eitaa logo
شهید گمنام🇵🇸
9هزار دنبال‌کننده
12.7هزار عکس
6.4هزار ویدیو
105 فایل
ادمین ثبت خاطرات @Mahdis1234 کانال دوم ما مسیر بهشت https://eitaa.com/joinchat/3022192798C43e1b256ae تبلیغات شما پذیرفته میشود https://eitaa.com/joinchat/4173332642Cacf0e5f1fb
مشاهده در ایتا
دانلود
1 دو سال از طلاقم می‌گذشت خودم ۳۵ سال داشتم. پسر بزرگم عرفان که ۱۵ سال داشت با من زندگی می‌کرد اما پسر کوچیکم امیر احسان پیش پدرش بود بعد از طلاقم بلافاصله برای خودم کاری پیدا کردم تا از پس مخارجمون بر بیام و خدا را شکر که تو این دو سال هیچ وقت محتاج کسی نشدم و همیشه خودم با کار کردن خرج خودم و پسرم رو می‌دادم. شوهر سابقم بعد از طلاقمون چند باری بهم زنگ زد و احساس ندامت و پشیمانی کرد و ازم خواست که برگردم سر پسشش دوباره باهاش زندگی کنم . اما بلاهایی که اون موقع سرم آورد اصلا از ذهنم پاک نمی‌شه . خیانت کتک فحش هرچی عادت زشت بود رو شوهرم داشت. اونقدر ازش بیزار بودم که حتی حاضر شدم حضانت امیر احسان را هم بهش بدم تا اینطوری دست از سرم برداره. ادامه‌دارد. کپی حرام.
2 کار من بیشتر با اینترنتی و مجازی بود. همون موقع با یه آقایی که اهل لرستان بود آشنا شدم. اسمش امیر صالحی نسب بود و همونطور که فهمیدم قبلاً یه بار نامزد کرده که به خاطر تفاهمی که نداشتند از هم جدا شدند . اوایل فقط در مورد کار حرف می‌زدیم اما رفته رفته در مورد خودم ازم می‌پرسید. من نمی‌خواستم که با کسی وارد رابطه بشم برای همین بهش گفتم که من از ازدواج قبلیم دو تا پسر دارم که پسر بزرگم پیش خودم زندگی می‌کنه. آقای صالحی بعد از دیدن این پیامم محترمانه عذرخواهی کرد و دیگه خبری ازش نشد. تا اینکه چند روز بعد دوباره اومد شروع کرد به چت کردن که خانم اسماعیلی حقیقتش من به شما علاقه دارم و اینکه بچه دارین و پسر بزرگتون با شما زندگی می‌کنه اصلاً برام مهم نیست. ادامه‌دارد. کپی حرام‌.
3 تنها چیزی که از شما می‌خوام اینه که اجازه بدین باهاتون تماس بگیرم تا بیشتر با هم آشنا شیم. جوابشو دادم _ ببخشید آقای صالحی اما من به ازدواج فکر نمی‌کنم... امیدوارم که شمام گزینه خوبی که لیاقتتون رو داشته باشه پیدا کنید و باهاش ازدواج کنید. با خودم گفتم این حتماً آخرین پیامه و دست از سرم برمی‌داره. اما آقای صالحی کوتاه بیا نبود . بهم می‌گفت من به شما علاقمند شدم ازتون خواهش می‌کنم درخواستم رو رد نکنید ...من دوستون دارم و می‌خوام بیشتر باهم آشنا شیم. من همچین چیزی رو نمی‌خواستم . ازدواج قبلیم منو از هر مَردی دلسرد کرده بود و تنها چیزی که می‌خواستم این بود که مستقل باشم و پسرم رو بزرگ کنم. ادامه دارد. کپی حرام.
4 بازم بهش جواب منفی دادم اما اون کوتاه نمی‌اومد ازم می‌خواست که بهش یه فرصت بهش بدم. کلافه م کرده بود...ناچارم بهش گفتم که چند روزی بهم فرصت بده اونم قبول کرد و بهم گفت منتظر می‌مونم اما لطفاً بهم خبرای خوبی بده. زمزمه کنان گفتم خدایا چیکار کنم . تو دوراهی مونده بودم که چه تصمیمی بگیرم. چند روزی که گذشت آقا امیر بازم پیام داد و ازم پرسید که نتیجه چی شد؟ خواستم جواب بدم که گفت سحر خانم خواهش می‌کنم ازتون یه فرصت بهم بدین . با خودم گفتم_ خب شاید مرد خوبی باشه قرار نیست چون سیاوش مرد بدی بود اینم مثل اون باشه بهش گفتم قبول می‌کنم که یه مدت بیشتر با هم آشنا شیم. خیلی خوشحال شد و کلی تشکر کرد بابت فرصتی که بهش دادم. ادامه‌دارد. کپی حرام.
5 مجازی باهم در ارتباط بودیم. من و امیر تا اون روز همو ندیده بودیم من اهل زنجان بودم و اون اهل لرستان. تا اینکه امیر خیلی بهم اصرار کرد که برم لرستان برای اینکه همو ببینم . ازش خواستم که اون بیاد زنجان اما قبول نمی‌کرد می‌گفت کار زیادی ریخته رو سرم و نمیتونم بیام.بهتره که تو بیای مامانم اینا می‌خوان ببینمت. تو این مدت خیلی به امیر علاقمند شده بودم برای همین خودم هم دلم می‌خواستم به شهرشون برم. قبل از هر کاری تصمیم گرفتم که به مامانم بگم ...حالا که اون می‌خواد منو به مادرش معرفی کنه منم با مادرم مشورت می‌کنم. مامان که قضیه رو فهمید خوشحال شد و گفت اگه گزینه خوبیه چرا که نه! سیاوش چند ماه بعد از جداییتون رفت زن گرفت... الان تو چرا باید تنها باشی؟ مامان گفت_ خودم چند روزی حواسم به عرفان هست تو برو ببین چه جور آدمیه به به درد زندگی می‌خوره یا نه. ادامه‌دارد. کپی حرام.
6 بعد از مشورت با مامانم راهی لرستان شدم . امیر به استقبالم اومد... از اونجایی که قبلاً با هم تماس تصویری داشتیم قیافه همو خوب می‌شناختیم . امیر همش می‌گفت که خیلی دوستم داره می گفت از همون روز اولی که عکسمو دیده عاشقم شدم و حاضر نبوده ازم بگذره . شب برای اقامت منو به یک خونه ديگه برد. وقتی ازش در مورد مادر و خانواده ش پرسیدم بهم‌گفت_ راستشو بخوای سحر جان قبل از اینکه در مورد تو با خانواده حرف بزنم باید یه مدت با هم رابطه داشته باشیم ببینم میتونم باهات زندگی کنم‌ یا نه. اون همه گستاخی و بی‌ادبی رو نمی‌تونستم تحمل کنم. یه‌ سیلی محکم بهش زدم و گفتم از خودت خجالت بکش که ۶ ماه منو به بازی گرفتی! امیر که خیلی عصبانی شده بود می‌خواست منو به زور به داخل خونه ببره و کتکم بزنه اما شروع کردم به داد و بیداد و گفتم آبروشو می‌برم. اونم منو رها کرد هرچی از دهنش در اومد بارم‌کرد. خدایا باورم نمی‌شد که خودم رو آواره این دیار غریب کردم ...به خاطر این مرد که تمام این شش ماه تنها هدفش رابطه با من بود.... اون شب تنها توی شهر غریب آواره بودم. تا صبح هرطور شد یه جایی موندم و صبر کردم.. بعدش با اتوبوس برگشتم شهر خودمون. قضیه رو به مامانم گفتم همونطور که تعریف مس کردم اشک از چشمام می اومد . مامانم می‌گفت خدا را شکر که بلایی سرت نیومده و خودت رو نجات دادی. حق با مامانم بود . تو این ماجرا با اینکه خیلی بهم سخت گذشت اما یه تجربه خیلی بزرگ برام شد. ادامه دارد. کپی حرام.