#ازدواج_غلط ۱
اونزمان که من دانشجو بودم خواهرم کلاس دوم دبیرستان بود.
من اصلا اهل دوست پسر و ارتباط با جنس مخالف نبودم اما خواهرم دوست پسر داشت و حتی بهش قول ازدواج هم داده بود
دوست پسر خواهرم که اومد خاستکاریش اول بابام راضی نبود اخه پسره ادم خوبی نبود و خونواده ی درستی هم نداشت هربار که مصطفی مادرش رو میفرستاد خونمون بابا و مامانم من رو بهونه میکردند و میگفتند تا خواهر بزرگترش ازدواج نکنه سوسن رو شوهر نمیدیم ...از اون زمان به بعد سوسن بامن خیلی دشمن شد و مدام میگفت وجود تو مزاحم اینده و خوشبختی منه... یبار با گریه به مامانم گفتم وقتی بجای حرف حق به خاستگار سوسن میگین چون سمانه بزرگتره با ازدواج سوسن موافقت نمیکنیم
ادامه دارد...
کپی حرام
#ازدواج_غلط ۲
اون دوتا هم گستاخ میشن و مدام به من تیکه میندازن و میگن تو مانع خوشبختی مایی...
چون شنیده بودم مصطفی به سوسن گفته هرطور شده باید یه خاستگار خوب برا سمانه پیدا کنم تا سد دفاعی شکسته بشه بهم خیلی برخورده بود...اتفاقا وجود ادم لاابالی و بیشعوری مثل اون توی خونواده میتونست اینده ی من رو تباه کنه ...برای همین از خشم و عصبانیت همه چی رو در مورد دوستی اون دوتا به بابام گفتم ...ولی من اخلاق بابام رو میدونستم و نباید حرفی از مصطفی و دوستی سوسن با اون چیزی میگفتم چون بابا از ترس ابروریزی و اتفاقات بدتر اجازه ی ازدواجشون رو صادر میکرد.اون پسره ی بیشعور و بی فرهنگ نه لیاقت ازدواج با سوسن ما رو داشت نه لیاقت خونواده مون رو...
ادامه دارد...
کپی حرام
#ازدواج_غلط ۳
چند هفته بعد سوسن و مصطفی با خوشحالی پای سفره ی عقد نشسته بودند ...
از همون روز که دیگه رسما باهم فامیل شدیم مادرشوهر سوسن که حسابی مهر خونواده ما به دلش نشسته بود هرروز برای من یه خاستگار جدید پیدا میکرد البته نه یه ادم حسابی...همگی از قماش خودشون...یا دزد وکلاهبردار بودند و یا لات محله ...
یه روز مامان با ناراحتی به سوسن گفت از وقتی تو عقد شدی مادرشوهرت هرروز دست یکی از زنهای محله رو میگیره میاره خونه...یروز زن ممد کفتر باز یه روز زن کریم رقاص یه روز خواهر سعید قمارباز...
بابات همون شب خاستکاری به نامزدت گفت اگه سوسن رو میخوای از اون جماعت خلافکار جدا میشی اونوقت مادرش میخواد سمانه رم بکشونه تو همون خاندان.
ادامه دارد...
کپی حرام
#ازدواج_غلط ۴
سوسن ناراحت شد ولی ظاهرا خودش هم متوجه اختلاف فرهنگ دوتا خونواده شده بود.مصطفی اون ادمی نبود که سوسن فکر میکرد.یبار که تلفنی باهم صحبت میکردند حرفاشون رو میشنیدم سوسن گریه میکرد و به مصطفی میگفت از وقتی عقد کردیم و محرم هم شدیم دیگه نمیای باهم بریم گردش بهم توجه نمیکنی و ازین حرفا..تازه داشت میفهمید اون پسره از سر هوا و هوس و سرگرمی اون رو میخواسته و تب عشقش به همین زودی سرد شده....اتفاقا اگه وفا و معرفت ازش میدید باید تعجب میکرد از همه ی رفتارها و صحبتهای اون ادم بیشخصیتی میچکید ولی سوسن چطور متوجه نمیشد من درک نمیکردم.
چندماه گذشت تا اینکه برای چندمین بار مصطفی رو بجرم همدستی در دعوای خیابونی دستگیر کردند.
ادامه دارد
کپی حرام
#ازدواج_غلط ۵
سوسن با گریه میگفت دیگه تحمل رفتارهای مصطفی رو نداره و طلاق میخواد.سوسن با اینکارش زندگی و اینده ی من رو داشت تباه میکرد اما بهرحال اینده ی اون هم تهدید میشد مصطفی به درد زندگی نمیخورد و هرچه زودتر جدا میشد بهتر بود برای همین سکوت کردم اما وقتی با پررویی اومد سراغم و بهم گفت بابا به خاطر تو نمیذاره طلاق بگیرم خیلی دلم شکست اون حق نداشت اینطوری به روم بیاره.
من یکبار هم ازدواج زودهنگام و غلط اون با نامزدش رو به روش نیاوردم ولی حالا اون داشت برای بار دوم به روم یاورد مزاحم خوشبختیش هستم.
همون ایام پسرخاله ی مامانم اومد خاستگاریم وقتی باهم صحبت میکردیم گفت بخاطر دامادتون مادرم راضی نمیشد بیاییم اما بالاخره بخاطر محسناتی که از خود شما سراغ داشت نتونست ازت بگذره
ادامه دارد...
کپی حرام
#ازدواج_غلط ۶
برای همین رضایت داد همون شب مصطفی و مادرش از ناراحتی اینکه چرا سوسن گفته طلاق میخواد به قصد دعوا به خونمون اومدند مامانم و سوسن هرچی التماسشون کردند که فعلا بخاطر مهمونها سکوت کنند فایده نداشت اونقدر ابروریزی راه انداختند که مهمونها بدون اینکه صحبتها به سرانجام برسه رفتند و دیگه خبری ازشون نشد.
سه سال بعد بالاخره سوسن تونست طلاقش رو از مصطفی بگیره و در تمام طول این مدت دوتا خاستگار خوب دیگه هم داشتم اما از ترس مصطفی ازشون فرصت بیشتر میخواستم که چون این زمان خیلی طولانی میشد فکر میکردند راضی نیستم برای همین کاملا منصرف میشدند.من بهترین موقعیتهای زندکیم رو بخاطر ازدواج غلط خواهرم از دست دادم.
پایان
کپی حرام