eitaa logo
شهید گمنام🇵🇸
8.8هزار دنبال‌کننده
14.2هزار عکس
7.3هزار ویدیو
122 فایل
ادمین ثبت خاطرات @Mahdis1234 کانال دوم ما مسیر بهشت https://eitaa.com/joinchat/3022192798C43e1b256ae تبلیغات شما پذیرفته میشود https://eitaa.com/joinchat/4173332642Cacf0e5f1fb
مشاهده در ایتا
دانلود
۱ نیاز مالی نداشتم اما از بیکاری بیزار بودم. افتادم دنبال کار یروز بابام گفت دنبال چه کاری هستی ؟ گفتم هرکاری باشه از بیکاری بهتره.. خیلی جدی و عصبی گفت: الهام دیگه نشنوم این حرفو... هرکاری یعنی چی؟ مگه محتاج درامدشی... دنبال یه کار ابرومند و مطمین باش. برای یه دختر مهمتر از هرچیزی سالم بودن محیط کارشه. به سفارش دوست مامانم رفتم یه شرکت مهندسی که منشی نیاز داشت... اونجا هم مهندس خانم بود و هم اقا احساس کردم محیط سالم و مطمینی هست. بخاطر روابط عمومی خوبم خیلی راحت استخدام شدم. و هرروز سرکار میرفتم و راس ساعت ۴ عصر هم تعطیل میشدم. شش ماه گذشته بود و با همه ی مهندسین شرکت اشنا شده بودم. ادامه دارد... کپی حرام
۲ یکی از مهندسین جوون تقریبا روزی یکبار همدیگه رو میدیدیم و این دیدارهای هرروزه باعث ایجاد جوی صمیمی بینمون شده بود. پسر خوشتیپ و موقری بود بهم پیشنهاد ازدواج داد البته گفت برای اشنایی بیشتر با خصوصیات هم مدتی در ارتباط باشیم. ومن هم قبول کردم. از اونروز میزان دیدارهامون هرروز بیشتر از قبل میشد. بعد از اتمام ساعت اداری با کیوان به گردش میرفتیم و البته برای رفع خستگی بیشتر اوقات به کافه میرفتیم ...خیلی دلش میخواست من رو به مادرش نشون بده اما من معتقد بودم شب خاستگاری بهترین فرصته ادامه دارد... کپی حرام
۳ .گاهی به شوخی میگفت توکه دعوتم نمیکنی بریم خونه ی شما لااقل بیا بریم خونه ی ما...مامانمم تنهاست خیلی دوست داره عروس اینده ش رو ببینه و من فقط خنده تحویلش میدادم. یه روز سرد زمستونی توی شرکت درگیر یه پرونده ای بودیم که چند برگ از صفحاتش گم شده بود ...از قضا همون شب مراسم بله برون خواهر بزرگترم بود و حسابی عجله داشتم و دیرم شده بود وقتی کار به اتمام رسید ساعت از ۷ شب هم کذشته بود هیچوقت تا این وقت شب شرکت نمونده بودم، به اژانس زنگ زدم و درخواست ماشین دادم اما باید صبر میکردم... همون لحظه کیوان از دفترش بیرون اومد و با دیدن من پیشنهاد داد که برسوندم. با کمال میل قبول کردم چون زودتر میرسیدم خونه و هم مسیر شرکت تا خونه رو با کیوان بودم ادامه دارد... کپی حرام
۴ گفت سرراه باید برم خونه تا زودتر داروهای قلب مامانم رو که صبح براش خریدم رو بهش برسونم ... ناچار چیزی نگفتم. وقتی رسید دم خونه بهم تعارف کرد برم داخل...من عجله داشتم و اون سربسرم میذاشت. گوشیم که زنگ خورد فکر کردم دوباره مامانه و میخواد ببینه کی میرسم خونه اما کیوان بود هولزده و نگران گفت مامانم توی حموم حالش بد شده لباس نداره نمیتونم برم کمکش تو یه دقیقه میای کمکش کنی بیاد بیرون؟ روم نشد بگم من نمیام تو بهتره به اورژانس زنگ بزنی، چون هم دیرم شده بود و هم جرات ورود به خونشون رو نداشتم اما نمیدونستم چکار باید بکنم...ولی اگه واقعا حال مامانش بد شده باشه باید میرفتم کمکش. شتابزده از ماشین پیاده شدم در حیاط رو برام باز کرد وارد شد. حیاط نسبتا کوچیکی داشتند وارد خونه که شدم کیوان با دست اتاقی رو نشونم داد و گفت حموم داخل اون اتاقه.همونطور که من رو به سمت اتاق هدایت میکرد ادامه دارد... کپی حرتم
۵ با صدای بلند کفت مامان کمک اوردم برات یه دقیقه صبر کن فرشته ی نجاتت اومد.قند تو دلم اب شد.داخل اتاق شدم و دنبال در حموم میگشتم که ناگهان با بسته شدن در اتاق به پشت سرم نگاه کردم. خنده ی شیطانی روی لب کیوان میفهموند گولش رو خوردم. دوساعت بعد من رو جلوی خونمون رسوند. از خودم و خودش متنفر بودم بهم قول ازدواج داد و فقط با یه ببخشید دست خودم نبود تمومش کرد. اون شب دیر به بله برون خواهرم رسیدم خستگی رو بهونه کردم و به اتاقم پناه بردم از زندگی سیر شده بودم .باورم نمیشد اون لحظه کیوان متشخص و مودب تبدیل شده بود به یه ادم عوضی وحشی. فردای اونروز به خونواده م گفتم مرخصی تشویقی بهم دادند ولی به رییسم زنگ زدم و بیماری رو بهونه کردم. فردای اونروز هم همینطور . ادامه دارد... کپی حرام
۶ وقتی رییس بهم گفت اخراجم میکنه با کمال میل پذیرفتم. سردرگم بودم کیوان ادم قابل اعتمادی نبود کسی که اون شب نتونست به نفس خودش غلبه کنه قابل اعتماد نبود.اصلا ادم نبود. چند هفته گذشت به خونواده م گفتم توی شرکت رییسم برام ارزش قایل نشد شب بله برون خواهرم اجازه نداد زودتر برسم خونه دیگه سر اون کار نمیرم ... ماهها گذشت اما خبری از کیوان نبود از یک طرف دیگه دلم نمیخواست ریختش رو‌ببینم از طرفی میدیدم من که نمیتونم با شرایط پیش اومده بجز اون با کس دیگه ای ازدواج کنم. ناچار رفتم شرکت سراغش اما اب پاکی رو روی دستم ریخت و گفت اگه حرفی به کسی بزنم به همه میگه خودم به خونه شون رفتم و اون رو وسوسه کردم. اشغال پست فطرت اون ننگ رو برای همیشه رو دامنم گذاشت. گاهی میگم برم از دستش شکایت کنم، ولی بعد به خودم میگم چطوری تو صورت بابام نگاه کنم، اشتباه اول من این بود که از خدا و احکام الهی فاصله گرفتم. اگر راعایت محرم و نامحرم رو میکرد امروز نمی نشستم ساعت ها گریه کنم و استرس اینده‌م رو داشته باشم، برام دعا کنید پایان کپی حرام