💞 #ازدواج_به_سبک_شهدا
💞رفتیم خریـد ...
ولی یک کلام با هم حرف نزدیم!
هم من خجالت میکشیدم هم محمد،
هرکاری بود با خواهرم هماهنگ میکرد
فردای همان روز عقـد کردیم ...
💞محمد با لباس سپاه اومد،
من هم با یک چادر و لباس سفید
نشستم سرِ سفره عقـد
یک سفره سـاده ؛
نان و پنیر
سبزی، میوه
و شیرینی...
عقد که کردیم ، اذان ظهر بود
وضو گرفتیم، رفتیم مسجد ...
✍🏻 به نقل از : همسر شهید
#شهید_محمد_اصغری_خواه
#فرماندهگردانکمیل_لشکر۱۶قدس
#خاطره❤️
#نشرمطالب_صدقه_جاریه_است
🍃┅🦋🍃┅─╮
@shahidma
╰─┅🍃🦋🍃
💍#ازدواج_به_سبک_شهدا
🟢شهید مدافعحرم محمد زهره وند
💞همسر شهید نقل میکند: زمانی که محمد برای خواستگاری به منزل ما آمد، مهمترین موضوعی که روی آن تاکید ویژهای داشت، رعایت حجاب و عفاف فاطمی بود. به من گفت که اصلیترین معیارش برای ازدواج، زندگی در کنارِ زنی است که به حجاب پایبند بوده و اولویت نخست آن باشد.
☘آقامحمد میگفت: «حجاب برای خودتان فایده دارد و به بانوان حسّ حیا و امنیت میدهد.» پس از ازدواجمان نیز گاهی اوقات در قالب شوخی و خنده اگر متوجه موردی در بحث حجاب میشد، بهم یادآوری میکرد و این امر بهمعروفکردنِ او، برایم لذّتبخش بود.
💞شهریور سال۱۳۹۰ به عقد او درآمدم و پس از گذراندن دوماه از عقد، با برگزاری مراسمی ساده و همراه با مولودیخوانی راهی خانهی او شدم. «توکّل» شرط اول و آخر زندگی محمد بود؛ با اینکه درآمد زیادی نداشت، همیشه و همهجا توکّلش به خدا بود و هیچگاه به خاطر مسائل مالی ناراحت نمیشد. نمونهی کاملِ یک مرد با ایمان بود که محبّتهای بیدریغش به همه میرسید.
🎁#بهمناسبت_سالروز_ولادت
✨هدیه به روح مطهر شهید صلوات
💚اَللهُمَّصَلِّعَلَىمُحمَّـدٍوآلمُحَمَّد💚
🦋🦋🦋
#نشرمطالب_صدقه_جاریه_است
🍃┅🦋🍃┅─╮
@shahidma
╰─┅🍃🦋🍃
💍 #ازدواج_به_سبک_شهدا
🌕شهید مدافعحرم #علیرضا_نوری
💞همسر شهید نقل میکند: من همیشه میگویم ازدواجمان از دو توسل شروع شد. ماجرای این توسلکردن برای خودمان خیلی جالب بود. شهید نوری همیشه میگفت من شما را از حضرت زهرا سلاماللهعلیها گرفتم.
✨آقاعلیرضا تعریف میکرد یک روز که به مشهد رفته بود، در حرم امام رضا علیهالسلام نذر میکند ۴۰ زیارت عاشورا به حضرت زهرا هدیه بدهد تا خدا یک همسر خوب نصیبش بکند. ایشان ۴۰شب پشت سر هم این زیارت عاشورا را میخواند و دقیقاً در آخرین شبی که زیارت عاشورا را میخواند، فردایش شوهرخالهاش مرا به ایشان معرفی میکند.
💞آن زمان خودم در کنگره شهدا کار میکردم و یک هفتهای میشد که به شهدا متوسل شده بودم و میخواستم یکی مثل خودشان نصیبم کنند. نتیجه توسلهایمان این شد که در اسفند سال۱۳۸۸ شهید نوری به خواستگاری من آمد و با هم آشنا شدیم و بعد از آشناییهای اولیه، مراسم خواستگاری کاملاً سنتی برگزار شد. ۱۱خرداد سال۱۳۸۶ عقد و مهر همان سال نیز عروسی کردیم.
🌼🍃🌸🍃🌺🍃🌸🍃🌺
🍃🌺🍃🌸🍃🌺
🌺🍃🌸
🌸
💍#ازدواج_به_سبک_شهدا
🟣شهید مدافعحرم مهدی موحدنیا
📀راوے: همسر شهید
💙من و آقا مهدی چهارسال با هم در یک دانشگاه درس میخواندیم. من متولد سال۱۳۶۸ بودم و در رشتهی کامپیوتر تحصیل میکردم و او متولد سال۱۳۶۶ و دانشجوی رشته برق بود. من یک دختر مذهبی و معتقد بودم. از آنهایی که سعی میکردم در روابطم با نامحرم چارچوبها را رعایت کنم و تا لازم نباشد با آنها صحبت نکنم.
💜اما چند باری ناخواسته چشمم به مهدی اُفتاده بود و راستش را بخواهید از او خوشم آمد. خودم را هم سرزنش میکردم که چرا باید از یک مرد نامحرم خوشم آمده باشد و سعی میکردم به این موضوع خیلی بها ندهم و فراموشش کنم. اما مدتی که میگذشت باز به صورت اتفاقی او را میدیدم. از سال۱۳۸۸ تا ۱۳۹۲ من جاهای مختلفی او را میدیدم و گاهی از خدا گله میکردم که چرا منی که میخواهم او را فراموش کنم، باز سر راهم قرار میگیرد.
💙در عین حال، در این مدت هر خواستگاری که مطرح میشد، رَدش میکردم و علتش را هم به کسی نمیگفتم. از آن دخترها هم نبودم که بروم جلو و مثلاً به او بگویم که به شما علاقه دارم. در دلم با خودم درگیر بودم تا اینکه یک اتفاق عجیب افتاد؛ شوهر خواهرم که دوست آقا مهدی بود، یکبار منزل آنها مهمان میشود. مادر مهدی به او میگوید مهدی هنوز زن نگرفته و شما که دوستش هستید، یکی را معرفی کنید به او!
💜شوهر خواهرم هم بلافاصله من به ذهنشان میآید و همانجا معرفی میکند. خانواده مهدی هم تصمیم میگیرند به خواستگاری بیایند. وقتی در خانهی ما این موضوع مطرح شد، داشتم از تعجب شاخ در میآوردم که خدایا چطور این ماجرا چرخید و اینگونه شد. من چهار سال بر احساس خودم غلبه کرده بودم و وقتی دیدم خدا چگونه برایم رقم زده، خوشحال شدم. در این مورد با هیچ کسی هم صحبت نکرده بودم.
💙حتی بعد از ازدواج هم کامل به مهدی نگفتم. اتفاقاً یکبار که سر بسته به او گفتم، گفت:«خُب میآمدی میگفتی، منم قبول میکردم و الان چند سال سر زندگیمان بودیم.» منم خندیدم و گفتم: «من از آن دخترها نیستم.» در خواستگاری آقا مهدی تنها یک درخواست از من داشت و اینکه گفت:«دوست دارم مثل مادرم چادر سر کنید!»
💜من دختر محجّبهای بودم اما مادر ایشان خیلی کاملتر رویش را میگرفت. قبول کردم چرا که متوجه شدم این خواسته از علاقهاش بود نه تحکّم. اینکه دلش نمیخواست چشم ناپاک ناموسش را ببیند. در کل هیچگاه مهدی در زندگی موضوعی را تحکّمی به من نگفت. در مورد مهریه هم به من گفت:«هر چه دلت میخواهد، بگو!».گفتم:«۱۴سکه و سالی یکبار سفر کربلا». قبول کرد اما هیچگاه به خاطر شغلش که نظامی بود، قسمتمان نشد به کربلا برویم.
#نشرمطالب_صدقه_جاریه_است
🍃┅🦋🍃┅─╮
@shahidma
╰─┅🍃🦋🍃
🌼🍃🌸🍃🌺🍃🌸🍃🌺
🍃🌺🍃🌸🍃🌺
🌺🍃🌸
🌸
💍#ازدواج_به_سبک_شهدا
🟣شهید مدافعحرم مهدی موحدنیا
📀راوے: همسر شهید
💙من و آقا مهدی چهارسال با هم در یک دانشگاه درس میخواندیم. من متولد سال۱۳۶۸ بودم و در رشتهی کامپیوتر تحصیل میکردم و او متولد سال۱۳۶۶ و دانشجوی رشته برق بود. من یک دختر مذهبی و معتقد بودم. از آنهایی که سعی میکردم در روابطم با نامحرم چارچوبها را رعایت کنم و تا لازم نباشد با آنها صحبت نکنم.
💜اما چند باری ناخواسته چشمم به مهدی اُفتاده بود و راستش را بخواهید از او خوشم آمد. خودم را هم سرزنش میکردم که چرا باید از یک مرد نامحرم خوشم آمده باشد و سعی میکردم به این موضوع خیلی بها ندهم و فراموشش کنم. اما مدتی که میگذشت باز به صورت اتفاقی او را میدیدم. از سال۱۳۸۸ تا ۱۳۹۲ من جاهای مختلفی او را میدیدم و گاهی از خدا گله میکردم که چرا منی که میخواهم او را فراموش کنم، باز سر راهم قرار میگیرد.
💙در عین حال، در این مدت هر خواستگاری که مطرح میشد، رَدش میکردم و علتش را هم به کسی نمیگفتم. از آن دخترها هم نبودم که بروم جلو و مثلاً به او بگویم که به شما علاقه دارم. در دلم با خودم درگیر بودم تا اینکه یک اتفاق عجیب افتاد؛ شوهر خواهرم که دوست آقا مهدی بود، یکبار منزل آنها مهمان میشود. مادر مهدی به او میگوید مهدی هنوز زن نگرفته و شما که دوستش هستید، یکی را معرفی کنید به او!
💜شوهر خواهرم هم بلافاصله من به ذهنشان میآید و همانجا معرفی میکند. خانواده مهدی هم تصمیم میگیرند به خواستگاری بیایند. وقتی در خانهی ما این موضوع مطرح شد، داشتم از تعجب شاخ در میآوردم که خدایا چطور این ماجرا چرخید و اینگونه شد. من چهار سال بر احساس خودم غلبه کرده بودم و وقتی دیدم خدا چگونه برایم رقم زده، خوشحال شدم. در این مورد با هیچ کسی هم صحبت نکرده بودم.
💙حتی بعد از ازدواج هم کامل به مهدی نگفتم. اتفاقاً یکبار که سر بسته به او گفتم، گفت:«خُب میآمدی میگفتی، منم قبول میکردم و الان چند سال سر زندگیمان بودیم.» منم خندیدم و گفتم: «من از آن دخترها نیستم.» در خواستگاری آقا مهدی تنها یک درخواست از من داشت و اینکه گفت:«دوست دارم مثل مادرم چادر سر کنید!»
💜من دختر محجّبهای بودم اما مادر ایشان خیلی کاملتر رویش را میگرفت. قبول کردم چرا که متوجه شدم این خواسته از علاقهاش بود نه تحکّم. اینکه دلش نمیخواست چشم ناپاک ناموسش را ببیند. در کل هیچگاه مهدی در زندگی موضوعی را تحکّمی به من نگفت. در مورد مهریه هم به من گفت:«هر چه دلت میخواهد، بگو!».گفتم:«۱۴سکه و سالی یکبار سفر کربلا». قبول کرد اما هیچگاه به خاطر شغلش که نظامی بود، قسمتمان نشد به کربلا برویم.
#نشرمطالب_صدقه_جاریه_است
🍃┅🦋🍃┅─╮
@shahidma
╰─┅🍃🦋🍃
🌸🌼🌺🌼🌸🌺🌼🌸
🌸🌼🌺🌼🌸
🌸🌼🌺
🌸
💍#ازدواج_به_سبک_شهدا
🔵شهید مدافعحرم سعید قارلقی
📀راوے: همسر شهید
ازدواج ما در سالهای پس از پیروزی انقلاب صورت گرفت و مراســــم ازدواجمان هم بسیار ســــاده برگزار شد. نامزدی ما ۷ یا ۸ماه طول کشید تا عقــــد کنیم و در این مدت، سعیدآقا به جبهــــه دفاعمقــــدس میرفت و میآمد. نَه چیزی برای من مهــــم بود و نَه برای او🥰
زندگی مشترک ما در یک اتاق زیرزمینی شروع شد. مثل الآن نبود که جوانها همهچیز را آماده میخواهند. من جهیزیه خیلی مختصری داشتم؛ چون خواهرم هم تازه ازدواج کرده بود و دست خانواده تنگ بود. هر دو خانواده همراهی داشتند. چیزهایی همسرم آورد و چیزهایی من و زندگی را شروع کردیم👩❤️👨
مراسم عروسی ما خیلی ساده برگزار شد. شاید باور نکنید ولی غذای عروسی را مادرم درست کرد. در همان شهرستان به مهمانها شام دادیم و با مینیبوس و چادر مشکی روی سر و با صدای نوحه آقای آهنگران به تهران آمدیم که برادر شوهرم ناراحت شد و به راننده گفت:« بابا مثلاً عروسیه! یه چیز شاد بذار»💖
راننده گفت:«عروسیه؟ من که نَه عروس میبینم و نَه داماد.» داماد که تسبیح دستش بود و پیراهن بلندش روی شلوار بود؛ عروس هم که چادر و روسری و همه لباسش مشکی. راننده گفت:«من از کجا باید بفهمم عروسیه»🤨
🎁#بهمناسبت_سالروز_ولادت
✨هدیه به روح مطهر شهید صلوات
💐اَللهُمَّصَلِّعَلَىمُحمَّـدٍوآلمُحَمَّد💐
🌸
🌸🌼🌺
🌸🌼🌺🌼🌸
🌸🌼🌺🌼🌸🌺🌼🌸
🌸🌼🌺🌼🌸🌺🌼🌸
🌸🌼🌺🌼🌸
🌸🌼🌺
🌸
💍#ازدواج_به_سبک_شهدا
🔵شهید مدافعحرم سعید قارلقی
📀راوے: همسر شهید
ازدواج ما در سالهای پس از پیروزی انقلاب صورت گرفت و مراســــم ازدواجمان هم بسیار ســــاده برگزار شد. نامزدی ما ۷ یا ۸ماه طول کشید تا عقــــد کنیم و در این مدت، سعیدآقا به جبهــــه دفاعمقــــدس میرفت و میآمد. نَه چیزی برای من مهــــم بود و نَه برای او🥰
زندگی مشترک ما در یک اتاق زیرزمینی شروع شد. مثل الآن نبود که جوانها همهچیز را آماده میخواهند. من جهیزیه خیلی مختصری داشتم؛ چون خواهرم هم تازه ازدواج کرده بود و دست خانواده تنگ بود. هر دو خانواده همراهی داشتند. چیزهایی همسرم آورد و چیزهایی من و زندگی را شروع کردیم👩❤️👨
مراسم عروسی ما خیلی ساده برگزار شد. شاید باور نکنید ولی غذای عروسی را مادرم درست کرد. در همان شهرستان به مهمانها شام دادیم و با مینیبوس و چادر مشکی روی سر و با صدای نوحه آقای آهنگران به تهران آمدیم که برادر شوهرم ناراحت شد و به راننده گفت:« بابا مثلاً عروسیه! یه چیز شاد بذار»💖
راننده گفت:«عروسیه؟ من که نَه عروس میبینم و نَه داماد.» داماد که تسبیح دستش بود و پیراهن بلندش روی شلوار بود؛ عروس هم که چادر و روسری و همه لباسش مشکی. راننده گفت:«من از کجا باید بفهمم عروسیه»🤨
🎁#بهمناسبت_سالروز_ولادت
✨هدیه به روح مطهر شهید صلوات
💐اَللهُمَّصَلِّعَلَىمُحمَّـدٍوآلمُحَمَّد💐
🌸
🌸🌼🌺
🌸🌼🌺🌼🌸
🌸🌼🌺🌼🌸🌺🌼🌸
﷽یاد خاطرات عاشقان خدا﷽
💍#ازدواج_به_سبک_شهدا
🟢شهید مدافعحرم جمال رضی
💞همسر شهید نقل میکند: آقاجمال مؤذّن مسجد روستای ما بودند. همانجا با هم آشنا شدیم. خود جمال مرا به پدر و مادرش پیشنهاد میدهد؛ خانوادهها از روی شناختی که داشتند، قبول کردند و ما هم سال۱۳۸۴ عقد و در سال۱۳۸۵ هم عروسی کردیم.
💞جمال در روز خواستگاری بهم گفت «من پیش از شما با شغلم ازدواج کردهام؛ البته دوست دارم وقتی وارد منزل میشوم، همسرم با لبخند در را باز کند.»
💞آقاجمال اهل گُلخریدن بود و به همین خاطر، همهی گلفروشیهای محل او را میشناختند. وقتی از مأموریت برمیگشت، برای من گل میخرید و همکارانش را نیز به گلخریدن برای همسرانشان تشویق میکرد. گاهی در طول یک هفته، چندمرتبه برای من گل میخرید.
🎁#بهمناسبت_سالروز_ولادت
✨هدیه به روح مطهر شهید صلوات
☘اَللهُمَّصَلِّعَلَىمُحمَّـدٍوآلمُحَمَّد☘
🦋🦋🦋
﷽یاد خاطرات عاشقان خدا﷽
🌸🌼🌺🌼🌸
🌸🌼🌺
🌸
💍#ازدواج_به_سبک_شهدا
🟣شهید مدافعحرم روح الله مهرابی
📀راوے: همسر شهید
💜من و همسرم ۱۱سال با هم زندگی كرديم.روحالله ۲۱سال داشت كه تصميم گرفت متأهل شود.من اصالتاً اهل يزد هستم و روحالله اهل اصفهان بود.پدر شوهرم با برادر من در دوران دفاع مقدس آشنا بودند و از همان زمان،يعنی پيش از به دنياآمدنِ من وروحالله رابطهی خانوادگیمان با هم آغاز شد
اين ارتباط خوب و صميمانه بين خانوادهها ادامه داشت تا اينكه من و روحالله بزرگ شديم و به سنّ و سال ازدواج رسيديمدر يكی از اين ديد و بازديدها بود كه روحالله از خانوادهاش خواسته بودبه خواستگاریام بيايندزمانی که به خواستگاری آمدند، هم من سنّم کم بود و هم ایشان تقریباً هیچ چیزی نداشت. حتی وسیلهای نداشت که اگر من رفتم اصفهان، بتوانم راحت به دیدنِ خانوادهام بیایم.
در این ۱۱سال زندگی به قولش عمل کرد و هر دوهفته یکبار یزد بودیم.
ازدواج ما کاملاً اعتقادی بود؛ چون هم ایشان و هم من سنّ کمی داشتیم اما کمکم و به لطف خدا و تلاش و کوشش توانستیم زندگیمان را سر و سامان دهیم. آنچه برای ما اهمیت داشت اعتقادات قلبی بود
#بهمناسبت_سالروز_ولادت
🦋🦋🦋
🌸🌼🌺🌼🌸🌺🌼🌸
💍#ازدواج_به_سبک_شهدا
🟣شهید مدافعحرم مصطفی زال نژاد
📀راوے: همسر شهید
💜زمینهی آشنایی و ازدواج ما در هیئت محبّین آلطه صورت گرفت. من از سال۱۳۷۷ در انجمن اسلامی بسیج دانشآموزی و مهدیه آمل فعالیت میکردم و با هیئت محبّین آلطه هم همکاری داشتم. آنجا با خواهر آقا مصطفی دوست بودم.
🌟با اینکه خواستگاران زیادی از طیفهای مختلف داشتم، چون آدم کمالگرایی بودم، دوست داشتم کسی همسرم شود که مرا به کمال برساند. برای داشتن چنین همسری هم خیلی دعا میکردم.
💜یکبار در ایام فاطمیّه حال بدی داشتم. چله گرفته بودم تا خدا ازدواج خوبی برایم رقم بزند. همان روزها منزل هیئت داشتیم. آقا مصطفی را دیدم و ایشان هم مرا دیده بود. آن زمان آقا مصطفی هنوز۲۳ سالش نشده بود؛ من هم ۲۱سال داشتم.
🌟وقتی قضیهی خواستگاری پیش آمد، آقا مصطفی گفته بود که من پساندازی ندارم، اما ملاک من و خانوادهام این چیزها نبود. خلاصه استخاره کردم و خوب آمد و وصلتمان جور شد.
💜در سال۱۳۸۴ به نام سال پیامبر اعظمﷺ عقد کردیم؛ درحالیکه نام من، «خدیجه» و نام ایشان، «مصطفی» بود و در روز مبعث پیامبر اعظمﷺ نیز مراسم عقد و ازدواجمان بود و فرزند اولمان را هم به نامِ زهرا علیهاالسلام دختر پیامبر، «فاطمهزهرا» گذاشتیم.
🎁#بهمناسبت_سالروز_ولادت
✨هدیه به روح مطهر شهید صلوات
🦋اَللهُمَّصَلِّعَلَىمُحمَّـدٍوآلمُحَمَّد🦋
#بهیادشهیدمدافعحرمحاجعبدالرحیمفیروزآبادی
#سالروزولادت..🌿🌺🌸🌺🌿
#اللهمصلعلیمحمدوآلمحمدوعجلفرجهم
┈•#به_وقت_بیستم_بهمن💝
چه بزمی برپاست...
کیک، شمع، رقص پروانه ها در موسیقی باد
همه چی مهیاست...
اما تو نیستی برادرسفرکرده ام و من جز #بغض و #فاتحه هدیه ای ندارم🖤
چه میلاد غمگینی ست در هجرت تو💔 اما برادرم میلادت بسیار مبارک بود...
#شهید_حاج_عبدالرحیم_فیروزآبادی
#سالروزولادت: ۱۳۶۴/۱۱/۲۰
#سالروزشهادت: ۱۳۹۴/۹/۱۶
🌹 امروز ۲۰ بهمنماه سالروز ولادت مدافع حرم «شهید عبدالرحیم فیروزآبادی» گرامیباد.
💍#ازدواج_به_سبک_شهدا
🔵شهید عبدالرحیم فیروزآبادی
همسر شهید نقل میکند: عبدالرحیم یک دختر محجّبــــه و متدیّن میخواست؛ من یک فردِ بااعتقــــاد، بااخــــلاق و البته کار مناسبی هم داشته باشد، میخواستم. وقتی عبدالرحیم به خواستگاری من آمد، از سختیهای شغلش گفت و اینکه کسی را میخواهــــد که در برابر این سختی بتواند تحمــــل کند و دوست دارد عاقبتش ختم به شهادت شود؛ همــــان لحظه دلم لرزیــــد💫💔
ازدواج من و عبدالرحیم، کاملاً سنتی بود. روزی که به خواستگاری بنده آمد، گفت: «من دنبال عاقبتبخیری و شهــــادت هستم و دوست دارم همسر آیندهام نیز با من همقــــدم باشد...». ایمان و عشق به اهل بیــــت علیهمالسلام در همان روز خواستگاری در چهرهاش مُتبلور بود و با کلام دلنشیناش که بوی خــــدا میداد، من را جــــذب کرد💞😍
از اولین لحظهی آشناییمان حرف از رفتــــن میزد. با این حال من جوابِ بلــــه را به عبدالرحیم دادم. سال۱۳۸۸ مصادف با ولادت امام عــــلی علیهالسلام عقــــد کردیم و سال۱۳۹۰ هم برای مراسم عروسیمان به مکـّـــه رفتیم و زندگی مشترکمان را در کنار خانه خــــدا شروع کردیــــم🕋😇
🎁#بهمناسبت_سالروز_ولادت
✨هدیه به روح مطهر شهید صلوات
💐اَللهُمَّصَلِّعَلَىمُحمَّـدٍوآلمُحَمَّد💐
•┈
#بهیادشهیدمدافعحرمحاجعبدالرحیمفیروزآبادی
#سالروزولادت..🌿🌺🌸🌺🌿
#اللهمصلعلیمحمدوآلمحمدوعجلفرجهم
┈•#به_وقت_بیستم_بهمن💝
چه بزمی برپاست...
کیک، شمع، رقص پروانه ها در موسیقی باد
همه چی مهیاست...
اما تو نیستی برادرسفرکرده ام و من جز #بغض و #فاتحه هدیه ای ندارم🖤
چه میلاد غمگینی ست در هجرت تو💔 اما برادرم میلادت بسیار مبارک بود...
#شهید_حاج_عبدالرحیم_فیروزآبادی
#سالروزولادت: ۱۳۶۴/۱۱/۲۰
#سالروزشهادت: ۱۳۹۴/۹/۱۶
🌹 امروز ۲۰ بهمنماه سالروز ولادت مدافع حرم «شهید عبدالرحیم فیروزآبادی» گرامیباد.
💍#ازدواج_به_سبک_شهدا
🔵شهید عبدالرحیم فیروزآبادی
همسر شهید نقل میکند: عبدالرحیم یک دختر محجّبــــه و متدیّن میخواست؛ من یک فردِ بااعتقــــاد، بااخــــلاق و البته کار مناسبی هم داشته باشد، میخواستم. وقتی عبدالرحیم به خواستگاری من آمد، از سختیهای شغلش گفت و اینکه کسی را میخواهــــد که در برابر این سختی بتواند تحمــــل کند و دوست دارد عاقبتش ختم به شهادت شود؛ همــــان لحظه دلم لرزیــــد💫💔
ازدواج من و عبدالرحیم، کاملاً سنتی بود. روزی که به خواستگاری بنده آمد، گفت: «من دنبال عاقبتبخیری و شهــــادت هستم و دوست دارم همسر آیندهام نیز با من همقــــدم باشد...». ایمان و عشق به اهل بیــــت علیهمالسلام در همان روز خواستگاری در چهرهاش مُتبلور بود و با کلام دلنشیناش که بوی خــــدا میداد، من را جــــذب کرد💞😍
از اولین لحظهی آشناییمان حرف از رفتــــن میزد. با این حال من جوابِ بلــــه را به عبدالرحیم دادم. سال۱۳۸۸ مصادف با ولادت امام عــــلی علیهالسلام عقــــد کردیم و سال۱۳۹۰ هم برای مراسم عروسیمان به مکـّـــه رفتیم و زندگی مشترکمان را در کنار خانه خــــدا شروع کردیــــم🕋😇
🎁#بهمناسبت_سالروز_ولادت
✨هدیه به روح مطهر شهید صلوات
💐اَللهُمَّصَلِّعَلَىمُحمَّـدٍوآلمُحَمَّد💐
•┈
🌸🌼🌺🌼🌸🌺🌼
🌸🌼🌺🌼
💍#ازدواج_به_سبک_شهدا
📀راوے: همسر شهید
💜من و همسرم ۱۱سال با هم زندگی كرديم. روحالله ۲۱سال داشت كه تصميم گرفت متأهل شود. من اصالتاً اهل يزد هستم و روحالله اهل اصفهان بود. پدر شوهرم با برادر من در دوران دفاع مقدس آشنا بودند و از همان زمان، يعنی پيش از به دنياآمدنِ من و روحالله، رابطهی خانوادگیمان با هم آغاز شد.
🌻اين ارتباط خوب و صميمانه بين خانوادهها ادامه داشت تا اينكه من و روحالله بزرگ شديم و به سنّ و سال ازدواج رسيديم. در يكی از اين ديد و بازديدها بود كه روحالله از خانوادهاش خواسته بود به خواستگاریام بيايند. زمانی که به خواستگاری آمدند، هم من سنّم کم بود و هم ایشان تقریباً هیچ چیزی نداشت. حتی وسیلهای نداشت که اگر من رفتم اصفهان، بتوانم راحت به دیدنِ خانوادهام بیایم.
💜آنچه برای من مهم بود اعتقاداتش بود و متقابلاً ایشان هم، چنین نظری درباره من داشت. همان روز خواستگاری قول داد به هر نحوی هست یکبار در ماه، مرا به دیدنِ خانوادهام بیاورد. در این ۱۱سال زندگی به قولش عمل کرد و هر دوهفته یکبار یزد بودیم.
🌻ازدواج ما کاملاً اعتقادی بود؛ چون هم ایشان و هم من سنّ کمی داشتیم اما کمکم و به لطف خدا و تلاش و کوشش توانستیم زندگیمان را سر و سامان دهیم. آنچه برای ما اهمیت داشت اعتقادات قلبی بود.
🎁#بهمناسبت_سالروز_ولادت
✨هدیه به روح مطهر شهید صلوات
🎊اَللهُمَّصَلِّعَلَىمُحمَّـدٍوآلمُحَمَّد🎊
🌸🌼🌺🌼🌸🌺🌼🌸
🌸🌼🌺🌼🌸🌺🌼
🌸🌼🌺🌼
💍#ازدواج_به_سبک_شهدا
📀راوے: همسر شهید
💜من و همسرم ۱۱سال با هم زندگی كرديم. روحالله ۲۱سال داشت كه تصميم گرفت متأهل شود. من اصالتاً اهل يزد هستم و روحالله اهل اصفهان بود. پدر شوهرم با برادر من در دوران دفاع مقدس آشنا بودند و از همان زمان، يعنی پيش از به دنياآمدنِ من و روحالله، رابطهی خانوادگیمان با هم آغاز شد.
🌻اين ارتباط خوب و صميمانه بين خانوادهها ادامه داشت تا اينكه من و روحالله بزرگ شديم و به سنّ و سال ازدواج رسيديم. در يكی از اين ديد و بازديدها بود كه روحالله از خانوادهاش خواسته بود به خواستگاریام بيايند. زمانی که به خواستگاری آمدند، هم من سنّم کم بود و هم ایشان تقریباً هیچ چیزی نداشت. حتی وسیلهای نداشت که اگر من رفتم اصفهان، بتوانم راحت به دیدنِ خانوادهام بیایم.
💜آنچه برای من مهم بود اعتقاداتش بود و متقابلاً ایشان هم، چنین نظری درباره من داشت. همان روز خواستگاری قول داد به هر نحوی هست یکبار در ماه، مرا به دیدنِ خانوادهام بیاورد. در این ۱۱سال زندگی به قولش عمل کرد و هر دوهفته یکبار یزد بودیم.
🌻ازدواج ما کاملاً اعتقادی بود؛ چون هم ایشان و هم من سنّ کمی داشتیم اما کمکم و به لطف خدا و تلاش و کوشش توانستیم زندگیمان را سر و سامان دهیم. آنچه برای ما اهمیت داشت اعتقادات قلبی بود.
🎁#بهمناسبت_سالروز_ولادت
✨هدیه به روح مطهر شهید صلوات
🎊اَللهُمَّصَلِّعَلَىمُحمَّـدٍوآلمُحَمَّد🎊
🌸🌼🌺🌼🌸🌺🌼🌸
🌸🌼🌺🌼🌸🌺🌼🌸
🌸🌼🌺🌼🌸
🌸🌼🌺
🌸
💍#ازدواج_به_سبک_شهدا
🟣شهید مدافعحرم عبدالرضا مجیری
📀راوے: همسر شهید
🦋تا روز خواستگاری، عبدالرضا را ندیده بودم. به واسطه خواهرشان با هم آشنا شدیم. قبل از خواستگاری حسابی به خواهرش سفارش کرده بود که در مورد روحیه شهادتطلبانهاش با من صحبت کند.
💜من هم خیلی دوست داشتم همسرم مذهبی باشد و از لحاظ اعتقادی به هم نزدیک باشیم. وقتی قرار شد با هم صحبت کنیم، پرسیدم «چقدر اهل انجام مستحبّات هستید؟» گفت «مستحبّات را باید آنقدر به جا بیاوریم که به واجبات لطمه نزند.»
🦋حین صحبتکردن سرش پایین بود و هر از گاهی سرش را بالا میآورد. همینطور که حرف میزد، احساس کردم چقدر چهرهاش شبیه رزمندههاست و حرفهایش شبیه شهدا. یکبار صحبتهایمان کمی طولانی شد و همین که صدای اذان را شنید، حرفش را تمام کرد تا به نماز جماعت برسد. این مُقیّدبودنِ عبدالرضا خیلی به دلم نشست.
💜فروردین سال۱۳۷۸، همزمان با عید غدیر به عقد هم درآمدیم و با توجه به اینکه من دانشجو بودم و مشغول به تحصیل، حدود دوسال عقد ماندیم و اواخر سال۱۳۷۹ ازدواج کردیم. عبدالرضا سادهبودن را خیلی دوست داشت.
🦋در عین حال، انجام کارهای فرهنگی هم برایش خیلی مهم بود؛ تا جایی که کارت عروسی ما به پیشنهاد عبدالرضا خیلی متفاوت طراحی شد؛ به این صورت که حدیثی از پیامبرﷺ و سخنی از مقام معظم رهبری در مورد ازدواج را روی کارت چاپ کردیم. خلاصه اینکه تمام تلاشش بر این بود که مراسمی ساده و به دور از گناه داشته باشیم.
💜سادهزیستی عبدالرضا برای من خیلی جالب بود؛ چون فکر همهجا را میکرد. قبل از عروسی به من گفت «برای جهیزیه فقط وسایلی را که خیلی نیاز داریم، تهیه کنید.» مخالف وسایل تزئینی و نمایشی بود.
🎁#بهمناسبت_سالروز_ولادت
✨هدیه به روح مطهر شهید صلوات
🍬اَللهُمَّصَلِّعَلَىمُحمَّـدٍوآلمُحَمَّد🍬
🌸
🌸🌼🌺
🌸🌼🌺🌼🌸
🌸🌼🌺🌼🌸🌺🌼🌸
🌸🌼🌺🌼🌸🌺🌼🌸
🌸🌼🌺🌼🌸
🌸🌼🌺
🌸
💍#ازدواج_به_سبک_شهدا
🟣شهید مدافعحرم عبدالرضا مجیری
📀راوے: همسر شهید
🦋تا روز خواستگاری، عبدالرضا را ندیده بودم. به واسطه خواهرشان با هم آشنا شدیم. قبل از خواستگاری حسابی به خواهرش سفارش کرده بود که در مورد روحیه شهادتطلبانهاش با من صحبت کند.
💜من هم خیلی دوست داشتم همسرم مذهبی باشد و از لحاظ اعتقادی به هم نزدیک باشیم. وقتی قرار شد با هم صحبت کنیم، پرسیدم «چقدر اهل انجام مستحبّات هستید؟» گفت «مستحبّات را باید آنقدر به جا بیاوریم که به واجبات لطمه نزند.»
🦋حین صحبتکردن سرش پایین بود و هر از گاهی سرش را بالا میآورد. همینطور که حرف میزد، احساس کردم چقدر چهرهاش شبیه رزمندههاست و حرفهایش شبیه شهدا. یکبار صحبتهایمان کمی طولانی شد و همین که صدای اذان را شنید، حرفش را تمام کرد تا به نماز جماعت برسد. این مُقیّدبودنِ عبدالرضا خیلی به دلم نشست.
💜فروردین سال۱۳۷۸، همزمان با عید غدیر به عقد هم درآمدیم و با توجه به اینکه من دانشجو بودم و مشغول به تحصیل، حدود دوسال عقد ماندیم و اواخر سال۱۳۷۹ ازدواج کردیم. عبدالرضا سادهبودن را خیلی دوست داشت.
🦋در عین حال، انجام کارهای فرهنگی هم برایش خیلی مهم بود؛ تا جایی که کارت عروسی ما به پیشنهاد عبدالرضا خیلی متفاوت طراحی شد؛ به این صورت که حدیثی از پیامبرﷺ و سخنی از مقام معظم رهبری در مورد ازدواج را روی کارت چاپ کردیم. خلاصه اینکه تمام تلاشش بر این بود که مراسمی ساده و به دور از گناه داشته باشیم.
💜سادهزیستی عبدالرضا برای من خیلی جالب بود؛ چون فکر همهجا را میکرد. قبل از عروسی به من گفت «برای جهیزیه فقط وسایلی را که خیلی نیاز داریم، تهیه کنید.» مخالف وسایل تزئینی و نمایشی بود.
🎁#بهمناسبت_سالروز_ولادت
✨هدیه به روح مطهر شهید صلوات
🍬اَللهُمَّصَلِّعَلَىمُحمَّـدٍوآلمُحَمَّد🍬
🌸
🌸🌼🌺
🌸🌼🌺🌼🌸
🌸🌼🌺🌼🌸🌺🌼🌸
💍#ازدواج_به_سبک_شهدا
🟣شهید مدافعحرم ابوذر امجدیان
🎙راوے: همسر شهید
💙من و همسرم هردو اهل روستای سهنله از توابع شهرستان سنقر استان کرمانشاه هستیم. خانهی ما و خانهی پدری همسرم چند کوچه با هم فاصله داشت. ابوذر برحسب اتفاق یکبار مرا دیده بود و با خانوادهاش مسئله را در میان گذاشته بود.
💜پس از طرح موضوع با خانواده به خواستگاریام آمدند که بنده نیز چون شناخت کافی از ایشان داشتم، در زمان خواستگاری خیلی سریع جواب مثبت به او دادم. اخلاق بسیار خوب، تواضع، مهربانی و شوخطبعی او مرا شیفته خود کرده بود. ابوذر پاسدار بود و منم همیشه آرزو داشتم که با یک پاسدار ازدواج کنم.
💙همان روز از سختیهای زندگی با یک نظامی برایم گفت و اینکه احتمالاً پیش بیاید که چندماهی در مأموریت باشد و منم پذیرفتم اما هرگز فکر نمیکردم که ابوذرم به شهادت برسد و همسر شهید شوم. در نهایت من و ابوذر با مهریه ۷۲سکه، در اول آبان سال۱۳۸۹ ازدواج کردیم. من توفیق داشتم ششسال در کنار بهترین همراه و همسنگرم باشم.
🎁#بهمناسبت_سالروز_ولادت
✨هدیه به روح مطهر شهید صلوات
☔️اَللهُمَّصَلِّعَلَىمُحمَّـدٍوآلمُحَمَّد☔️
🦋🦋🦋
💍#ازدواج_به_سبک_شهدا
🟣شهید مدافعحرم ابوذر امجدیان
🎙راوے: همسر شهید
💙من و همسرم هردو اهل روستای سهنله از توابع شهرستان سنقر استان کرمانشاه هستیم. خانهی ما و خانهی پدری همسرم چند کوچه با هم فاصله داشت. ابوذر برحسب اتفاق یکبار مرا دیده بود و با خانوادهاش مسئله را در میان گذاشته بود.
💜پس از طرح موضوع با خانواده به خواستگاریام آمدند که بنده نیز چون شناخت کافی از ایشان داشتم، در زمان خواستگاری خیلی سریع جواب مثبت به او دادم. اخلاق بسیار خوب، تواضع، مهربانی و شوخطبعی او مرا شیفته خود کرده بود. ابوذر پاسدار بود و منم همیشه آرزو داشتم که با یک پاسدار ازدواج کنم.
💙همان روز از سختیهای زندگی با یک نظامی برایم گفت و اینکه احتمالاً پیش بیاید که چندماهی در مأموریت باشد و منم پذیرفتم اما هرگز فکر نمیکردم که ابوذرم به شهادت برسد و همسر شهید شوم. در نهایت من و ابوذر با مهریه ۷۲سکه، در اول آبان سال۱۳۸۹ ازدواج کردیم. من توفیق داشتم ششسال در کنار بهترین همراه و همسنگرم باشم.
🎁#بهمناسبت_سالروز_ولادت
✨هدیه به روح مطهر شهید صلوات
☔️اَللهُمَّصَلِّعَلَىمُحمَّـدٍوآلمُحَمَّد☔️
🦋🦋🦋
┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈
💍#ازدواج_به_سبک_شهدا
🟣شهید مدافعحرم هادی شجاع
📀راوے: همسر شهید
💚پنجسال بود که همسایهی دیوار به دیوار بودیم ولی همدیگر را یکبار هم ندیده بودیم. مادر شوهرم برای خواستگاری به منزل ما آمدند و گفتند که مرا در راهِ رفتن به مدرسه دیدهاند. وقتی آقا هادی را دیدم و با هم صحبت کردیم، به دلم نشست؛ بیشتر از همهچیز صداقتشان مجذوبم کرد. مرا در جریان همه فعالیتها و عقایدشان قرار دادند و من با اطلاع از همهی شرایط به ایشان پاسخ مثبت دادم.
💜مردادماه۱۳۹۳ نامزد شدیم. آن موقع من هفدهساله بودم و آقا هادی ۲۴ساله. موقع خواستگاری ایشان سرباز بودند. بعد از عقد، از شغل پاسداری و علاقهشان به این شغل گفتند و جبهه سوریه! یکماه گذشته بود که به او گفتم:«آقا هادی! ممکنه شغلتان را عوض کنید؟» ایشان هم بدون تعارف گفتند:«نه! من به این شغل علاقه دارم.»
💚پنجم مهر سال۱۳۹۴ عروسیمان بود؛ ما فقط یک جشن ساده عروسی داشتیم و خیلی هم به هر دو نفرمان خوش گذشت و خوشبخت بودیم. من از همان موقعی که آقا هادی به خواستگاری آمدند، توقّع مالی زیادی نداشتم و اعتقادی هم ندارم که تجمّلات خوشبختی می آورد؛ حتی خرید عروسی هم نداشتم! مهم دوستداشتن است. دهروز بعد از عروسیمان، آقا هادی به جبهه رفتند، پنجم مهر عروسی کردیم و ایشان، پانزدهم مهرماه عازم جهاد با تکفیریها شدند.
#بهمناسبت_سالروز_شهادت..🌿🌺🌿
✨هدیه به روح مطهر شهید صلوات
☂اَللهُمَّصَلِّعَلَىمُحمَّـدٍوآلمُحَمَّد☂🍃🌷✨🍃🌷✨🍃🌷✨
#اللهم_عجل_لولیڪ_الفرج🌤
🍃🌷🍃🌷
@shahidma
🍃🌷🍃🌷
•┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•
💍#ازدواج_به_سبک_شهدا
🟣شهید مدافعحرم روح الله مهرابی
📀راوے: همسر شهید
💜من و همسرم ۱۱سال با هم زندگی كرديم. روحالله ۲۱سال داشت كه تصميم گرفت متأهل شود. من اصالتاً اهل يزد هستم و روحالله اهل اصفهان بود. پدر شوهرم با برادر من در دوران دفاع مقدس آشنا بودند و از همان زمان، يعنی پيش از به دنياآمدنِ من و روحالله، رابطهی خانوادگیمان با هم آغاز شد.
🌻اين ارتباط خوب و صميمانه بين خانوادهها ادامه داشت تا اينكه من و روحالله بزرگ شديم و به سنّ و سال ازدواج رسيديم. در يكی از اين ديد و بازديدها بود كه روحالله از خانوادهاش خواسته بود به خواستگاریام بيايند. زمانی که به خواستگاری آمدند، هم من سنّم کم بود و هم ایشان تقریباً هیچ چیزی نداشت. حتی وسیلهای نداشت که اگر من رفتم اصفهان، بتوانم راحت به دیدنِ خانوادهام بیایم.
💜آنچه برای من مهم بود اعتقاداتش بود و متقابلاً ایشان هم، چنین نظری درباره من داشت. همان روز خواستگاری قول داد به هر نحوی هست یکبار در ماه، مرا به دیدنِ خانوادهام بیاورد. در این ۱۱سال زندگی به قولش عمل کرد و هر دوهفته یکبار یزد بودیم.
🌻ازدواج ما کاملاً اعتقادی بود؛ چون هم ایشان و هم من سنّ کمی داشتیم اما کمکم و به لطف خدا و تلاش و کوشش توانستیم زندگیمان را سر و سامان دهیم. آنچه برای ما اهمیت داشت اعتقادات قلبی بود.
#بهمناسبت_سالروزشهادت..
✨هدیه به روح مطهر شهید صلوات
🌹اللهُمَّصَلِّعَلَىمُحمَّـدٍوآلمُحَمَّد🌹🍃🌷✨🍃🌷✨🍃🌷✨
#اللهم_عجل_لولیڪ_الفرج🌤
🍃🌷🍃🌷
@shahidma
🍃🌷🍃🌷
نــام :هادی
نـام خـانوادگـی :شجاع
نـام پـدر :ناصر
تـاریخ تـولـد :۱۳۶۸/۰۸/۲۳
مـحل تـولـد :تهران
سـن :۲۶ سـال
دیـن و مـذهب :اسلام شیعه
وضـعیت تاهل :متاهل
شـغل :پاسدار
مـلّیـت :ایرانی
تـاریخ شـهادت :۱۳۹۴/۰۷/۲۸
کـشور شـهادت :سوریه
مـحل شـهادت :سوریه
نـحوه شـهادت :توسط تروریست های تکفیری
💍#ازدواج_به_سبک_شهدا
🟣شهید مدافعحرم هادی شجاع
📀راوے: همسر شهید
💚پنجسال بود که همسایهی دیوار به دیوار بودیم ولی همدیگر را یکبار هم ندیده بودیم. مادر شوهرم برای خواستگاری به منزل ما آمدند و گفتند که مرا در راهِ رفتن به مدرسه دیدهاند. وقتی آقا هادی را دیدم و با هم صحبت کردیم، به دلم نشست؛ بیشتر از همهچیز صداقتشان مجذوبم کرد. مرا در جریان همه فعالیتها و عقایدشان قرار دادند و من با اطلاع از همهی شرایط به ایشان پاسخ مثبت دادم.
💜مردادماه۱۳۹۳ نامزد شدیم. آن موقع من هفدهساله بودم و آقا هادی ۲۴ساله. موقع خواستگاری ایشان سرباز بودند. بعد از عقد، از شغل پاسداری و علاقهشان به این شغل گفتند و جبهه سوریه! یکماه گذشته بود که به او گفتم:«آقا هادی! ممکنه شغلتان را عوض کنید؟» ایشان هم بدون تعارف گفتند:«نه! من به این شغل علاقه دارم.»
💚پنجم مهر سال۱۳۹۴ عروسیمان بود؛ ما فقط یک جشن ساده عروسی داشتیم و خیلی هم به هر دو نفرمان خوش گذشت و خوشبخت بودیم. من از همان موقعی که آقا هادی به خواستگاری آمدند، توقّع مالی زیادی نداشتم و اعتقادی هم ندارم که تجمّلات خوشبختی می آورد؛ حتی خرید عروسی هم نداشتم! مهم دوستداشتن است. دهروز بعد از عروسیمان، آقا هادی به جبهه رفتند، پنجم مهر عروسی کردیم و ایشان، پانزدهم مهرماه عازم جهاد با تکفیریها شدند.
🎁#بهمناسبت_سالروز_ولادت
✨هدیه به روح مطهر شهید صلوات
☂اَللهُمَّصَلِّعَلَىمُحمَّـدٍوآلمُحَمَّد☂🍃🌷✨🍃🌷✨🍃🌷✨
#اللهم_عجل_لولیڪ_الفرج🌤
🍃🌷🍃🌷
@shahidma
🍃🌷🍃🌷