قسمت چهارم
در آنجا #مجروحینی را دیدم که از خودم #خجالت کشیدم و #درد خودم را #فراموش کردم، #بدنهایی پر از تاول، #چشمهای ورم کرده، #زبانهای تاول زده، ٫#تنگی نفس و... 😔 آنجا بستری شدم و باب زندگی جدیدی برایم باز شد.
🍃🌷🍃
هنوز روی تختم جا خوش نکرده بودم که یک صدای گرفتهای به من گفت: «خوش اومدی عمو فردوس... ، بازم برامون میخونی؟»
برگشتم، #نعمت بود.😭😭
🍃🌷🍃
آن روزها من #ته صدایی داشتم و گاهی در #جبهه میخواندم. گفتم: «چی دوست داری بخونم؟» گفت: «اون شعر حسین حسین که شب عملیات میخوندی.»😭
🍃🌷🍃
در بخش طبی 4 بیمارستان امام 40#نفر بودیم که اکثر آنها #شهید شدند و من چون #شیمیاییام حاد نبود، ماندم. بعضیها ماندند😭 وعدهای رفتند.😭
من آن شب باز برای دلشان خواندم:
حسین حسین شعار مظلومان است
شهادت افتخار عاشقان است.💔
🍃🌷🍃
#نعمت دیگه اشک نمیریخت، استغاثه نمیکرد، نمیدانم آدم بود یا فرشته! بهش گفتم: «چی شده #نعمت، تو که همیشه میگفتی با #خدا باش» 😭
🍃🌷🍃
با صدای گرفته گفت: «من همشو خوردم» گاز شیمیایی را میگفت. حالتی شده بود که در عمل دم نایژکهای ریه تاول میزد و در بازدم تاولها پاره میشد.😭😭
🍃🌷🍃
ادامه دارد👇👇
قسمت ششم
مادرم نقل میکنند که پدرتان را در #پایان هر #عملیات در #بیمارستانهای شیراز و تهران #جستجو میکردیم.😭😭
🍃🌷🍃
#دوستان و #همرزمان پدرم نقل میکردند ما ندیدیم که حتی #یکبار #صدای #سوت توپ و موشک بیاید و #شهید #بابانظر روی زمین #دراز بکشد.😭
🍃🌷🍃
سرانجام #سردار #شهیدمحمد حسن نظر نژاد معروف به #بابانظر هم درتاریخ ۱۳۷۵/۵/۷# راهی #کردستان شد تا از #واحدهای لشکر بازدید کند،وقتی به ارتفاعات #کردستان رسید، به دلیل #کمبود #فشار هوا دچار #تنگی نفس شد و قبل از این که #نیروهای امدادی ایشان را به پایین بیارند ،به #شهادت رسید.
🍃🌷🍃
ادامه دارد👇👇