eitaa logo
شهید جمهور
172 دنبال‌کننده
10.4هزار عکس
5.7هزار ویدیو
52 فایل
🌹 شهید مهدی زین الدین: در زمان غیبت به کسی «منتظر» گفته می‌شود که منتظر شهادت باشد، منتظر ظهور امام زمان(عج) باشد اللّـهـمَّ‌عَـجِّـلْ‌لِـوَلِیِّـڪَ‌الفَـرَج
مشاهده در ایتا
دانلود
۲۰ خردادماه ، آیت الله شهید گرامی باد . 🥀 🗓 ولادت : ۲ اردیبهشت ۱۳۰۸ استان خراسان، مشهد مقدس، نوغان 👈از مبارزان و زندانیان سیاسی دوران ستمشاهی 👈از شاگردان حضرت امام خمینی 👈از اولین حامیان مرجعیت حضرت امام بعد از رحلت آیت الله بروجردی  👈فعالیت مؤثر برای بسیج کردن علما و مراجع به منظور آزادی حضرت امام از زندان در سال ۱۳۴۱ 👈دستگیری در سال ۱۳۴۲ به دنبال مبارزات پیگیر در شروع نهضت اسلامی 👈امام جماعت مسجد موسی ابن جعفر (علیه السلام) قم با حکم حضرت امام 👈ممنوع المنبرشدن از سوی رژیم ستمشاهى پهلوی به دنبال فعالیت های روشنگرانه در مسجد موسی بن جعفر (علیه السلام) 👈زندانی شدن به مدت ۶۱ روز به دنبال سخنرانی علیه رژیم اشغالگر قدس 👈دستگیری و انتقال به زندان قزل قلعه در پی صدور اعلامیه و مخالفت با سرمایه گذاری آمریکایی ها در سال ۱۳۴۹ 👈اولین مجتهد شهید در نهضت امام خمینی (ره) ‌ 🗓 شهادت : ۲۰ خرداد ۱۳۴۹ 🔹 زیر شکنجه به دست مأموران ستمشاهی پهلوی 📌 زندان ساواک در تهران 📍 مزار : قم، در جوار حرم مطهر حضرت معصومه (سلام الله علیها)  جمله مشهور آيت الله شهید🌷 سید محمدرضا سعیدی در زندان راجع به حضرت امام: به خدا سوگند اگر مرا بكشيد و خونم را بر زمين بريزيد، در هر قطره خونم نام مقدس خمينی را خواهيد يافت. @khaimahShuhada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
28.89M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🇮🇷 ✒️ در بهار 1308 در خانواده ای مذهبی اهل نوقان مشهد دیده به جهان گشود. دروس ابتدایی را نزد پدر فراگرفت و سپس برای کسب علوم دینی وارد حوزه علمیه شد. در سال 1330 وارد حوزه علمیه قم شد و از محضر اساتیدی چون آیت الله بروجردی و حضرت امام خمینی رحمت الله علیه بهره گرفت. پیش از انقلاب، در موقعیت های مختلف مخالفت خود را با اقدامات خائنانه شاه اعلام کرد و بارها طعم زندان ستمشاهی را چشید تا سرانجام در زندان قزل حصار زیر شکنجه ماموران ساواک به فیض شهادت نائل شد و اولین فقیه شهید انقلاب نام گرفت. @khaimahShuhada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
*حلال مشکلات حتی پس از شهادت*🌙 *شهید حسین ولایتی فر*🌹 تاریخ تولد: ۶ / ۴ / ۱۳۷۵ تاریخ شهادت: ۳۱ / ۶ / ۱۳۹۷ محل تولد: دزفول محل شهادت: اهواز *🌹یکی از دوستان شهید به خاطره‌ای بعد از شهادت حسین و نظر کردن شهید به رفقایش اشاره کرده و آن را چنین روایت می‌کند:🌙سر مزار حسین بودیم که یکی از رفقا پرسید: «برادرت کجاست؟ چند وقتی است ندیدیم‌اش.»⁉️داستان برادرم را برایش تعریف کردم. گفتم: «برادرم به خاطر شکایتی که از او شده زندان است.»🥀جزئیات را روایت کردم: «برادرم ساکن کیش بود.آنجا به دختری علاقمند شد و از طریق خانواده‌اش پیگیری کرد.🎊آن‌ها هم ابتدا به صورت مشروط می‌پذیرند. شرطشان این بود که برادرم خودش را به خانواده اثبات کند.🍃برادر من هم هر کاری کرد تا اعتماد آن خانواده را جلب کند.💞از خریدن جهیزیه برای دختر مورد علاقه‌اش تا خرج‌های کذایی.🎊برادرم که فکر می‌کرد با این کارها دل خانواده دختر را به دست آورده است،💐به آن‌ها اعلام کرد به همراه خانواده می‌خواهم بیایم خواستگاری.اما آن‌ها درخواستش را رد می‌کنند.‼️ حتی آن دختر می‌گوید: «من اصلا به تو علاقه‌ای ندارم.»‼️برادرم وقتی می‌فهمد در این مدت فریب خانواده را خورده عصبانی شده و با خانواده درگیر می‌شود.🍂در حین درگیری، لگدی هم به بخاری که آنجا بود می‌زند. بخاری روی زمین می‌افتد و آتش در خانه شعله‌ور می‌شود.🔥 همه به سلامت از خانه خارج شدند اما خانه کاملا سوخت.🔥حالا آن خانواده از برادرم شکایت کرده‌اند.🥀در دادگاه هم برادرم را به پرداخت ۸۵ میلیون تومان جریمه محکوم کرده‌اند.🥀او هم که این پول را نداشت، مجبور می‌شود به زندان برود.🥀این مدت بارها خواستیم رضایت خانواده را بگیریم. هر بار نمی‌شد.🍂 قبول نمی‌کردند رضایت بدهند. دیگر قطع امید کرده بودیم.»🥀وقتی این ماجرا را تعریف می‌کردم، بغض گلویم را گرفته بود.🍂 هم شهادت حسین رفیقم، هم ماجرای برادرم خیلی ناراحتم کرده بود.🥀بیشتر از یک سال از زندان رفتن برادرم می‌گذشت و هیچ کاری هم از دست ما برنمی‌آمد.🍂آن شب تا دم سحر با رفیق شهیدم درد و دل کردم. وقتی رفتم خانه اذان صبح بود.📿 نمازم را که خواندم از شدت خستگی بیهوش شدم. صبح با صدای مادرم از خواب بیدار شدم.🍃 با خوشحالی گفت: «داداشت آزاد شده. آن خانواده اول صبح رفتند و رضایت داده‌اند.»‼️صدای مادرم هنوز در گوشم می‌پیچد. خوشحالیش وصف شدنی نبود.🌙 من در آن حالت یقین داشتم که دل سنگ آن خانواده را حسین نرم کرده بود.💫 با خودم گفتم رفیقمان هنوز هم مثل قدیم دنبال حل کردن مشکلات ماست...»🌷حسین پسری مذهبی، مهربان، نماز خوان ،ولایتمدار و ...🌙که همیشه به دیگران کمک می‌کرد و حتی یک‌بار برای کمک تمام حقوقش را بخشید💫 ایشان در هنگام رژه نیروهای مسلح اهواز هدف تروریست ها قرار گرفت💥 و به شهادت رسید*🕊️ شهید حسین ولایتی فر شادی روحش صلوات🌹 @khaimahShuhada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
39.13M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴 فیلم بہ روایت شهید مصطفے صدرزاده از عملیات ۸ نفره ڪه بنام امام رضا انجام شد 💔 @khaimahShuhada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
امام خمینی (ره) در مراسم تشییع پیکر شهید محمد فراشاهی از مسجد امام حسن عسکری (ع) تا حرم حضرت معصومه (س) شرکت کردند و در صحن حرم مطهر، نماز میت گزاردند. پس از نماز، وقتی جنازه را بلند کردند، از پدر شهید پرسیدند: «کجا دفن می‌کنید؟» پدر شهید گفت: در «باغ بهشت». امام فرمودند: «ایشان اولین افسر شهید ارتش است، در قبرستان شیخان، نزدیک حرم دفن کنید» به‌فرمان امام، پیکر شهید محمد فراشاهی در گلزار شهدای شیخان نزدیک حرم مطهر حضرت معصومه (س) به خاک سپرده شد. شهید فراشاهی اعتقاد راسخی به امام رضا (ع) داشت. درسال ۱۳۴۸ همسرش سخت بیمار شده بود؛ در یادداشتی نوشته است: «یا امام رضا! یا ضامن آهو! لحظه اول که به پابوسی‌ات مشرف شدم، سلامتی همسر و فرزندانم را از تو خواستم. سپس نوشته است: «حال همسرم بدتر و تبش شدیدترشده است، امشب به حرم امام رضا (ع) مشرف شدم و تا صبح با گریه و زاری سلامتی همسر عزیزم را آرزو کردم، صبح به بیمارستان آمدم و دیدم همسرم خوب شده است.» سرلشکر شهید محمد فراشاهی @khaimahShuhada
بسم الله النور، النور به: انیس‌النفوس، شمس‌الشموس، مولا علی‌ابن موسی الرضا(ع) از: غلام رو سیاه، گنهکار سلام آقای خوبم از آخرین باری که به پابوستان آمدم تاکنون چندسالی می‌گذرد و حال که در صحن و سرایت هستم سر تا پا شوق و شعف دارم. یادم هست دفعه قبل خواسته‌های زیادی از شما داشتم؛ الآن که خوب فکر می‌کنم به همه خواسته‌هایم رسیده‌ام؛ شغل سپاه، عروسی، جور شدن زندگی و... ممنونم آقای خوبم، ممنون. دو روز پیش که با لباس سبز پاسداری به حرمت قدم گذاشتم چقدر لذت بردم؛ باورم نمی‌شود؛ همه این‌ها را از کرم و بزرگی شما می‌دانم. مولای من، با ورود به سپاه دریچه‌ای جدید از زندگی به روی من باز شد؛ اگر روزی هزار بار شکر خدا را بگویم باز هم کم است؛ ارباب من، از لذت‌های دنیوی هر آنچه که باید می‌چشیدم را چشیدم. حال، بی‌صبرانه مشتاق چشیدن لذتی اخروی هستم، لذتی که نهایتش رضای خداست. یا رضا، تو را به پدر بزرگوارت موسی‌بن جعفر(ع) قسم، تو را به فرزند عزیزت جوادالائمه قسم، تو را به خواهر گرامی‌ات فاطمه معصومه قسم، ضامن من شوید. آقا جان دوست دارم همانند علی اکبر(ع) در جوانی شهدِ شیرین شهادت را بنوشم و جان ناقابلم را فدای شما اهل بیت کنم. فقط یک خواسته شخصی دیگر دارم؛ مولای من، بر من منت بگذار و جواز شهادتم را امضا کن. شهید مدافع حرم محسن حججی @khaimahShuhada
شهید محمد حسن ترابیان                                                                                                       پدر شهید تعریف می کرد: سال 64 بود که محمد حسن از جبهه مرخصی اومد قم. بهم گفت: بابا! خیلی وقته حرم امام رضا(علیه السلام) نرفتم دلم خیلی برای آقا تنگ شده. گفتم: حالا که اومدی مرخصی برو، گفت: نه، حضرت امام که نایب امام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف) است گفته جوان ها جبهه ها را پر کنند. زیارت امام رضا(علیه السلام) برام مستحبه اما اطاعت امر نایب امام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف) لازم و واجبه. من باید برگردم جبهه؛ نمی توانم؛ ولو یک نفر، ولو یک روز و دو روز! امر امام زمین می مونه. گفتم: خوب برو جبهه؛ و او رفت. عملیات والفجر هشت با رمز یافاطمة الزهرا (سلام الله علیها) شروع شد و محمد حسن توی عملیات به شهادت رسید. به ما خبر دادندکه پیکر پسرتون اومده معراج شهدای اهواز ولی قابل شناسایی نیست. خودتون بیایید و شناسایی کنید. رفتیم معراج شهدا و دو روز تمام گشتیم اما پیکر پیدا نشد. نشستم و شروع به گریه کردن کردم که یکی زد روی شونه ام و گفت: حاج آقای ترابیان عذرخواهی می کنم، ببخشید؛ پیکر محمد حسن اشتباهی رفته مشهد امام رضا(علیه السلام) دور ضریح آقا طواف کرده و داره برمی گرده. گفتم: اشتباهی نرفته او عاشق امام رضا(علیه السلام) بود. @khaimahShuhada
یکی از دوستان حسین پس از شهادت پسرم به ما گفت: عاشورای امسال حسین را در حرم امام رضا مشغول راز و نیاز دیدم، وقتی جلوتر رفتم دیدم که بسیار خوشحال است و زمانی که علت خوشحالی او را جویا شدم در جواب گفت آن چیزی را که می‌خواستم گرفتم وقتی اصرار کردم که چه چیزی گرفتی در جواب گفت «از امام رضا شهادت را خواستم وقتی به ایشان توسل کردم و قرآن را گشودم آیه شهادت آمد». شهید هریری هدفش شهادت نبود، بلکه خدمت بود پدر شهید هریری می گفت، شهادت هدف حسین نبود، بلکه هدف حسین خدمت بود منتها همیشه می‌گفت که دوست دارم که مرگ من همراه با شهادت رقم بخورد که الحمدالله همین طور هم شد. شهید مدافع حرم حسین هریری @khaimahShuhada
شهید: محمد علی نیکنامی محمدعلی وصیت کرده بود: "وقتی پیکرش را برای طواف به حرم می برند مدت بیشتری پای ضریح نگه دارند". به خدام که گفتیم قبول نکردند و گفتند: حرم شلوغه و پیکر ایشون همانطور که با بقیه شهدا وارد می شه همراه بقیه هم خارج می شه. آن روز حدود سی تا چهل شهید را کنار ضریح قرار داده بودند. مراسم نوحه خوانی هم برگزار شد و بعد شهدا رو طواف دادند. اما وقتی نوبت محمدعلی شد متوجه ریختن قطره های خون از پایین پیکر شدیم و خدام را خبر کردیم. به خاطر اینکه آب خون روی فرش ها می ریخت از تکون دادن پیکر خودداری کردند. حدود بیست و پنج دقیقه طول کشید تا پیکر را توی دو لایه پلاستیکی قرار دادند و دیگه خونی ازش نریخت به خاطر اتفاقی که افتاد، محمدعلی نیم ساعت بیشتر از بقیه کنار ضریح بود و به خواسته اش که توی وصیت نامه اش گفته بود رسید. @khaimahShuhada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹 جانم امام رضا جان ای پسر فاطمه، نور هدیٰ سبزترین باغ بهار خدا با تو دل از غصه رها میشود پاکتر از آینه‌ها میشود ای گل گلزار خدا، یا رضا آینه‌ی قبله نما یا رضا 💖 🌹 ولادت با سعادت امام رضا_ع 🌹 بر شما خوبان مبارک باد. @khaimahShuhada
روز عاشورا بچه در بغل، همراه زنان دیگر در یکی از خیابان‌های نزدیک حرم علی‌بن موسی الرضا (ع) به تماشای دسته‌های سینه‌زنی ایستاده بود. ناگهان صدای گریه کودک برخاست اما دنباله صدا درنیامد. لحظاتی گذشت. دهان بچه همچنان باز بود. نفسش بند آمده بود و رنگش هر لحظه کبود و کبودتر می‌شد. جیغ زن‌ها بلند شد. زنی بچه را از دست مادر قاپید و صورت کوچک او را زیر سیلی گرفت. باز خبری نشد. مادر شنید: طفلکی تمام کرد، خفه شد! رو به حرم گرداند و گفت: حاشا به غیرتت! بعد چشم‌هایش سیاهی رفت و به زمین افتاد. در عالم دیگر دید که در مجلس عزاداری است. کسی روی منبر نشسته و روضه می‌خواند. در بالای مجلس سیدی نورانی است که با دست به او اشاره می‌کند: پیش آی! عزاداران راه باز کردند تا رسید به نزدیکی‌های آن سید نورانی، که حالا می‌دانست امام رضا (ع) است. امام دعایی خواند و بعد گفت: «تو نگران علی نباش!» به صدای گریه فرزندش چشم گشود. صدای صلوات زن‌ها بلند شد. بچه را که به بغل گرفت و بر سینه‌اش فشرد، اشک امانش نداد. به طرف گنبد طلایی برگشت و گفت: «آقاجان من را ببخش، بی‌ادبی کردم.» تا دو روز تب داشت. اما مادر هیچ نگران نبود و می‌دانست نگهدار علی کسی دیگر است. امیر سپهبد شهید علی صیاد شیرازی @khaimahShuhada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
امام رضا علیه‌السلام: 💠 هر كس اندوه مؤمنى را بزدايد، خداوند در روز قيامت، غم از دلش می‌زدايد. مَن فَرَّجَ مِن مُؤمِنٍ ، فَرَّجَ اللّه ُ عَن قَلبِهِ يَومَ القِيامَةِ 📙 الكافى، ج ۲، ص ۲۰۰ میلاد با سعادت امام رضا(ع) مبارک باد. @khaimahShuhada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷🌴🌷 سلام بر امام رئوف و سلام بر دلدادگانش 🌷🌴🌷می دانید چرا امام رضا را انیس النفوس می نامند؟ 🌷🌴🌷چون در هر جای عالم که باشی اگر خالصانه صدایش زنی حتماً جوابت را خواهد داد @khaimahShuhada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تو کریم بنِ کریم بنِ کریم من گدا ابن گدا ابن گدا با لهجه قشنگ شيرازي😊 ─┅═ঊঈ🍃🌺🍃ঊঈ═┅─ @khaimahShuhada
خواهر شهید مهدی لطفی نیاسر : داداش مهدی خیلی دلداده امام رضا(ع) بود. یه روز ڪه عازم مشهدالرضا (ع) بودیم بهم گفت: می دونی چطوری باید زیارت کنی و از آقا حاجت طلب کنی؟ گفتم: چطور؟ گفت: باید دو زانو روبه روی ضریح بشینی و سرت رو کج کنی، خیلی به آقا التماس کنی تا حاجتت رو بده، زود بلند نشی بری. . آخر سر هم برات شهادتش را از امام رضا (ع) گرفت. مشهد به زیارت امام رضا (ع) رفت و دیگر نیامد تا ما ببینیمش. رفت به سوریه و خبر شهادتش آمد. شهید مدافع حرم مهدی لطفی نیاسر @khaimahShuhada
ارادت عجیبی به حضرت امام رضا(ع) داشت. قبل از هر کار مهمی که می خواست به انجام برساند، می گفت: «باید بروم از آقا اجازه بگیرم.» و بعد به همراه خانواده اش عازم مشهد می شد. نمی دانم در مشهد بین او و امام رضا (ع) چه می گذشت که می نشست در گوشه ای از حرم راز و نیاز می کرد. بی سر و صدا سر در گریبان خود فرو می برد و مدت ها همان طور می نشست. زمانی هم که فرماندهی لشگر نوهد به او پیشنهاد شد، گفت: «تا اجازه نگیرم، چیزی نمی گویم.» و راهی شد. سرلشکر شهید حسن آبشناسان @khaimahShuhada
عشق و ارادات شهید غلام علی رجبی به امام رضا (ع) غلام علی انس خاصی با داشت. در عالم رؤیا دیده بود که در ، برای امام رضا (ع) زیارت می خواند. وقتی بود کمتر داخل می رفت. اکثر اوقات همان صحن نو می نشست. از ساعت ۱۲ شب تا اذان صبح با خودش خلوت می کرد و دو ساعت مانده به را برای مردم زیارت جامعه می خواند. کم کم دورش شلوغ شد. داخل همین بود که کرد که چهارده قدم به سوی بردارد و در هر قدم شعری برای حضرت بگوید. قدم بر می داشت و گریه می کرد. حاصلش شد شعر معروف قربون کبوترای حرمت امام رضا /قربون این همه لطف و کرمت امام رضا آخرش هم شهادت را از امام رضا (ع) گرفت: توی صحن دیدمش. گفت: ان شاءالله را از امام رضا (ع) گرفتم. گفتم: حالا حالا باهات کار داریم. امسال را باید بخوانی. دو روز مانده بود به عرفه آمد برای خداحافظی و گفت: منافق ها دارند کارهایی می کنند. احتمالا عملیاته. من هم باید بروم. گفتم: پس برنامه عرفه و چه می شود؟ گفت: نمی خواهم از جا بمانم. احتمالا تا محرم مرغ از قفس پریده. مجموعه یادگاران،جلد ۲۴؛ کتاب غلام  @khaimahShuhada