eitaa logo
شهید گمنام🇵🇸
8.8هزار دنبال‌کننده
14.2هزار عکس
7.3هزار ویدیو
122 فایل
ادمین ثبت خاطرات @Mahdis1234 کانال دوم ما مسیر بهشت https://eitaa.com/joinchat/3022192798C43e1b256ae تبلیغات شما پذیرفته میشود https://eitaa.com/joinchat/4173332642Cacf0e5f1fb
مشاهده در ایتا
دانلود
۱ بعد از دیپلم مدتی بیکار بودم تا اینکه به عنوان فروشنده در یک فروشگاه مواد غذایی مشغول به کار شدم اونجا با فرشید دوست شدیم خیلی شوخ و مهربون ادم با وجود اون هیچ وقت احساس خستگی نمی‌کرد و گذر زمان رو نمیفهمید. اما نمیدونستم چرا گاهی تو خودشه و ناراحته مشخص بود یه چیزیش هست. بعد از شش هفت ماهی که از دوستیمون میگذشت یه خواستگار خوب برام اومد همه چیش عالی بود بهش جواب مثبت دادم. به مدیر فروشگاه گفتم دارم ازدواج میکنم و دیگه نمیخوام بیام سرکار. گفت تا اخر هفته سرکارم باشم و بعد از اون دیگه مرخصم. چندروزی طبق معمول از فرشید خبری نبود روز اخر با احوالی خراب وارد فروشکاه شد و مستقیم به سمتم اومد... ادامه دارد... کپی حرام
۲ گفت شنیدم میخوای ازدواج کنی اونم با یکی به جز من... من که قول ازدواج بهش نداده بودم وقتی جوابم رو شنید عصبی شد و بهم حمله کرد داد میزد و میکفت حق ندازی بهم خیانت کنی. عصبی و ترسیده جیغ میزدم و کمک میخواستم داد زدم من که بهت قولی نداده بودم قرار بود با هم دوست اجتماعی باشیم نهایت اگه تفاهم داشتیم به ازدواج ختم بشه اما من هیچ اشتراکی بین خودم و تو نمیبینم. بچه های فروشگاه بیرونش کردند اما تهدیدم میکرد که اگه به حرفش گوش ندم بلایی سرم بیاره که نتونم بین مردم سرم رو بالا بگیرم ... خیلی ترسیده بودم از بچه های فروشکاه و خصوصا ریئسم خجالت میکشبدم ممکن بود فکرهای بدی درموردم کنند. ادامه دارد... کپی حرام
۳ رییسم بهم گفت حقوق بیست روز اخرم رو بابت خسارتی که بخاطر فرشید و من متحمل شده بهم نمیده و خیلی گستاخانه بیرونم کرد. درراه خونه میترسیدم فرشید دنبالم باشه. وقتی رسیدم نمیدونستم در جواب مامان که میپرسید قرار بله برون رو برای اخر هفته ی اینده تعیین کنند یا فردا شب چی بگم. به دروغ گفتم یکم نسبت به خاستگارم سید علی دودل و مرددم و باید بهم فرصت بیشتر بدن. مامان که حسابی ازین حرفم دلخور شده بود گفت من جواب مثبت تورو به خونواده ش اعلام کردم اونوقت حالا بگم هنوز میخوای فکر کنی؟ میترسیدم فرشید بیاد خونه و پیش خونواده ی خودم و سید علی ابروریزی راه بندازه. ادامه دارد کپی حرام
۴ هرروز به بهونه ای میرفتم خونه ی زنداداشم که طبقه بالای خونمون بود تا از پنجره ی خونه ی اونها توی کوچه رو دید بزنم و هربار میدیدم فرشید تو کوچمون قدم رو میره. مجبور شدم بین ابرو و حیثیتم و اینده ی خوبی که میتونستم با سید علی داشته باشم آبرو رو انتخاب کنم. به دروغ گفتم تفاهمی با سید علی ندارم و از قیافه ش خوشم نمیاد. هیشکی حرفم رو باور نمیکرد چون سید علی هیچ ایرادی نداشت اما وقتی گریه و التماسهای من رو دیدند دیگه راضی شدند تن به خواستم بدن. فردای اون روز به بهونه ی هواخوری حاضر شدم تا بیرون برم همینکه پام رو از در بیرون گذاشتم فرشید جلو اومد و با تندی گفت چرا جواب تلفنامو نمیدی ؟ شانس اوردی کسی خونه تون نیومد وگرنه ابرو برات نمیذاشتم بهش گفتم بریم پارک سر کوچه... ادامه دارد... کپی حرام
۵ اونجا خیلی براش توضیح دادم که ما به درد هم نمیخوریم اما همش حرف خودش رو میزد بهش قول دادم فعلا فکر ازدواج با هیچکس رو ندارم و میخوام مجرد بمونم. ازم که جدا شد تا چندروز دوباره خبری ازش نشد. هراز چندگاهی بهم زنگ میزد یه روز عاشق و دلتنگم بود و روزی متنفر ازینکه داشتم بهش خیانت میکردم.کاملا مطمین بودم فرشید به درد ازدواج نمیخوره یجورایی مشکل شخصیتی داشت. از طریق بچه های فروشگاه تونستم ادرس خونه پدرش رو پیدا کنم. یه روز وقتی که مطمین بودم خونه نیست سراغ پدر و مادرش رفتم و همه چی رو گفتم. اولش کمی از حرفام ناراحت شدند ولی بعد پدرش گفت پسرم مشکل روانی داره و دوسال هم تیمارستان بستری بوده برای اینکه از بیکاری فکر و خیال نکنه میفرستادمش فروشکاه رفیقم که مشغول بشه ادامه دارد... کپی حرام
ولی ظاهرا شما همه چی رو خراب کردی چون پسرم هنوز کاملا خوب نشده ‌و دکتر گفته اصلا شرایط ازدواج نداره. با شرمندگی گفتم ولی من نیومدم که ازتون بخوام بیایین خواستگاری من.اومدم ازتون بخوام پسرتون بی خیال من بشه. چند روز بعد باهام تماس گرفت و گفت حال فرشید بدتر شده گفت اون دچار اختلال شخصیتیه و دکترش گفته حضور من تو زندگیش روند درمانش رو دچار مشکل کرده و اگه الان بخوایم بیرون بکشیم اوضاعش بدتر از قبل میشه.نمیدونستم چیکار باید بکنم. اگه‌ خونوادم میفهمیدند بدبخت میشدم.تنها کاری که تونستم بکنم این بود که دیگه از خونه بیرون نرم تا فرشید‌من رو نبینه.دوسال از اون ماجرا میگذشت و من همه خواستگاران خوبم رو بخاطر فرشید‌ ردمیکردم. خودمم دچار افسردگی شده بودم. فرشید هرروز وضعیت روحیش بدتر از قبل میشد پدرومادرش هم از جهت مالی وضعیت خوبی نداشتند و نمیتونستند دوباره بستریش کنند و من هم دیگه نمیتونستم به اون وضعیت ادامه بدم، دلم رو به دریا زدم و به فرشید زنگ زدم ‌‌و گفتم من دوست ندارم با تو و‌یا با هیچ کسی ازدواج کنم‌.اومد دم خونمون ابروریزی راه انداخت تا مدتها روم نمیشد تو چشم خونوادم نگاه کنم.پدرومادرم ازم دلخور و دلشکسته بودند.من بخاطر دوستی بافرشید‌همه‌اینده‌موتباه‌کرده.بودم،خواهرای کوچکترم کم کم به سن ازدواج رسیدند اما برای منی که اون افتضاح رو به بار اورده بودم دیگه خواستگار نیومد و الان که سالها از اون‌موضوع میگذره مجردم و در حسرت زندگی مشترک و عشق و محبت همسر و فرزند میسوزم پایان. کپی حرام