ندیده بود که مجروح شدم لذا جزء مفقودالاثر ها اسمم را نوشتند ، بعد از درمان از تعاون سپاه قم موتور سواری آمده بود ودرب منزل وکاغذ ی را به پدرم داده بود در آن نوشته بود حسن زارعی مفقودالاثر... هیچ لباسی نداشتم ، بایک ملحفه مرا برده بودند بیمارستان نجمیه ، خانواده هم هیچ خبری از من نداشت چند روزی گذشت .گفتم به اخوی خبر دهم ، زنگ زدم محل کارش ، نبود ، قضیه مجروحیت را به همکارش ابوالفضل ابراهیمی گفتم وقرار شد به اخوی خبر دهد ، اخوی آماده شده بود با گردان امام سجاد برود منطقه چند روزی بخاطر وضعیت من قم ماند، در بیمارستان نجمیه رفقای دیگری هم بودند خلبان پاسدار یحیی محمدی هم بستری بود ، پدرش حاج حسن خدا بیامرزد پرستار او و همه ما بود @khaimahShuhada
❤️ به زبان خودتان با امام رضا علیه‌السلام حرف بزنید 🔻 حضرت آیت‌الله خامنه‌ای: سعی کنید درحرم امام رضا ولو دو دقیقه، ولو پنج دقیقه، دل را فارغ کنید از بقیّه‌ی شاغلها و متّصل کنید به معنویّتی که در آن‌جا حضور دارد و حرفتان را بزنید. به زبان خودتان هم با امام رضا حرف بزنید. اشکال ندارد. گفت: گوش کن با لبِ خاموش سخن میگویم‌ پاسخم گو به نگاهی که زبان من و توست. ۱۳۸۲/۱/۶ 🗓 انتشار به مناسبت ۲۳ ذی القعده روز مخصوص زیارت حضرت امام رضا (علیه‌السلام) @khaimahShuhada