🔆 پاسخ به شایعات پیرامون شهادت حسن ایرلو؛ کرونا یا بمباران جنگندههای سعودی؟!
✍ تنها چند ساعت پس از شهادت حسن ایرلو، سفیر ایران در یمن، برخی رسانه های خارجی و رسانه های غیر رسمی داخلی اقدام به نشر اطلاعات و گمانه زنی هایی در خصوص کیفیت وفات ایشان کردهاند، اما واقعیت ماجرا چیست؟
✍ برخی رسانه ها با انتشار شایعاتی ادعا کردند که حسن ایرلو بر اثر بمباران جنگندههای ائتلاف سعودی در یمن زخمی شده و سپس پس از انتقال به ایران در تهران جان باخته است که بنابر اطلاعات موثق این شایعه را تکذیب میشود.
✍ بر اساس اطلاعات موثق که از منابع حاضر در بیمارستان محل بستری رسیده است، این شهید بزرگوار به هیچ عنوان توسط بمباران های ائتلاف سعودی زخمی نشده بودند.
✍ همچنین شایعات دیگری در فضای مجازی در حال انتشار است که ادعا میکنند حسن ایرلو همان عبدالرضا شهلایی، فرمانده و هماهنگ کننده نیرویقدس سپاهپاسداران انقلاباسلامی در کشور یمن است؛ این شایعه هم نیز قویأ تکذیب میشود.
✍ سردار شهلایی و یا آن مجاهدی که سرویسهای امنیتی استکبار ایشان را با نام شهلایی میشناسند، در سلامت کامل به سر میبرند و همچنان مشغول به انجام ماموریت جهادی خود در یمن هستند.
📌 بازنشر کلیه مطالب جهت اطلاع دیگران بدون ذکر منبع هم مجاز است.
👥💬🗣 رسانه باشید و این مطلب را با دوستان خود به اشتراک بگذارید.
سلام
دوستان این خبر اصلاح شد
#توجه_توجه📣📣👇👇
سردار عبدالرضا شهلایی در صحت و سلامت کامل بسر میبرند🌹
#توجه_توجه👆👆👆👆👆
موضوع مربوط به داستان بالاست پس با دقت بخونید👇👇👇👇👇
سلام شب همگی بخیر
دوستان عزیزم این داستان با یک تغییرات بسیار جزئی کاملاً واقعی است شاید اولش کمی تلخ باشه ولی بعد از اون به قسمتهای جذاب و عاشقانه و دلاور مردیهای حاج قاسم در جبهه جنگ تحمیلی هم میرسیم. فقط با عرض معذرت از همتون بنده شبی یک قسمت از این داستان رو میتونم بگذارم و صبحها داستان نداریم.
به عکس داستان توجه کنید هدف من هم از نوشتن این سر گذشت همینه که بگم عزت و ذلت دست خداست حاج قاسم یتیم بیپناه ما که در آینده زندگیش رو میخونید و میبینید که با چه سختی بزرگ میشه ولی یه روزی به عزت و بزرگی میرسه
التماس دعا یا علی🌹
عزت و ذلت دست خداست
به خودم گفتم آخیش دلم خنک شد که دل درد گرفت غذای خودشو خورده بعد غذای منم خورده الان من از دل ضعفه دارم غش میکنم بعد این انقدر خورده که دل درد کرده. اسماعیل برگشت سمت گوسفندها دونه دونه شمردشونو کردشون تو اغل منم اومدم اذان مغرب و گفت نمازمو خوندم منتظر سفره شام شدم وقتی صدام کردن برای شام آبگوشتم را که خوردم حبیبه خانم دو قاشق گوشت کوبیدم رو گذاشت جلوم به خودم گفتم اگه الان نخورم صبحم نمیتونم بخورم دوباره بچش بیدار میشه میگه گشنمه اونم غذای منو بهش میده منم تا ته غذام رو خوردم گفتم لااقل بگذار شب رو سیر بشم صبح که شعبون اومد خواستم گوسفندها رو ببرم صحرا دوباره حبیبه خانم لقمه نون ترشی رو بهم داد.
توی این دو ماهی که شعبون نیست و شهر بانو هم از مادر بزرگ مریضش نگهدری میکنه من از بعد از ظهر دل ضعفه میگیرم تا شب که سفره شام پهن شه. امروز که خواستم گوسفندها رو ببرم صحرا دانیال گریه کرد و گفت منم میخوام برم صحرا. حبیبه خانم رو به من گفت
_حسن امروز دانیالم باهات میاد
من کارهای نیستم که بگم بیاد یا نیاد
سری تکون دادم
_باشه بیاد
با دانیال و شیری گوسفندها رو از اقل آوردیم بیرون و حرکت کردیم حبیبه خانم کلی خورا برای دانیال گذاشته و دانیالم تا ظهر همه رو خورد. ظهر که من خواستم لقمه نون و ترشیم رو بخورم نشست رو به روی من و گفت
حسن به منم میدی اول خواستم از لقمهم بهش ندم ولی دلم سوخت و لقمهم رو نصف کردم دادم به دانیال که صدایی به گوشم خورد
_هی حسن هی
ایستادم و و جواب دادم
_من اینجام
نزدیکم که شد گفتم
_سلام عمو ابراهیم
ادامه دارد..
کپی حرام⛔️
#توجه_توجه👇👇