فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#سالروز_ازدواج پیامبر رحمت (ص) و حضرت خدیجه (س)
@sardaraneashgh
❤️ سروده بسیار زیبا و شورانگیز حضرت خدیجه سلامالله علیها در رسای حضرت محمد صلواتاللهعلیه
❤️پس از نخستین دیدار، آن هنگام که پیامبر اسلام با بانو خدیجه وداع میکنند و سوار بر مرکب از ایشان دور میشوند، حضرت خدیجه این غزل را میسرایند:
🌹🍃قلب المحبّ الی الاحباب مجذوب
و جسمه بید الاسقام منهوب
🌹🍃و قائل کیف طعم الحبّ قلت له
الحبّ عذب و لکن فیه تعذیب
🌹🍃افدی الذین علی خدّی لبعدهم
دمی و دمعی مسفوح و مسکوب
🌹🍃ما فی الخیام و قد صارت رکابهم جمّاً
الّا محبّ له فی القلب محبوب
🌹🍃کانمّا یوسف فی کلّ ناحیة
والحزن فی کل بیت فیه یعقوب
♦️ترجمهی منظوم ابیات از این قرار است:
🌺دلِ عاشق به دوستان بسته است
گرچه از درد، جسم او خسته است
🌺گر بپرسند چیست مزهی عشق
به هم این نیش و نوش پیوسته است
🌺جان به قربانِ آنکه در دوریش
چشم من اشکبار و خونبار است
🌺دل هر خیمه شد تهی ز سوار
به جز آن دل، که خیمهی یار است
🌺تا که یوسف ز دیده پنهان است
بیتِ یعقوب، بیت الاحزان است
📌بحار الأنوار - العلامة المجلسي
ج ١٦ - الصفحة ٢٩
#پیوند_آسمانی
#سالروز_ازدواج_رسولاکرمص_حضرتخدیجهس
@sardaraneashgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔺هر جا خواستگاری میرفت میگفت بسمالله، من میخواهم بروم سوریه!
🔹دوستان شهید محمد حسن قاسمی اولین شهید مدافع حرم جامعه پزشکی ایران میگویند یکی از دلایل اینکه ازدواج نکرد، این بود که هر جا خواستگاری میرفت، میگفت تا وقتی ماجرای سوریه جمع نشود من باید بروم، خیلیها این حرف را قبول نمیکردند
@sardaraneashgh
#داستان
🌹طنز جبهه!😜
🌿...استاد سیاه کردن بچه ها بود😎 یک روز ذوق فریبرز گل کرد و به نیروها گفت:🎩👇 «میخوام یه بازی تازه یادتون بدم؟»
ـ بچه ها گفتند, چه بازی جدیدی هست؟!
ـ گفت: همه توی چادر جمع بشید تا بگم.😇 توی چادر جمع شدیم و بازی «تاج گذاری»🎩 شروع شد! هیچکس سر درنیاورد تا خودش توضیح داد که یک"کلاه مخصوص" دست من هست، این "کلاه" سر همه گذاشته می شود. اگر اندازه بود آن فرد یک تومان می گیرد اگر اندازه نبود باید یک تومان بدهد...
🌿... منتهی دو شرط دارد😊 اول باید چراغ ها خاموش باشد. دوم اینکه یک نفر باید این کار را از یک طرف شروع کند و به نوبت سر همه بگذارد... 😞بازی شروع شد😖 وکمی خندیدیم 😜 و چراغ خاموش شد. اولین نفر مجبور شد یک تومان بدهد چون کلاه اندازه سرش نبود، نفر دوم... وقتی به من رسید یک تومانیام را آماده نگه داشته بودم...😁 وقتی خواست کلاه را بردارد دستی هم به صورتم کشید و رفت سراغ بغلی دستیام...😜 بالاخره بازی تمام شد و چراغ روشن..ِ. قیافه ها دیدنی بود!😇 از خنده روده بر شده بودیم. فریبرز دوست شلوغ ما از داخل آب گرمکن حمام، گردان دوده ها 😄را جمع کرده و توی"کلاه مخصوص"🎩 ریخته بود و در آن تاریکی با دست سیاهش صورت هر که را لمس کرده بود و کلاه سرش گذاشته بود😇سرش را با دوده وصورتش را بادست سیاه کرده بود😍
🌿یکبار دیگه وسط سينه زني، ناگهان، فریبرز برخاست و دست هايش را رو به آسمان بلند كرد...🙏 چادر تاريك بود و مي شد او را از قد بلندش شناخت... در حالي كه بغض😞 كرده بود، گفت: برادرا! ما آمده ايم اينجا تا پاك شويم. آمديم كه گناه نكنيم. حالا كساني كه گناه كارند، از چادر خارج شوند و بچه هايي كه اطمينان دارند بي گناه هستنند، بمانند.😇آه و ناله بچه ها بلند شد. خيلي ها بلند شدند و بيرون رفتند. آنها خودشان را گناه كار مي دانستند.چند نفري هم داخل چادر ماندند. ما ايستاديم و به حال آنها كه ماندند غبطه خورديم.😵 فریبرز تك تك بچه هاي داخل را بوسید وگفت: 👇
🌿...«قربون چهره هاي نوراني تون برم. من را هم در آن دنيا شفاعت كنيد.»👌پس از مدتي، عزاداري تمام شد و ما داخل چادر شديم. همين كه چراغ روشن شد، نتوانستيم از خنده مان جلوگيري كنيم...😄 صورت تمام كساني كه داخل چادر مانده بودند، سياه بود؛ و سياه تر از صورت بچه ها, دست هاي فریبرز بود... 🎩فریبرز در حالي كه مي خنديد، گفت: منو ببخشيد كه اين كارو كردم. مي خواستم به كساني كه خودشان را بي گناه مي دانند، درسي داده باشم. فقط پيامبران و ائمه اطهار(ع) هستند كه معصوم و بی گناه هستند.👌 ما كه خاك پاي آن ها هم نمي شويم....😇
#کتاب_گلخندهای_آسمانی
@sardaraneashgh
✍تو یه جمعی دور حاج قاسم حلقه نشسته بودیم. یکی از بچه ها از عمو پرسید، چیکار کنیم که موقع ظهور امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف، تو سپاه حضرت باشیم و به قولی از رکابشون جا نمونیم؟ چه توصیه ای دارید برامون؟
عمو با همون لبخند همیشگی زیبایی که داشت گفت: یه جا برای خودت پیدا کن که جا نمونی...
@sardaraneashgh
💠روز دهم ربیعالاول سالروز #ازدواج_پیامبر_اکرم (ص) با حضرت #خدیجه (س) است، درست ۲۵ بهار از عمر گرانبها و پربرکت پیامبر میگذشت که با بانوی چهل سالهای به نام «خدیجه» که برترین بانوی روزگار خویش بود، پیمان زندگی مشترک را امضاء کرد و فصل جدیدی در زندگیاش آغاز شد.
💠به بهانه سالروز ازدواج پبامبر اکرم (ص) و حضرت خدیجه (س) نگاهی کوتاه به ازدواج این دو بزرگوار میاندازیم.
💠#خدیجه زنی بازرگان و دارا بود که به اِمرأةالقریش (یعنی شاهزاده خانم قریش) شهرت داشت. طبق برخی نقلها خدیجه پیش از #پیامبر_اسلام، دو بار ازدواج کرده بود (ابی هاله هند بن زراره تمیمی و عتیق بن عائد مخزومی). اما تعدادی از محققین از جمله جعفر مرتضی عاملی بر این عقیدهاند که خدیجه قبلاً با کسی ازدواج نکرده بود و اولین و تنها ازدواج او، ازدواج با پیامبر اسلام بود حضرت خدیجه بیشتر در خرید و فروش ابریشم بود.
💠 #ازدواج #پبامبر _اکرم (ص) و حضرت #خدیجه (س) شباهتی به ازدواجهای شناخته شده نداشت، زیرا در نوع خود بی نظیر و ویژگیهای های خاصی داشت. ازدواج پبامبر اکرم (ص) و حضرت خدیجه (س) از سفر کاری پیامبر و همراه شدن با حضرت خدیجه آغاز شد.
💠هرچند فاصله زیادی میان سطح زندگی #پیامبر و #ثروتمندترین بانوی عرب بود، اما آن بانوی خردمند شنیده بود و خوب میدانست که آینده درخشان و بسیار امیدبخشی در انتظار پیامبر است. از همین رو بانو با قداست و هوشمندی موضوع #ازدواج را #پیامبر اکرم مطرح کرده و پیامبر از ایشان خواستند تا از طریق پدر خود «خویلد» یا عمویش از او خواستگاری کند.
💠از طرفی #پیامبر_اسلام آغاز زندگی مشترک خود را با همسری که از لحاظ ظاهری هم کفو نبودند به صلاح نمیدید و از این رو به درخواست ازدواج حضرت خدیجه (س) پاسخ منفی دادند.
💠اما از آنجایی که حضرت #خدیجه بانویی آگاه و بافضیلت بود در برابر دلیل پاسخ منفی پیامبر به ازدواج با او گفت: «آیا کسی که تصمیم گرفته است خویشتن را به پیامبر ببخشد و جان ناقابل را فدای او کند، برای او مشکل است که ثروت و دارایی خویش را نیز بر او ببخشد و هر آنچه دارد همه را نثار قدم دوست کند؟»و با این دیدگاه بود که از پیامبر تقاضا کرد تا عموهای خویش را به خانه پدرش "خویلد" گسیل دارد و بطور رسمی از او خواستگاری کند.
💠#حضرت_خدیجه زنی با #فضلیت و دارای کمالات علمی و معنوی بود و در اثر معاشرت با پسر عمویش که عالمی دانا و دانشمند بود و به رسالت پیامبر خدا در آینده ایمان داشت، میدانست که رسول خدا به پیامبری خواهد رسید.
💠 #خدیجه از علمای دیگر یهود و نصاری نیز سخنانی در تأیید نبوت پیامبر شنیده بود و از همه مهمتر در سفر بازرگانی آن حضرت به سرزمین شام از طریق غلامش «میسره» که همراه کاروان بود، اطلاعات زیادی از کرامات و معجزات آن بزرگوار شنیده و بر عشق و ایمانش افزوده بود. لذا با ورقه بن نوفل راز دل گشود و خواهان وصلت با پیامبر شد.
💠همه اینها حاکی از ایمان #خدیجه به رسالت پیامبر بود که سالها قبل از بعثت آن حضرت اتفاق افتاده، لذا پس از مبعوث شدن به رسالت الهی نخستین شخصی که به وی ایمان آورد خدیجه بود.
💠#خدیجه از نظر ایمان و عقیده به جایی رسیده بود که #پیامبر و ملائکه او را دوست داشتند و بر ایمان او مباهات میکردند و او را افضل زنان پیامبر و جزء برترین زنان عالم و جهان معرفی مینمودند!
💠#حضرت_خدیجه زنی است که #پیامبر خدا در حق او میگوید: ای خدیجه! خداوند متعال هر روز به وجود تو چندین بار به ملائکهاش مباهات میکند.
آری! حضرت_خدیجه زنی بود که در اثر ایمان و فداکاری به جایی رسید که خداوند به او سلام رساند. او نه تنها این همه ناملایمات را تحمل کرد، بلکه تمام تلخی های سیاسی و اجتماعی آن روز را که قلب نازنین #پیامبر خدا (ص) را مجروح میساخت ترمیم نمود، و وی را در ادامه سیر الهیاش یاری داد، و مایه آرامش شوهر گشت!
@sardaraneashgh
•|♥|•
💌 ڪـــلامشهـــید🌷
🌹شهــید احـــمد ڪاظمی:
🔅دلتون رو گــرفتار این پیچ و خم
دنیا نڪنید، این پیچ و خم دنیا
انــــسان رو به باتـــلاق می برد و
گـــرفتار می ڪند ازش نـــــجات
هـــم نمیــشه پیدا ڪرد.
🌹شهید حاج احمد کاظمی
@sardaraneashgh
🚫
برای آنها که رسول خدا را آزار دهند، عذابی دردناک مهیاست.👊
توبه:۶۱
#امانوئل_مکرون
@sardaraneashgh
🥀وقتی حاج قاسم، پای شهید را بوسید و راهی بهشت کرد
✍«شهید "محمدجمالی"، اولین شهید مدافع حرم استان کرمان در سال ۹۲ بود. حاج قاسم برای مراسم تدفین شهید، به کرمان آمد و خودش کار را به دست گرفت.به من گفت: "بیا با هم داخل قبر برویم و این شهید عزیز را داخل قبر بگذاریم. نمیدانید آن پایین و موقع انجام کارهای تدفین شهید جمالی، سردار چطور اشک میریخت.
🔹من گریه میکردم، خسته میشدم و اشکم تمام میشد، اما هقهق حاجقاسم تمامی نداشت. من دوباره با دیدن اشکهای او، به گریه میافتادم. کارها که تمام شد، حاج قاسم انگشترش را درآورد و گفت: "این را بگذار زیر زبان شهید. " بعد هم تربت خاص کربلا را که همراه داشت، در قبر گذاشت. آخر کار هم، خم شد و پای شهید جمالی را بوسید و گفت: برای سپاسگزاری از طرف مردم و رزمندگان "»
🔹خاطره مدیر سابق بنیاد شهید استان کرمان، صحبتهای خواهر شهید محمد جمالی را در ذهنم تداعی میکند که میگفت: «بعد از اینکه سردار سلیمانی، انگشتری که حضرت آقا به ایشان هدیه دادهبود را در قبر پیش محمد گذاشت، کنار مادرم آمد و گفت:
🔹"مادر! محمد ۲۵ سال قبل شهید شدهبود و روحش کنار همرزمان شهیدش در دوران دفاع مقدس بود. فقط جسم او کنار ما بود که امروز به خاک سپردهشد. "»
@sardaraneashgh
📝|• در وصیتنامہاش نوشټ⇩
دۅست داشتم قبل از رفتن،
حضرتآقا دست متبرکشان
را بہ رویسرمان بکشند اما
قسمت نشد . . .💔🖐🏻
رهبࢪانقلاب بر مزار شهید #محسنقوطاسلو
@sardaraneashgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 فیلم مراسم عقد شهید حججی💍♥️
@sardaraneashgh
💕🍃💕🍃💕🍃💕
💎 #طنز_جبهه
☄آتش دشمن سنگین بود و همه جا تاریک تاریک.بچه ها همه کپ کرده بودند به سینه ی خاکریز.💫
دور شیخ اکبر نشسته بودیم و می گفتیم و می خندیدیم که یکدفعه دو نفر اسلحه بدست از خاکریز اومدند پایین و داد زدند:(الایرانی !الایرانی!)😳
و بعد هرچی تیر داشتند ریختند تو آسمون.نگاهشون می کردیم که اومدند نزدیک تر و داد زدند:(القم القم بپر بالا)😳
صالح گفت:( ایرانی اند... بازی در آوردند!)😄
عراقی با قنداق تفنگ زد به شانه اش و گفت:(السکوت الید بالا)نفس تو گلوهامون گیر کرد😰
شیخ اکبر گفت:نه مثل اینکه راستی راستی عراقی اند😞
....خلیلیان گفت صداشون ایرانیه....😐
یه نفرشون چند تیر شلیک کرد و گفت:(روح!روح!)
دیگری گفت:اقتلو کلهم جمیعا...خلیلیان گفت:بچه ها می خوان شهیدمون کنند😑
و بعد شهادتین رو خوند.😥
دستامون بالا بود که شروع کردن با قنداق تفنگ ما رو زدن و هُلمان دادند😓 که ما رو ببرندسمت عراقی ها.
همه گیج و منگ شده بودیم و نمی دونستیم چیکار کنیم که یکدفعه صدای حاجی اومد که داد زد:(آقای شهسواری !آقای حجتی !پس کجایین؟!🤔)
هنوز حرفش تموم نشده بود که یکی از عراقی ها کلاشو برداشت.رو به حاجی کردوداد زد :بله حاجی !بله ما اینجاییم!😶....
حاجی گفت: اونجا چیکار می کنین ؟🤔گفت:(چندتاعراقی مزدور دستگیر کردیم)😳
و زدند زیر خنده و پا به فرار گذاشتن...😒😂
#طنزجبهه
@sardaraneashgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 آتش به اختیار
🎙 به روایت: حاج حسین یکتا
@sardaraneashgh
خیلی خسته بود .
از یه محاصره سخت جان سالم به در برده بودند و برای آزادی الحمره خیلی جنگیده بودن .
تقریبا گرسنه بودند و قبل از اینکه چیزی بخورد وقتی به مقر رسید🚶♂
گفت : من اول به مادرم یه زنگ بزنم .
صدای مادرش در پشت تلفن دلش را گرم کرد و در جواب احوالپرسی مادرش گفت :همه خوبیم ،همه چیز در امن و امان است .
مادرش گفت :مهدی غذای خوب می خورید ؟خوب می خوابید؟❗️
مهدی با اینکه ،هم گرسنه بود و هم بی خوابی شدید کشیده بود گفت :همه چیز عالی ،اینجا مثل رستوران غذا منو باز😌 ،هر چی بخواهیم برایمان آماده است .
از بس خوابیدیم خسته شدیم...
وقتی مهدی گوشی را قطع کرد .همرزمش گفت :مرد مومن چرا به مادرت دروغ گفتی ،تو که دیروز تو محاصره بودی❗️ .
مهدی گفت : آخه راستش و بگم که مادرم میاد اینجا منو به زور بر می گرداند..
ول کن بزار مادرم در خانه با خیال راحت فکر کند که همه چیز امن است ،بزار آرامش داشته باشن🍃
#خاطرات
#شهید_مهدی_ذاکرحسینی
@sardaraneashgh
✍️شهید حاج قاسم سلیمانی
اغلب ما از یک حس مشترکی برخورداریم و آن،حس مغمومیت است. وقتی انسان چیزی را از دست می دهد، یا برای چیز ارزشمندی تلاش می کند اما قدرت وصول به آن را ندارد، احساس مغمومیت می کند. این مغمومیت نشاط آور است، پیروزی آور است، معنویت آور است... به من خیلی مراجعه می کنند. هرکسی دستش به من می رسد این را میگوید: دعا کن شهید بشوم...
من به آنها می گویم دعا کنید خداوند این حال را در شما حفظ کند. وای به روزی که انسان این حالت غم را، این حالت باختن را، این حس جاماندگی را در اثر دنیا از دست بدهد! او خاسر است...
📚کتاب ذوالفقار ص۱۴۶
@sardaraneashgh
#ویروس_دوازده_قرن_غفلت
#اینفوگرافی_مهدوی
#پوستر_چاپی
شماره 1⃣
📊 اینفوگرافی پیشگیری از ابتلا به ویروس غفلت از یاد امام زمان ارواحناه فداه
👌برای پیشگیری از ابتلا به ویروس👿 غفلت امام زمان ارواحنا له الفداء اقدامات لازم را انجام دهید.
🔺ما ویروس👿 غفلت از امام زمان ارواحناه فداه را شکست خواهیم داد✊
لبیک یا مهدی✊
@sardaraneashgh
🎼واکنششهیدبه
🎧بهصدایخوانندهزن...
🏢ازدانشگاهاومدخونه
😑خیلیخستهبود.
🤔پرسیدمچیشده؟!
خندیدوگفت:تهرانماشینسوار
🚗شدمکهبیامقم. رانندهوسط
🥁اتوبانصدایموسیقیشو
بردبالا. تحملکردموچیزی
🗣نگفتمتااینکهدیگهصدای
👩زنروداشتپخشمیکرد!
🛣منمبااینکهوسطبیابون
🔕بودمگفتمیاکمشکن
🚶♂یامنپیادهمیشم!؟
🚖اونمنامردینکردوزدکنار!
😁منمکمنیاوردموپیادهشدم!
''شهیدمحمدمهدیلطفینیاسر''
#کلنا_فداک_یا_محمدا
@sardaraneashgh
از خدا خواستم " بدنم حتی یک وجب از خاک زمین رو اشغال نکنه "
آب دجله او را برای همیشه با خودش برد...
" شهید مهدی باکری"
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
🆔 یاد شان گرامی وراهشان پر رهرو
#الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍ وَعَجِّلْفَرَجَهُمْ
@sardaraneashgh
🌼تبدیل اتاق کار سردار سلیمانی به تالار موزه دفاع مقدس کرمان
✍سردار معروفی گفت: با توجه به شیوع کرونا نخستین سالگرد سردار شهید سلیمانی با رعایت سختگیرانه پروتکلهای بهداشتی با تعداد محدود میهمانان و در زمان کوتاه برگزار میشود. وی بیان کرد: کمیته راهیان مکتب حاج قاسم آماده پذیرش دانش آموزان و دانشجویان به صورت مدیریت شده است و میتوانیم روزانه هزار نفر زائر را پذیرش کنیم، اما در شرایط شیوع کرونا این اجازه را نداریم.
سردار معروفی با اشاره به ممنوعیت ورود کاروانها به استان کرمان گفت: باید با انجام اقدامات فرهنگی مکتب حاج قاسم را ترویج دهیم.
فرمانده سپاه ثارالله استان کرمان با اشاره به اهمیت حفظ سلامت افراد جامعه بیان کرد: باید به گونهای برنامه ریزی و عمل کنیم که حتی یک نفر هم در این مراسم به کرونا مبتلا نشود. وی با اشاره به تبدیل اتاق کار سردار سلیمانی به تالار موزه بزرگ دفاع مقدس استان کرمان اظهار کرد: این اتاق کار که به مدت ۲۱ سال مورد استفاده سردار قرار گرفته است هیچ تغییری نکرده است.
@sardaraneashgh
✅ #سیره_خانوادگی_آقا
🚨 #فقر_شدید
💠#رهبر_انقلاب :
ما نان گندم نمی توانستیم بخوریم، نان جو گندم می خوردیم ، چون نان گندم گران تر بود. البته یک دانه نان گندم می خریدیم برای #پدرم فقط ولی ما نان جو گندم می خوردیم، گاهی هم نان جو ... وضعمان خیلی خوب نبود و شب هایی اتفاق می افتاد در منزل ما که شام نبود. مادرم با زحمت زیادی که حالا بماند آن زحمت چگونه انجام می شد، برای ما شام تهیه می کرد. آن شام هم که تهیه می شد و با زحمت تهیه می شد، نان و کشمشی بود.
آن وقت ها، از لحاظ مالی در فشار بودیم، یعنی خانواده مان، خانواده مرفهی نبود. پدرم یادم هست روحانی معروفی بود، اما خیلی پارسا و گوشه گیر بود، لذا زندگی مان خیلی به سختی می گذشت. در دوران کودکی با زحمت بسیار، برای ما #کفش خریده بود که تنگ بود. پدرم دیگر قادر نبود که این ها را عوض بکند یا کفش دیگر بخرد، آمدند گفتند که خب این کفش ها را می شکافیم، اندازه می کنیم و برایش بند می گذاریم. یک عالمه #خوشحال شدیم که کفش هایمان بندی شد. آمدند شکافتند و بند گذاشتند بعد زشت شد، چون بند هایش خیلی فرق داشت با کفش های دیگر، خیلی زشت و ناجور درآمده بود. چقدر غصه خوردیم ولی خلاصه چاره ای نداشتیم.
📚 برگرفته از کتاب ۱۳۱۸ (خاطرات خودگفته رهبر انقلاب)
@sardaraneashgh