#رشوه 1
ده سال سابقه کار توی اداره مالیات یکی از مناطق تهران رو داشتم. سی و هفت سالم بود و با شوهرم دوتایی کار میکردیم.
یه پسر پونزده ساله و دختر نه ساله هم داشتم که هردو دانش آموز بودن.
زندگی آرومی داشتم و هیچ وقت با کسی خصومت نداشتم تمام سعیم بر این بود فقط سرم تو کار خودم باشه.
داشتم فکر میکردم به حرفایی که از زبون دوستم سهیلا شنیدم.
_ نازنین طرف گفت اگه رشوه بدی کارتو انجام میدم !
سرم رو به اطراف تکون دادم_ آقای محمدی همچین آدمی نیست!
اوفی گفت_ آخه تو از کجا انقد مطمئنی؟
_ همکارمه دیگه میشناسمش.
دستی به کمر زد_ چقدر میشناسیش؟
_ ده ساله که همکارمه اما سابقه ش بیشتر از ایناست! آقای محمدی با تجربه ترین و قدیمی ترین کارمند اداره است.
ادامه دارد.
کپی حرام.
#رشوه 2
سهیلا با کلافگی گفت_همه اینایی که می گی درست اما من مطمئنم اون شخصی که این درخواست رو ازم کرد آقای محمدی بود.
گیج و منگ لب زدم_ یعنی آقای محمدی از تو رشوه خواست و چون تو قبول نکردی که رشوه بدی کارتو انجام نداد!
به تایید سری تکون داد_ حتی بهش گفتم که از سن و سالتون خجالت بکشید اما بدتر آبروریزی راه انداخت و منو جلوی بقیه متهم کرد.
سهیلا قسم میخورد که اون مرد ازش رشوه خواسته اما آقای محمدی آنچنان سابقه خوبی داشتم که تو کتم نمیرفت.
اون روزی که با سهیلا بحثشون شده بود من اداره نیومده بودم و مرخصی بودم.
یک هفته از حرفای سهیلا گذشت تا امروز دیدم یه خانم غمگین و ناراحت از اتاق آقای محمدی بیرون اومد.
اصلا رنگ به رو نداشت و مدام زیر لب میگفت _ خدا جوابتونو بده!
خودم رو به اون خانم که اصلا حال و روز خوشی نداشت رسوندم و با نگرانی لب زدم_ خانم حالتون خوبه؟
ادامه دارد.
کپی حرام.
#رشوه 3
سرش رو به اطراف تکون داد_ نه دخترم خوب نیستم.
جلوتر رفتم و دستش رو که یخ زده بود گرفتم و با مهربونی گفتم_ بیاین بریم تو اتاق من چند لحظه بشینید بلکه حالتون بهتر شه.
بدون هیچ مخالفتی همراهم اومد و به داخل اتاقم رفتیم.
روی یکی از صندلی ها نشوندمش و لیوانی رو از آب به سمتش گرفتم.
_ بفرمایید مادر جان.
لیوان رو از دستم گرفتم و کمی از آب رو سر کشید چند تا نفس عمیق به بیرون فرستاد و حالش که بهتر شد گفتم_ اتفاقی بدی براتون افتاده مادر جان؟
آه از نهادش بلند شد_ دخترم چی بگم! این مردک که اسم خودشو خدمتگذار مردم گذاشته از من پول میخواد تا کارمو راه بندازه! میگم رئیس اینجا کیه میگه همه کاره منم تا پول ندی کارتو راه نمیاندازم .
دیگه با شنیدن حرفای این خانم مسن از صحت حرفای سهیلا مطمئن شدم.
ادامه دارد .
کپی حرام.
#رشوه 4
آقای محمدی با این کارش مرتکب گناه و ظلم بزرگی میشد! ذهنم بدجوری درگیر بود. یعنی از کی داره از مردم رشوه و پول زور میگیره!
نه من نمیتونستم به از شنیدن این حرفا سکوت کنم و روی این کار زشت سرپوشی کنم . آقای محمدی با این کار کلی پول حروم برای خودش جمع کرده و به اسم خدمت به مردم جیب هاشون رو خالی کرده!
باید گزارش این کار رو میدادم اما قبلش با امیر مشورت میکنم و ازش کمک می خوام.
تایم اداری تموم شد اما تمام فکر و ذهن من هنوز پیش حرفای سهیلا و اون خانم بود. وسایلمو جمع کردم و از اداره بیرون اومدم. امیر طبق معمول اومده بود دنبالم. سوار ماشین شدم که مثل همیشه پر انرژی گفت_ سلام خانمی خسته نباشی.
کمی بی حال بودم _ سلام عزیزم ممنون .
ماشین رو روشن کرد و راه افتادیم. چیزی نگذشته بود که پرسید_ نازنین عزیزم اتفاقی افتاده؟ پکری!
ادامه دارد .
کپی حرام.
#رشوه 5
سری تکون دادم_ اوهوم.
پرسشگرانه نگاهم کرد_چی شده عزیزم؟
_ راستش میخواستم باهات حرف بزنم قضیه ش مفصله تو خونه باهم حرف میزنیم.
امیر سری تکون داد_ باشه عزیزم هرموقع امر بفرمایید سرتاپاگوشم.
لبخندی به اون همه مهربونیش زدم.
به خونه که رسیدیم دو استکان از چایی پر کردم و آوردم که باهم بخوریم .
نشستم که امیر گفت_ خب عزیزم میشنوم.
با کمی من من شروع کردم و همه چیز رو برای امیر تعریف کردم. مو به موی اتفاقاتی که افتاده رو براش گفتم و ازش کمک خواستم.
امیر با شنیدن حرفام متعجب شد و ناباورانه پرسید_ تو مطمئنی؟
_ بله امروز دیگه مطمئن شدم!..من الان باید چیکار کنم ؟
_ مشخصه میری و حقیقت رو به رئیس اداره میگی . ببین از چند نفر رشوه خواسته که دو نفر ازشون شاکی اومدن پیش تو .
میتونی به سهیلا هم بگی که بیاد پیش رئیس خودش همه چیزو بگه .
ادامهدارد .
کپی حرام.
#رشوه 6
خودم هم همین نظر رو داشتن فقط میخواستم که از امیر هم مطمئن شم و بعد کارمو انجام بدم . عصر همون روز با سهیلا تماس گرفتم و ازش خواستم که بیاد و همه چیز رو به رئیس اداره بگه. اولش مخالفت کرد اما کمی که باهاش حرف زدم راضی شد. روز بعد رفتیم اتاق رئیس و سهیلا همه چیز رو گفت رئیس اداره مرد مهربونی بود حرفای سهیلا رو گوش دادو گفت قبل از هرکاری باید تحقیق کنم . همین که از اتاق رئیس بیرون رفتیم سر و صدا تو اداره بلند شد و گفتن که آقای محمدی سکته کرده. چند روز بعد مشخص شد به خاطر این سکته کرده که یه مبلغ خیلی هنگفت سرمایه گذاری کرده و همه رو یکجا از دست داده همون پولایی بودن که رشوه می گرفته یاد اون ضربالمثل افتاد باد آورده را باد میبرد. بعدش هم که رئیس تحقیق کرد همه چیز رو فهمید و گزارشش رو داد و از اداره بیرونش کردن.
پایان.
کپی حرام.
قسمت دوم
مدت زیادی در #نیروی انتظامی فارس انجام وظیفه کرد و پس از آن طی چند سال گذشته به #هرمزگان منتقل شد.
🍃🌷🍃
به دلیل احساس #مسئولیت، #شجاعت و #درایتی که ایشان داشت در سال 1394# به سمت #ریاست #مبارزه با موادمخدر شهرستان بستک #منصوب شد.
🍃🌷🍃
اشرار منطقه پس از چندین بار #گرفتار شدن در #دام هایی که ایشان #طراحی کرده بود، در نهایت به این نتیجه رسیدند که با ایشان #مذاکره کنند.
🍃🌷🍃
اشرار با پیشنهاد #رشوه های کلان می خواستند به فعالیت های مجرمانه خود ادامه بدهند که با #مخالفت ایشان روبرو شدند.
🍃🌷🍃
ادامه دارد👇👇