eitaa logo
شهید گمنام🇵🇸
8.9هزار دنبال‌کننده
12.7هزار عکس
6.4هزار ویدیو
106 فایل
ادمین ثبت خاطرات @Mahdis1234 کانال دوم ما مسیر بهشت https://eitaa.com/joinchat/3022192798C43e1b256ae تبلیغات شما پذیرفته میشود https://eitaa.com/joinchat/4173332642Cacf0e5f1fb
مشاهده در ایتا
دانلود
۱ از وقتی یادمه و بچه بودم بابام مامانمو میزد و بهش توهین میکرد سر کوچکترین مسئله ای دعوااگهای بزرگ‌ راه می انداخت من همش چهار سالم بود و داداشم دو ساله بود که ی روز دیگه بابام‌نیومد مامانم خیلی نگران بود سراغ هر کسی میرفتیم خبری ازش نداشتن مامانم با کار کردن رو زمین های مردم روزگار میگذروند،انصافا بابام خیلی خوشتیپ‌بود و خوشگل مامانم‌همیشه میگفت عاشق تیپ و قیافه بابام بوده اما بابام مستقیم تو جمع میگفت که دوسش نداره ازش متنفره دو ماه گذشت که سر و کله بابام پیدا شد وقتی مامانم ازش پرسید کجا بودی داد و بیداد کرد که مامانم داد زد _شنیدم زن گرفتی بابام کمی به مامانم خیره شد و بعد بلند گفت اره گرفتم و سالمه مثل تو دروغ گو نیست مامانم گریه میکرد و التماس اما بابام محل نمیداد چند دست لباس برداشت و رفت، دوباره دوماه نیومد خونه بعد از دو ماه وقتی اومد افتضاح بود و گفت زنش بیرونش کرده مامانمم از خدا خواسته تحویلش گرفت ✍ادامه دارد... #⛔️ 🍃┅🦋🍃┅─╮ @shahidma ╰─┅🍃🦋🍃
اونم به جرم قاچاق مواد مخدر، هیچ کس خبری ازش نداشت یکی از دوستای بابام به عموم گفته بود که توی زندان یزد هست و حکمش داره میاد عموی بزرگم افتاد دنبال کارای بابام و پیداش کرد و منتقلش کرد به زندان شهرمون مامانم هر هفته میرفت ملاقاتی و کلی چیزی براش میبرد با اینکه مامانم‌ انقد بهش رسیدگی میکرد اما باز بابام دست از رفتارش برنداشت حکم‌ اعدام بابام اومد مامانم از همه‌ ناراحت تر بود تا بالاخره با کمک عموم و اشناهاشون بابام از زیر حکم‌اعدام در اومد‌و بهش ابد خورد بخاطر خوش رفتاری در زندان و عفو های مختلفی که بهش دادن بالاخره بعد از شش سال ازاد شد وقتی از زندان ازاد شد همه شاهد تلاش های مامانم برای ازادی بابام بودن اما بازم‌ بابام دست برندار نبود که نبود اینبار مامانم خسته شد و خونه ای که پدربزرگم زده بود به نام مادرم و دادیم اجاره و و‌سایلامون رو جمع کردیم رفتیم‌ تهران بابامم به حال‌ خودش رها کردیم... ✍ادامه دارد... #⛔️ 🍃┅🦋🍃┅─╮ @shahidma ╰─┅🍃🦋🍃
از وقتی یادمه بابام به ما محبتی نکرد تهران برای ما خوب بود همه سرکار میرفتیم و پول خوبی میگرفتیم وقتی هم بابام میومد پیش ماکسی محلش نمیذاشت جز مامان، اونم مثل سابق تحویلش نمیگرفت بابام چندبار اومد و دید کسی کاریش نداره برگشت شهرستان ی بار از مامانم پرسیدم چرا بابا همش بهت میگفت دروغ گفتی و زنای دیگه ش سالم هستن؟ چونه ش لرزید و گفت من پای راستم سه سانت کوتاهتره یکم میلنگم اما اصلا معلوم نیست تو روستامون همه میدونستن و خواستگاری من نمیومدن تا اینکه بابات و مادرش از شهر اومدن خواستگاری من منم بهشون نگفتم وقتی تو بدنیا اومدی گفتم دیگه براش بچه بدنیا اوردم و دوسم داره راستشو بهش گفتم که ای کاش نمیگفتم قیامت به پا‌گرد که چرا اون موقع نگفتی و تو بهم کلک زدی تمام سالهای جوونیم با کتک و تحقیر و خیانت های بابات گذاشت من رو مجبور میکرد برم‌برای گل بهار لباس و طلا بخرم اما... ✍ادامه دارد... #⛔️ 🍃┅🦋🍃┅─╮ @shahidma ╰─┅🍃🦋🍃
دم‌نمیزدم‌میگفتم‌شاید برگرده تا حالا که به اینجا رسیدیم که دیگه بیخیال شدم‌ این همه سال الکی تلاش کردم، دلم‌برای مامانم سوخت تمام این سالها که من بچه ش بودم متوجه مشکل پاش نشدم و بابام بیخودی محاکمه ش کرده، شش ماه بعد اخرین باری که بابام رو دیدم عموم زنگ زد و گفت مریضه وقتی ازش پرسیدم مریضیش چیه گفت سرطان کبد گرفته و باید منتقل بشه منتقلش کردیم تهران مامان بازم ازش نگهداری میکرد اولا از بابام خوشم‌ نمیومد اما بعد بهش حق دادم اونم از سر جهل و نادونی و بیسوادی این رفتارها رو کرده ی روز نشستم پیشش بی حال نگاهم کرد و گفت بابا من رو ببخش به همتون ظلم‌ کردم شماها طعم‌ محبت پدر و نچشیدید سر لجبازی من، اروم دستهای ضعیفش رو گرفتم این چه حرفیه تو بابای منی من دوست دارم اروم پچ زد منو ببر شهر خودم نمیخوام اینجا بمیرم... ✍ادامه دارد... #⛔️ 🍃┅🦋🍃┅─╮ @shahidma ╰─┅🍃🦋🍃