فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
زمین خورده ها
#یاعلی می گویند و...
گرفتارها،
نام #عباس را!
باب الحوائج، پسوندِ نام خانوادگی این خانواده است!
#یا_باب_الحوائج
#حضرت_سقا
به دست سقا سیراب شد...👆
@sardaraneashgh
◾️ دهمین شب دلا بی تاب...
شب عاشورای ارباب...
🌹و اینک #عاشورا
مردی کنار #قتلگاه، سالهاست صبح و شب خون گریه میکند
♦️و در انتظار ٣١٣ علمدار که عباس وار: یاریَش کنند تا ندا دهد
الا یا اهل العالم، انَّ جدّی الحسین قَتلوه عطشانا
◾️شب دهم #محرم
@sardaraneashgh
#عاشورا
بلند مرتبہ شاهےو پیڪرت افتاد
همیݩ ڪه پیڪرٺ افتاد خواهرٺ افتاد
تو نیزه خوردے و یڪ مرتبہ زمیݩ خوردے
هزار مرتبہ #زینب برابرٺ افتاد
#یا_اباعبدالله🖤
#ما_ملت_امام_حسینیم🖤
@sardaraneashgh
Mahmood karimi - Be Samte Godal Az Kheyme Davidam 128 (MusicTarin).mp3
5.96M
به سمت گودال از خیمه دویدم من
شمر جلو تر بود دیر رسیدم من
سر تو دعوا بود ناله کشیدم من
سر تو را بردند دیر رسیدم من
#غریب_گیر_آوردنت
#ما_ملت_امام_حسینیم
#صلی_الله_علیک_یا_اباعبدالله💚
@sardaraneashgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شما به زیارت امام حسین(ع)دعوت شده اید
@sardaraneashgh
🚨کودکی که شب #مرد و صبح #زنده شد!😱
(بخش #دوم)
🔵پیرمرد #عارفی در محله ما بود.هر روز در کوچه ها راه می رفت و مدح #امیرالمومنی_علیه السلام را میخواند. مردم هم به او کمک میکردند. مادرم من را صدا کرد و گفت: برو این پول را بده به مرشد. رفتم دم در. دیدم مرشد پشت درب خانه ما ایستاده. پول را که به او دادم بی مقدمه گفت:برو به مادرت بگو بچه را #شیر بده!! من در حالی که بغض کرده بود بودم گفتم:دادام مرد! ما بچه کوچیک نداریم. مرشد یا الله گفت و از دهانه ی در وارد شد.سرش پایین بود. در همان دالان ایستاد خانه های #قدیمی به گونهای بود که از داخل دالان خانه و #حیاط پیدا نبود پیرمرد مرشد با صدای بلند گفت: #همشیره،دعا کردن و برات عمر پسرت را از خدا گرفته ام! برو بچه ات را شیر بده!!دوباره مادربزرگ همان #جملات را تکرار کرد: این بچه مرده.منتظر پدرش هستیم تا او را دفع کند. و #مرشد بار دیگر جمله خودش را تکرار و رفت!مادربزرگ با ناباوری #جنازه بچه را که حالا سرد شده بود از گوشه حیاط برداشت. وارد اتاق شد.مادر که صدای مرشد را شنیده بود و می دانست انسان با خدایی است با #تعجب بچه را از داخل #بغچه خارج کرد! او را زیر سینه قرار داد. اما هیچ اثری از حیات در #مصطفی نبود. من گوشه اتاق ایستاده بودم.با چشمانی #گرد شده از تعجب به مصطفی نگاه میکردم.هرچه مادر تلاش کرد بی فایده بود. و هیچ تکانی نمیخورد! مادربزرگ نگاهی به مصطفی کرد و گفت:من مطمئنم این بچه #مرده! حالا روحی همه ما ب هم ریخته بود. خواستم از اتاق بروم بیرون که یک دفعه مادر با صدای #گرفته فریاد زد: مصطفی،مصطفی بچه #زنده است!! دویدم به سمت مادر. مادربزرگ و #خواهران من هم جلو آمدند. صحنه ای که میدیدیم باور کردنی نبود. #لبهای مصطفی آرام آرام تکان خورد!! آهسته،آهسته شروع به شیر خوردن کرد. و همه ی ما با تعجب فقط نظاره می کردیم.موبر بدن من راست شده بود.نمی توانم آن لحظه را ترسیم کنم.همه از خوشحالی #اشک میریختیم. فراموش نمی کنم. دقیقا سه ساعت مصطفی شیر میخورد! از بیماری و تب و... هم خبری نبود. من از خوشحالی در پوست خودم نمیگنجیدم.دیدم بالا و پایین می پریدم. شادی می کردم. خدا عمر دوباره به برادرم داده بود.خلاصه #مصطفی روز به روز بزرگتر شد. پسری با #ادب، #تیزهوش، اما با کمی شیطنت! در حالی که همه اعضای خانواده به خصوص مادر ما محبت خاصی به او داشت. خدا بعد از مصطفی دو برادر به نامهای #علی و #رسول و یک #خواهر به خانواده های ما بخشید. اما از علاقه ما به مصطفی چیزی کم نشد.
🔹پایان
📚منبع:کتاب شهید #مصطفی_ردانی_پور صفحه ۱۶ انتشارات شهید #ابراهیم_هادی
@sardaraneashgh
🔅مراسم عروسی نگرفتند، فقط یک شام دورهمی که کل فامیل بودند و بعد از آن برای شروع یک زندگی مشترک با همسرش به بندر عباس به خاطر مسائل کاری رفت.☝️
♨️ یک روز ناراحت از سر کار به خانه می آید و مستقیم می رود در آشپزخانه و وسایل را جدا می کند، نصف وسایل را برمی دارد.👌
همسرش می گوید :
« وحید این وسایل را چه کار میخواهی بکنی؟ » می گوید:
«دوستم تازه ازدواج کرده در منزلشان هیچی ندارند. از لوازم منزل آنهایی که ازنظرم اضافه است را جمع کردم تا به آنها بدهم...🍃 ✅
🔻ولادت: 5مرداد 1361
🔺شهادت: ظهرعاشورای 1394
#شهید_مدافع_حرم_وحید_نومی_گلزار 🖤
@sardaraneashgh
6.48M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🚩 از دهم به بعد....
#روز_دهم_محرم
@sardaraneashgh