eitaa logo
شهید گمنام🇵🇸
9.2هزار دنبال‌کننده
12.4هزار عکس
6.2هزار ویدیو
99 فایل
ادمین ثبت خاطرات @Mahdis1234 کانال دوم ما مسیر بهشت https://eitaa.com/joinchat/3022192798C43e1b256ae تبلیغات شما پذیرفته میشود https://eitaa.com/joinchat/4173332642Cacf0e5f1fb
مشاهده در ایتا
دانلود
۱ جوون که بودم مادرم خیلی شوخ طبع بود و اکثرا میگفتن بذله گو هست ما بدمون میومد که بهش بگن بذله گو اما مادرم از هر فرصتی برای خندیدن و شادی خودش استفاده میکرد براشم‌مهم نبود چه کسی قربانی بشه یا ناراحت بشه علاقه زیادی به مادرم داشتم و اخلاقمم مثل خودش بود با هم ساعتها مینشستیم رو مردم اسم‌میذاشتیم و مسخره میکردیم میخندیدیم گاهی اوقات ادای مردم و در میاوردم با هم میخندیدیم هر جا میرفتیم مادرم اون مراسم رو دست میگرفت خیلی از اقوام بخاطر اخلاق مادرم با ما رفت و امد نیمکردن منم مثل مادرم شده بودم و دیگه همه رو مسخره میکردم روی همه اسم میذاشتم و میخندیدم کم کم دور منم خلوت شد و وقتی مادرم فهمید که ادمهای کمی حاضرن با ما رفت و امد کنن کمی گوشه گیر شد تا اینکه ی روز بهم گفت ❌کپی حرام ⛔️
۲ بیا بریم برات خواستگاری تا ی مرحله هم پیش میریم بعد بهم میزنیم گفتم اخه چرا؟ گفت سرگرمیم و بهتر از این تنهاییه و خوش میگذره هی میریم مهمونی و میوه های خوشمزه میخوریم، منم قبول کردم و مادرم دیگه هر جا میرفت دنبال دخترهای دم بخت میگشت اولین مورد که پیدا شد رفت و با خانواده ش صحبت کرد پدرم که از نقشه ما با خبر نبود با ما اومد و رفتیم خواستگاری دختر خوب و زیبایی بود ولی قرار نبود من باهاش ازدواج کنم بعد از پذیرایی رفتیم و قرار شد صحبت کنیم از اتاق بیرون اومدیم و به همراه مادر پدرم به خونه برگشتیم مادرم دیگه زنگ‌نزد برای جواب و همش میخندید میگفت منتظر زنگ من هستن منم نمیزنم تا علف زیر پاشون سبز بشه زمانی که اونا منتظر زنگ ما بودن خواستگاری دوم‌رو رفتیم و این دیگه شده بود کارمون بابام که فهمید گفت من باهاتون نمیام و دیگه دوتایی میرفتیم ❌کپی حرام ⛔️
۳ دیگا تقریبا همه فهمیده بودن که چیکار میکنیم اخرین خواستگاری رو رفتیم که از دختره خوشم‌اومد و مادرم‌رو مجبور کردم پیگیر بشه برخلاف میل باطنیش به زور پیگیر شد و ما ازدواج‌ کردیم چند سال گذشت و مادرم فوت شد خدا بهم دوتا پسر و ی دختر داد همیشه منتظر اه اون دختر ها بودم که تو زندگیم بیافته ولی خبری نشد پسر اولم زن گرفت و دخترمم ازدواج کرد پسر اخرم رو خیلی دوست داشتم و برام عزیز بود به ین ازدواج رسید گفت من زن میخوام که گفتم اول برو سربازی تا بعد دوسال سربازیش رو که رفت برگشت ی روز اولین دختری که رفته بودم‌خواستگاریش رو تو خیابون دیدم بهم گفت ای کاش نمیومدی خونه ما خواستگاری اون کار شما باعث شد بهم ننگ بزنن و کسی نیاد خواستگاریم منم به ناچار زن ی ادم زن مرده با دوتا بچه شدم ❌کپی حرام ⛔️
۴ خیلی شرمنده و خجالت زده بهش نگاه کردم نمیدونستم چی‌بگم چون واقعا جوابی براش نداشتم، به خونه که برگشتم عذاب وجدان بدی سراغم‌ اومد از کاری که کرده بودم خجالت میکشیدم نمیدونم چرا اون موقع با مادرم هم دست شدم و اینکارو کردم نذاشتم زنم بویی ببره و هر چی پرسید چرا ناراحتی هیچی نگفتم فقط گفت ی دختر از ی خانواده خوب پیدا کرده رفتیم خواستگاری همه چیز خوب بود اما بیخودی گفتن نه، چندین و چند بار این اتفاق افتاد پسرم دیگه ناامید شده بود اما‌ من میدونستم ماجرا چیه ی گوسفند نذر امام جواد کردم گفتم یا امام جواد شما جوون بودی پسر منم جوونه توروخدا گره از مشکلش باز کن نذار تاوان کار منو این بده من خیلی پشیمونم ولی کاریه که شده و راه جبران نداره ❌کپی حرام ⛔️
۵ ی شب که خوابیدم خواب مادرم رو دیدم میگفت جام خوبه ولی اذیتم میکنن میگفت هر چی میخوام بردارم‌نمیتونم ازش پرسیدم چرا؟ که گفت از بس مردم رو اذیت گردیم و اسم روشون گذاشتیم از خواب پریدم تمام بدنم عرق کرده بود نمیدونستم واقعی بود یا ی رویا اما ترسیدم تا تونستم برای مادرم استغفار کردم و خیرات دادم پسرمم از ی دختری خوشش اومد و تو اوج ناامیدیش که فکر میکرد جوابشون منفیه رفتیم خواستگاری و پاسخ مثبت دادن امیدوارم خدا از سر تقصیر من و مادرم بگذره عروسم دختر خیلی خوبیه و بهش گفتم اسم اولین پسرتون رو بذارید جواد قبول کرده حالا باید دید خدا چی میخواد . ❌کپی حرام⛔️