eitaa logo
شهید جمهور
171 دنبال‌کننده
10.4هزار عکس
5.7هزار ویدیو
52 فایل
🌹 شهید مهدی زین الدین: در زمان غیبت به کسی «منتظر» گفته می‌شود که منتظر شهادت باشد، منتظر ظهور امام زمان(عج) باشد اللّـهـمَّ‌عَـجِّـلْ‌لِـوَلِیِّـڪَ‌الفَـرَج
مشاهده در ایتا
دانلود
شهید «محمدجواد آل اسحق» مرد صبر بود و عمل. با سعه صدر در کتابخانه مسجد محل، کودکان و نوجوانان را چون باغبانی پرورش می داد. صبح جمعه ای در زمین های خاکی آسایشگاه، آنقدر با لطافت و هنر درس اخلاق داد که می خواست اشک را از چشمه قلبم به چشم سرم سرازیر سازد. هیچ یک از برو بچه ها دلشان نیامد سکوت زیبای فضای کلامش را بشکنند. آخر او در عمل حرف ها زده بود. او آن گاه که هدیه جبهه خود را به خادم غریبی که از افغانستان مهمان ایرانی ها شده بود داد تا کولر بخرد؛ در عمل حرف می زد. صرف شهریه طلبگی اش برای کتابخانه مسجد «اباذر» هم در همین قالب تفسیر می شود نه چیز دیگر. «به نقل از روح الله صدیقیان» @sardaraneashgh
عصر بود که از شناسایی اومد. انگار با خاک حمام کرده بود! از غذا پرسید؛ نداشتیم! یکی از بچه‌ها تندی رفت از شهر چند سیخ کوبیده گرفت. کوبیده‌ها رو که دید، گفت: "این چیه؟" بشقاب رو زد کنار و گفت: "هر چی بسیجی‌ها خوردن از همون بیار. نیست؟ نون خشک بیار!" فرماندهان امروز جنگ اقتصادی چقدر شبیه فرماندهان دفاع مقدس هستند؟ زندگی‌هاشون در سطح زندگی عامه مردم هست؟ @sardaraneashgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📜 👌یڪ فرمانده ی خیلی بالایی داریم ،نامش امـام زمـان (عج) است. اگر طوری شود تقصیر ماست ڪه ،ما بدیم و معصیت کار .. @sardaraneashgh
✍میانه نبرد بودیم ؛ در حمله بوکمال. از منطقه T2 به T3 رسیدیم . همان جا بودیم که حاجی سخنرانی کرد و گفت؛ کمتر از دو ماه دیگر اثری از داعش باقی نخواهد ماند . نشسته بود نوک خط روی خاکریز؛ ‌دفتری جلویش باز بود . زینبیون از این طرف برید ، حیدریون از این طرف و شما هم از وسط بزنید . بچه ها به صدا در آمدند که انتحاری ها امانشان را بریده ، از شدت انفجارهایشان گوش هایمان خونریزی کرده ، چشم هایمان تیره و تار میبیند . حاجی یکپارچه غیظ شد ! «پورجعفری! برو تفنگ منو از توی ماشین بردار بیار خودم میرم.» جان بچه ها بود و فرمانده‌شان! نه نیاوردند روی حرفش و زدند به خط دشمن. 📚منبع : کتاب سلیمانی عزیز @sardaraneashgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
برگی از زندگی شهدا برای انهایی که میخواهندبوی شهدابگیرند 📽 شهید خطاب به همسرش: نمیتونم جلو دوستام بهت بگم !! ❤️ یک روایت عاشقانه از همسر کمی مثل شهداشویم @sardaraneashgh
نخستین عید بعد از ازدواجمان که لبنانی‌ها رسم دارند دور هم جمع می‌شوند، مصطفی در مؤسسه ماند و نیامد به خانه پدرم. آن شب از او پرسیدم: «دوست دارم بدانم چرا نرفتید؟» مصطفی گفت: «الان عید است. خیلی از بچه‌ها رفته‌اند پیش خانواده‌هایشان. اینها که رفته‌اند، وقتی برگردند، برای این دویست، سیصد نفر یتیمی که در مدرسه مانده‌اند تعریف می‌کنند که چنین و چنان. من باید بمانم با این بچه‌ها ناهار بخورم، سرگرمشان کنم که اینها هم چیزی برای تعریف کردن داشته باشند». گفتم: «چرا از غذایی که مادر برایمان فرستاد، نخوردید؟ نان و پنیر و چای خوردید». گفت: «این غذای مدرسه نیست». گفتم: «شما دیر آمدید بچه‌ها نمی‌دیدند شما چی خورده‌اید». اشکش جاری شد، گفت: «خدا که می‌بیند». شهید مصطفی چمران نیمه پنهان ماه ، ج۴ @sardaraneashgh
♨️ تاوان قضا شدن 💢سرباز که بود، دو ماه صبح ها تاظهر نمی خورد. 💢نماز نخوانده هم نمی خوابید. می خواست یادش نرود که دوماه پیش یک شب نمازش شده بود. شهید حسن باقری 📚یادگاران، جلد چهار، کتاب حسن باقری، ص 8 @sardaraneashgh
حاج حسین یکتا: حسن باقری [به عنوان] خبرنگار رفت جبهه، [در مقام] فرمانده عالی رتبه شهید شد؛ منو تو که اصلا از شکم مادرمون افسر جوان جنگ نرم به دنیا اومدیم[!] کارِ سرباز صفر هم نمی‌کنیم برا آقا؛ بعد هم همش میگیم: "با یکی دیگه‌س، یکی دیگه ما رو جمع کنه". مگه حسن باقری رو یکی دیگه جمع کرد؟ حسن باقری همه رو جمع کرد. @sardaraneashgh
جوون‌خوش‌سیمایی‌بود😇 گفتم‌اگه‌شهیدشی‌خونوادت چی؟!میخوای‌تنهابذاری؟🤔 گفت:مگه‌تاحالامن‌مواظبشون بودم!من‌چکاره‌ام‌خداباهاشونه ازاین‌به‌بعدهم‌خداتنهاشون نمیذاره...🙃 بخشی‌ازوصیت‌شهید👇 من‌خیلی‌به‌حضرت‌زهراعلاقه داشتم‌طوری‌که‌هروقت‌به‌🍃 فکرش‌می‌افتم‌اشکم‌جاری😭 میشودوازاین‌خانم‌بزرگوار میخواهم‌که‌ازخدابخوادکه🙏 ازسرتقصیرمابگذره‌تاهرچه زودتربه‌اون‌عشق‌که‌وارد‌سپاه شدم‌برسم.😍 ❤️شهادت‌شهادت‌شهادت❤️ ❤️ ❤️ ❤️ @sardaraneashgh
🌷شهید نوجوان مهرداد عزیزاللهی: 🌀 وقتی به منزل امام رسیدم، از یک درب آهنی کوچک وارد حیاط شدم، 🚪 حیاط کوچکی بود. از چند پله بالا رفتم و وارد ایوان شدم، کفش‌هایم را از پا بیرون آوردم. 👞 داخل اتاق رفتم، سلام کردم و مستقیم به طرف امام رفتم. ✨😍 ⚜حالت عادی خودم را از دست داده بودم و یک حالت هول مانندی پیدا کرده بودم، بعد از نزدیک شدن به امام، دست مبارکشان را گرفتم و بوسیدم، 😘 کمی که نشستم یک شیشه عطر و چند عدد قند در آوردم تا امام تبرک کنند، امام دست من را گرفتند 😌 و گفتند: «سردت هست؟» گفتم: خیر. 🔸 بعد امام از من سوال کردند که «جلو هم می‌روی؟» گفتم: بله. 😊 🌷 بعد گفتند: «کوچولو هستی» بعد لبخندی زدند و بلند شدند و به داخل اتاق رفتند. من هم دنبالشان رفتم. 🙃 🔹حاج آقا توسلی هم عبای امام را برداشت و به اتاق رفت. امام یک عرقچین سیاه و یک عبای آبی آسمانی هم داشتند. 🔅 امام نشستند روی یک مبل که ملافه‌ی سفیدی رویش کشیده شده بود. من هم کنارشان ایستادم و از امام پرسیدم: نظر شما درباره‌ی این جنگ چیست⁉️ امام لبخندی زدند و گفتند: خوبه.☺️ بعد به امام گفتم: «ممکن است یک نوشته و یا چیزی به من بدهید.» 📝 این را گفتم و بلافاصله رفتم و یک قرآن از یک نفر که بیرون ایستاده بود گرفتم و به دست مبارک امام دادم. ✨ امام مطلبی روی آن نوشتند. و به من دادند. ❤️ تولد ۱۳۴۶ اصفهان شهادت۱۳۶۴ عملیات کربلای چهار در حین غواصی جزیره ام الرصاص 🕊🕊🕊🕊🕊 @sardaraneashgh
دخترت را انتخاب کردیم ❣خاطره ایی از دایی شهید❣ دخترم وقتی بچه بود و به تازگی کلاس حفظ قران میفرستادیمش...یه شب خواب دیدم یه فرشته ایی اومد نزدیکم و بهم گفت ما دخترت رو انتخاب کردیم... این خواب از یاد من رفته بود تا وقتی که داماد عزیز تر از جانم به شهادت رسید.. ناگهان به یاد این خواب افتادم...و گفتم سبحان الله از خواست و قدرت خداوند که روزی که دخترم رو وقتی بچه بود کلاس حفظ قران فرستادم این خواب رو دیدم و الان تو واقعیت شاهد به وقوع پیوستنش هستم ...که دختر من رو برای همسر شهید بودن انتخاب کرد 🌹 شهید مدافع حرم حمید سیاهکالی @sardaraneashgh
حاج اَحمد می‌فَرمان : رَمز خود سازی ما این است که بَرای هَر عمل مان، بَرای هَرچیزمان، بَرای هَر اندیشه مان، یک دانه علامت "سوال" جلویش بگذاریم که چرا ؟! دلیلی بَرای کار هایمان، دلیلی بَرای اندیشه هایمان، دلیلی برای فکرمان و دلیلی بَرای زندگی مان پیدا کنیم. @sardaraneashgh
حاج حسین یکتا: حاج احمد کریمی تیر خورد، رسیدن بالاسرش. گفت من دلم نمیخواد شهید بشم! گفتن یعنی چی نمیخوای شهید بشی؟! برا خدا داری ناز میکنی؟ گفت: آره؛ من نمیخوام اینجوری شهید بشم، من میخوام مثل اربابم امام حسین ارباً اربا بشم... . حاج احمد حرکت کرد سمت آمبولانس، بیسیمچی هم حرکت کرد، علی آزاد پناهم حرکت کرد. سه تایی باهم. یک دفعه یه خمپاره اومد خورد وسطشون، دیدم حاج احمد ارباً اربا شده. همه‌ی حاج احمد شد یه گونی پلاستیکی! دوست داری برا خدا ناز کنی خدا هم بخرتت؟ تو بخوای معشوق باشی، خدا هم عاشقت میشه. @sardaraneashgh
به‌مامیگفت:که‌بایدطور‌زندگی کنیم‌که‌زمینه‌سازظهورآقاامام زمان‌باشیم.❤️ زن‌وزندگیمون‌ومهمونیامون. حتی‌لباس‌پوشیدنمون.👕👞 اصلاوردزبانش‌بودکه ‌زمینه‌سازظهورباشیم.🌈 درهمین‌راستاعروسی‌خودشو همزمان‌باسفرحجش‌برگزارکرد. جشن‌باولیمه‌حج‌یکی‌شد.🍔 حاج‌سعیدهمیشه‌دوست‌داشت جزءزمینه‌سازان‌ظهورباشه.🎨 @sardaraneashgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 ویدئو کمتر دیده شده از سخنان زیبا و عارفانه شهید سلیمانی @sardaraneashgh
📌 روایت روزی که حاج قاسم سه بار تا مرز شهادت پیش رفت ✍سردار حسنی سعدی در همایش پاسداران علم و بصیرت که به مناسبت بزرگداشت شهید الله دادی و شهدای دانشجو برگزار شد به بیان خاطره ای از شهید پور جعفری درباره یک روز از زندگی حاج قاسم پرداختند و گفتند: شهید پور جعفری عزیز می گفت فقط یک روز را براتون تعریف می کنم. شهید پور جعفری به من می گفت ای کاش وقت داشتیم می نشستم برات تعریف می کردم. گفت فقط یه روز رفتیم کردستان عراق داعش اومده بود در کردستان عراق.مردم خونه هارو خالی کرده بودند و رفته بودند. تو یه خونه مستقر شدیم. صبحونه خوردیم. ایشون دوربین برداشت راه افتادیم توی منطقه. روی پشت بوم یه خونه لب بالکن دوربین را گذاشت شروع کرد منطقه را شناسایی کند. من دیدم یه بلوک اون کنار افتاده این بلوک را برداشتم و گذاشتم روی سر بالکن تا ایشون دوربین را از سوراخ های بلوک بندازه که تک تیراندازهای داعش مارو نزنند. خدا شاهده هنوز بلوک را نذاشته بودم روی سر بالکن، تک تیرانداز زد بلوک پاشید روی سر و کله من و حاجی و از این خونه رفتیم پشتبام یه خونه دیگه برا شناسایی. اون جا هم یه تیر زدن بغل گوش ایشون تیر رفت تو دیوار. باز از این جا رفتیم. به من گفت حسین برو ببین این جا سرویس بهداشتی کجا هست یه جای تمیز باشه که وضویی بگیریمو و آبی به صورت بزنیم. رفتم گشتم تمیز نبود، به حاجی گفتم بریم بغداد این جا رفتم خیلی تمیز نیست. حاجی گفت تا بغداد ۱۸۰ کیلومتر راه هست میریم خونه ای که امروز صبحونه خوردیم. گفتم بریم. وقتی رسیدیم من نشستم ایشون رفت وضو بگیره دیدم دلم داره شور میزنه، استرس دارم، رفتم دنبالش ببینم کجا رفت. رفتم دیدم وضو گرفته آور کت روی دست راستشه و جوراباش دست چپش داره میاد گفتم از این جا بریم. گفت حسین تو امروز چه طورت شده، گفتم بریم بریم. گفت بذار جورابامو بپوشم گفتم تو ماشین بپوش. با زحمت ایشون رو سوار ماشین کردم و درو بستم و راه افتادیم صد متر که از اون خونه فاصله گرفتیم تمام خونه با هفده نفر از نیروهای خودی که داخلش بودن رفت رو هوا. این سه مورد ، مورد چهارم رفت برا شناسایی و ارتباط با بچه ها و دوستامون ، سوار ماشین بودیم که بچه ها دادزدن وایسا وایسا جلوتر نیا، ایستادیم. یه بمب کار گذاشته بودن تو جاده که چاشنی کششی داشت. بیست سانت دیگه مونده بود که ماشینمون بره روش منفجر بشه. شب رفتیم بغداد برا استراحت فقط حاجی یک کلام گفت: عجب امروز دو سه بار می خواستیم شهید بشیم، شهید نشدیم. سردار سعدی در آخر این خاطره گفت تمام زندگی حاج قاسم استرس و خطر و ریسک و تلاش و کار و دست پنجه نرم کردن با مرگ بود. @sardaraneashgh
❇️ 💠شهید مدافع‌حرم ▫️محسن فرامرزی یک سرباز با اخلاص، با تدبیر و مدیریت بالا برای اسلام بود. من جوانی با این ادب و اخلاق و معلومات و شجاعت ندیده بودم. این شهید در تمام امور حالت فداکاری داشت. ▫️در سفر کربلا وقتی به قتلگاه رفتیم، ایستادیم تا زیارت کنیم. همانطور که این شهید کنارم بود، متوجه زمزمه او شدم که به امام حسین علیه‌السلام می‌گفت: "هَل مِن ناصَرِِ یَنصُرُنی"، من ناصر تو هستم و می‌خواهم ناصر تو باشم. از همان زمان متوجه شدم در فكر شهادت است. ▫️آقای فرامرزی شما راه را درست رفته‌ای؛ هم در گفتارت و هم در کردارت صادق بودی و هم الان جسدت صادق و روح شما حاضر است. 📀راوے: آیت‌الله امــــامی‌کاشــــانی @sardaraneashgh
🎐 | 🔹12 بهمن ماه سالروز ورود امام خمینی(ره) به میهن اسلامی و آغاز دهه فجر گرامیباد. @sardaraneashgh
۱۱بهمن‌ماه ، گرامی باد . 🥀 🌺برادر شهید : شهید بسیار به مسائل شرعی مقید بود و رعایت می کردند. روزی من و شهید در اتوبوس نشسته بودیم و به قم می رفتیم در مسیر صندلی جلو و کناری ما یک تعدادی جوان نشسته بودند که غذایی را به ما تعارف کردند و خیلی اصرار داشتند که ما برداریم و ما مقداری از آن را برداشتیم و برای اینکه آن ها دلخور نشوند شهید غذا را برداشتند و اما آن را مصرف نکردند هم خواستند رضایت فرد را جلب کنند و هم احتمال شبهه در مال را دادند . ❤️پدر شهید: شهید در عملیات کربلای 5 در گردان یا رسول الله شرکت داشتند با یک عده از رفقا که طلبه بودند و برگشتند فرمانده گردان اعلام کردند که ما چند نفر برای تدارکات می خواهیم برای آن هایی که جلو هستند و شهید و دو نفر دیگر که یکی امیرکلایی و دیگری فریدونکناری بودند رفتند که مهمات راببرند برای رزمنده ها و در راه شهید شدند . @sardaraneashgh
خدارا با تمام وجود حس کرد... @sardaraneashgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا