eitaa logo
شهید جمهور
139 دنبال‌کننده
10.6هزار عکس
5.9هزار ویدیو
52 فایل
🌹 شهید مهدی زین الدین: در زمان غیبت به کسی «منتظر» گفته می‌شود که منتظر شهادت باشد، منتظر ظهور امام زمان(عج) باشد اللّـهـمَّ‌عَـجِّـلْ‌لِـوَلِیِّـڪَ‌الفَـرَج
مشاهده در ایتا
دانلود
16.76M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
فدای سرت! اصلاً هیچی نیست...💔 امروز، روز زیارتی مخصوص امام رضا علیه‌السلام بود🕌💚 @khaimahShuhada
🌷 سردار شهید "مهدی زین‌الدین": ✅《شهدا الگو هستند، که انتخاب می‌شوند برای این که چراغ هدایت دیگران باشند.》 🌴🌾🌷 🌹 سیره‌ی شهیدان(الگوهایی رفتاری و اخلاقی از شهدای عزیز): 🌷 سردار شهید مهدی زین‌الدین ✅ همیشه یک قران کوچک همراهش بود. ✅ خصیصه‌ی مهدی تبعیت از امام(ره) بود. 🌷 سردار شهید جواد دل آذر ✅ در دقت نظر و تجزیه و تحلیل حرکات دشمن انصافاً شاخص بود. 🌷 سردار شهید جواد عابدی ✅ بسیار متواضع و ناصح بود حتی شوخی‌های او جنبه‌ی نصیحت داشت. 🌷 سردار شهید جعفر حیدریان ✅ تقوا، شجاعت و خستگی ناپذیری از خصایص ویژه‌ی ایشان بود. 🌷 سردار شهید علی اصغر امینی بیات ✅ مرد سکوت‌های طولانی، نمازهای عاشقانه، مهربانی‌های شاعرانه و شجاعت‌های به یاد ماندنی بود. 🌷 سردار شهید محمدحسین کبیری ✅ در راه پیشبرد اهداف انقلاب اسلامی سری نترس، نفسی مطمئن و قلبی آرام داشت. 🌷 سردار شهید مصطفی کلهری ✅ به تربیت و پرورش و کادرسازی در گردان توجه بسیار جدی داشت. 🌷 سردار شهید حجت‌الاسلام و المسلمين سید محسن روحانی ✅ امر به معروف و نهی از منکر را به خوبی انجام می‌داد. 🌷 سردار شهید حاج غلامعلی ابراهیمی ✅ به نماز اول وقت، خصوصاً جماعت تأکید داشت. 📚 منبع: نشریه‌ی معبر، شماره ۱۰. 🌷🍃🌸💠🌸🍃🌷 🌷نثار ارواح مطهر شهیدان والامقام صلوات🌷 @khaimahShuhada
🌹|شهید محسن حججی ✍️ بوسیدن دست پدر و مادر ▫️برای دیدن پدر و مادر می‌رفتم؛ بین راه نیت کردم برای خشنودی قلب امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف دست پدر و مادرم را ببوسم. تپش قلب گرفتم، رسیدم و خم شدم و دست مادرم را بوسیدم. دست پدر را هم بوسیدم... چقدر گستاخانه منتظر پاداش الهی بودم. شب در عالم خواب رویایی دیدم... آنچه در ذهنم ماند پیراهن مشکی نوکری‌ام بود که مادرم در عالم خواب به من گفت: ان شاءالله شهید شدی این پیراهن را برایم می‌آورند. من هم گفتم ان شاءالله. 📚 دست نوشته شهید محسن حججی در صفحه ۶ الی ۱۹ دی یادگار ۱۳۹۵ 🌷 @khaimahShuhada
خانواده شهید آرمان علی‌وردی پیراهن مشکی که این شهید در ماه محرم و عزای اهل بیت(ع) به تن می‌کرد، به امیر عباسی هدیه دادند. این مداح هم با انتشار تصویر این پیراهن نوشت: پیرهنت را به تنم می‌کنم هم به تنم هم کفنم می‌کنم زندگی ام را چو تو نذرِ غمِ دلبرِ دور از وطنم می‌کنم کاش شبیهِ تو فدایی شوم غرقِ به خون، کرب‌وبلایی شوم @khaimahShuhada
ما در قبال تمام که راه را کج میروند مسئولیم... حق نداریم با آنها تند کنیم...از کجامعلوم که ما در انحراف اینها نقش باشیم... ...🌷🕊 @khaimahShuhada
!! 🌷هر وقت از سر کار می‌اومد، یه راست می‌رفت توی اتاقش دراز می‌کشید روی پتو. از این پهلو به اون پهلو هر کار می‌کرد آروم نمی‌شد. گریه می‌کرد از بس درد داشت. می‌رفتم کنارش، می‌گفتم: مادر، بذار تا پهلوت رو بمالم، شاید دردش آروم بگیره. می‌گفت: نه مادر جان این درد ارث مادرم حضرت زهراست، بذار با همین درد به آرامش برسم. 🌹خاطره ای به یاد جانباز شهید سیدمجتبی علمدار 📚 کتاب "بر خوشه خاطرات" @khaimahShuhada
1.88M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دعا کنید نمیرید؛ شهادت را از خدا بخوایید... الهی الحقنا بالشهدا والصالحین ازشما همراهان گرامی التماس دعای ویژه ☘اللهم عجل لولیک الفرج 🍀 مْ @khaimahShuhada
6.37M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌷شهیدی که شب‌ها در نخلستان با پای برهنه در میان خارها می‌دوید و گریه و توبه میکرد. 🌹 حاج قاسم: شهید احمد امینی، آدم عارف عجیب بود. 🍃✨خوشا کسانی مردانه مرده‌اند و تو ای عزیز میدانی تنها کسانی مردانه می‌میرند که مردانه زیسته اند. @khaimahShuhada
یک جا زمین سیاه شده بود. بس که خمپاره خورده بود. نمیذاشتند حاج حسین بره اونجا... می‌گفتند: نمیشه اون جا بارون خمپاره میاد 🔹 می‌گفت: طوری نیست میرم یه نگاه به اون‌ور می‌کنم و زود بر می‌گردم نمیذاشتند می گفتند: اون جا با قناصه می زننتون... می ترسیدیم، ولی باید این کار رو می کردیم با زبان خوش بهش گفتیم: جای این جا نیست، گوش نکرد... محکم گرفتیمش، به زور بردیم ترک موتور سوارش کردیم داد زدم: یالا دیگه راه بیفت... موتور از جا کنده شد. مثل برق راه افتاد خیالمون راحت شد... داشتیم برمی گشتیم، دیدیم از پشت موتور خودش رو انداخت زمین؛ بلند شد دوید طرف ما فرار کردیم و از دور دیدیم باز هم میزنه ...☺️ ✍️شهید حاج حسین خرازی|نعم‌الرفیق @khaimahShuhada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❤️ خرداد 1390 در محضرخانه ‌ای در پاکدشت، من به عقد دائم آقا ابوالفضل راه ‌چمنی درآمدم.... روسری با چادر سفید با گل‌ های ریز و درشت رنگی سرم بود. .... آقا ابوالفضل هم کت‌ و شلوار مشکی با پیراهن یاسی بر تن داشت که زیبایی ظاهرش را چندین برابر کرده بود. روی زمین نبودم. .... فقط می ‌ترسیدم تمامی آن لحظات که برای همیشه ما به عقد هم درمی ‌آمدیم، خواب باشم. حقیقتاً بهترین روز زندگی من آخرین روز خرداد رقم خورد که در اتاق عقد محضرخانه نشسته بودیم. آرام بود. .... همیشه کنارش آرام بودم. اصلاً وقتی کنارش بودم، دوست نداشتم لحظاتم را با هیچ ‌چیزی خراب کنم روایتی از همسر شهید راه چمنی🌹 @khaimahShuhada