eitaa logo
شهید گمنام🇵🇸
9.2هزار دنبال‌کننده
12.4هزار عکس
6.1هزار ویدیو
99 فایل
ادمین ثبت خاطرات @Mahdis1234 کانال دوم ما مسیر بهشت https://eitaa.com/joinchat/3022192798C43e1b256ae تبلیغات شما پذیرفته میشود https://eitaa.com/joinchat/4173332642Cacf0e5f1fb
مشاهده در ایتا
دانلود
1 ده سال سابقه کار توی اداره مالیات یکی از مناطق تهران رو داشتم. سی و هفت سالم بود و با شوهرم دوتایی کار می‌کردیم. یه پسر پونزده ساله و دختر نه ساله هم داشتم که هردو دانش آموز بودن. زندگی آرومی داشتم و هیچ وقت با کسی خصومت نداشتم تمام سعیم بر این بود فقط سرم تو کار خودم باشه. داشتم فکر می‌کردم به حرفایی که از زبون دوستم سهیلا شنیدم. _ نازنین طرف گفت اگه رشوه بدی کارتو انجام می‌دم ! سرم رو به اطراف تکون دادم_ آقای محمدی همچین آدمی نیست! اوفی گفت_ آخه تو از کجا انقد مطمئنی؟ _ همکارمه دیگه می‌شناسمش. دستی به کمر زد_ چقدر می‌شناسیش؟ _ ده ساله که همکارمه اما سابقه ش بیشتر از ایناست! آقای محمدی با تجربه ترین و قدیمی ‌ترین کارمند اداره است. ادامه دارد. کپی حرام.
2 سهیلا با کلافگی گفت_همه اینایی که می گی درست اما من مطمئنم اون شخصی ‌که این درخواست رو ازم‌ کرد آقای محمدی بود. گیج و منگ لب زدم_ یعنی آقای محمدی از تو رشوه خواست و چون تو قبول نکردی که رشوه بدی کارتو انجام نداد! به تایید سری تکون داد_ حتی بهش گفتم که از سن و سالتون خجالت بکشید اما بدتر آبروریزی راه انداخت و منو جلوی بقیه متهم کرد. سهیلا قسم می‌خورد که اون مرد ازش رشوه خواسته اما آقای محمدی آنچنان سابقه خوبی داشتم که تو کتم نمی‌رفت. اون روزی که با سهیلا بحثشون شده بود من اداره نیومده بودم و مرخصی بودم. یک هفته از حرفای سهیلا گذشت تا امروز دیدم یه خانم غمگین و ناراحت از اتاق آقای محمدی بیرون اومد. اصلا رنگ به رو نداشت و مدام زیر لب می‌گفت _ خدا جوابتونو بده! خودم رو به اون خانم که اصلا حال و روز خوشی نداشت رسوندم و با نگرانی لب زدم_ خانم حالتون خوبه؟ ادامه دارد. کپی حرام.
3 سرش رو به اطراف تکون داد_ نه دخترم خوب نیستم. جلوتر رفتم و دستش رو که یخ زده بود گرفتم و با مهربونی گفتم_ بیاین بریم تو اتاق من چند لحظه بشینید بلکه حالتون بهتر شه. بدون هیچ مخالفتی همراهم اومد و به داخل اتاقم رفتیم. روی یکی از صندلی ها نشوندمش و لیوانی رو از آب به سمتش گرفتم. _ بفرمایید مادر جان. لیوان رو از دستم گرفتم و کمی از آب رو سر کشید چند تا نفس عمیق به بیرون فرستاد و حالش که بهتر شد گفتم_ اتفاقی بدی براتون افتاده مادر جان؟ آه از نهادش بلند شد_ دخترم چی بگم! این مردک که اسم خودشو خدمتگذار مردم گذاشته از من پول می‌خواد تا کارمو راه بندازه! می‌گم رئیس اینجا کیه می‌گه همه کاره منم تا پول ندی کارتو راه نمی‌اندازم . دیگه با شنیدن حرفای این خانم مسن از صحت حرفای سهیلا مطمئن شدم. ادامه دارد . کپی حرام.
4 آقای محمدی با این کارش مرتکب گناه و ظلم بزرگی می‌شد! ذهنم بدجوری درگیر بود. یعنی از کی داره از مردم رشوه و پول زور می‌گیره! نه من نمی‌تونستم به از شنیدن این حرفا سکوت کنم و روی این کار زشت سرپوشی کنم‌ . آقای محمدی با این کار کلی پول حروم برای خودش جمع کرده و به اسم خدمت به مردم جیب هاشون رو خالی کرده! باید گزارش این کار رو می‌دادم اما قبلش با امیر مشورت می‌کنم و ازش کمک می خوام. تایم اداری تموم شد اما تمام فکر و ذهن من هنوز پیش حرفای سهیلا و اون خانم بود. وسایلمو جمع کردم و از اداره بیرون اومدم. امیر طبق معمول اومده بود دنبالم. سوار ماشین شدم که مثل همیشه پر انرژی گفت_ سلام خانمی خسته نباشی. کمی بی حال بودم _ سلام عزیزم ممنون . ماشین رو روشن کرد و راه افتادیم. چیزی نگذشته بود که پرسید_ نازنین عزیزم اتفاقی افتاده؟ پکری! ادامه دارد . کپی حرام.
5 سری تکون دادم_ اوهوم. پرسشگرانه نگاهم کرد_چی شده عزیزم؟ _ راستش می‌خواستم باهات حرف بزنم قضیه ‌ش مفصله تو خونه باهم حرف می‌زنیم. امیر سری تکون داد_ باشه عزیزم هرموقع امر بفرمایید سرتاپاگوشم. لبخندی به اون همه مهربونیش زدم. به خونه که رسیدیم دو استکان از چایی پر کردم و آوردم که باهم بخوریم‌ ‌. نشستم که امیر گفت_ خب عزیزم می‌شنوم. با کمی من من شروع کردم و همه چیز رو برای امیر تعریف کردم. مو به موی اتفاقاتی که افتاده رو براش گفتم و ازش کمک خواستم. امیر با شنیدن حرفام متعجب شد و ناباورانه پرسید_ تو مطمئنی؟ _ بله امروز دیگه مطمئن شدم!..من الان باید چیکار کنم ؟ _ مشخصه می‌ری و حقیقت رو به رئیس اداره می‌گی . ببین از چند نفر رشوه خواسته که دو نفر ازشون شاکی اومدن پیش تو . می‌تونی به سهیلا هم بگی که بیاد پیش رئیس خودش همه چیزو بگه . ادامه‌دارد . کپی حرام.
6 خودم هم همین نظر رو داشتن فقط می‌خواستم که از امیر هم مطمئن شم و بعد کارمو انجام بدم‌ . عصر همون روز با سهیلا تماس گرفتم و ازش خواستم که بیاد و همه چیز رو به رئیس اداره بگه. اولش مخالفت کرد اما کمی که باهاش حرف زدم راضی شد. روز بعد رفتیم اتاق رئیس و سهیلا همه چیز رو گفت رئیس‌ اداره مرد مهربونی بود حرفای سهیلا رو گوش دادو گفت قبل از هرکاری باید تحقیق کنم‌ . همین که از اتاق رئیس بیرون رفتیم سر و صدا تو اداره بلند شد و گفتن که آقای محمدی سکته کرده‌‌. چند روز بعد مشخص شد به خاطر این سکته کرده که یه مبلغ خیلی هنگفت سرمایه گذاری کرده و همه رو یکجا از دست داده همون پولایی بودن ‌که رشوه می گرفته یاد اون ضرب‌المثل افتاد باد آورده را باد می‌برد. بعدش هم که رئیس تحقیق کرد همه چیز رو فهمید و گزارشش رو داد و از اداره بیرونش کردن. پایان. کپی حرام.
قسمت دوم مدت زیادی در انتظامی فارس انجام وظیفه کرد و پس از آن طی چند سال گذشته به منتقل شد. 🍃🌷🍃 به دلیل احساس ، و که ایشان داشت در سال 1394# به سمت با موادمخدر شهرستان بستک شد. 🍃🌷🍃 اشرار منطقه پس از چندین بار شدن در هایی که ایشان کرده بود، در نهایت به این نتیجه رسیدند که با ایشان کنند. 🍃🌷🍃 اشرار با پیشنهاد های کلان می خواستند به فعالیت های مجرمانه خود ادامه بدهند که با ایشان روبرو شدند. 🍃🌷🍃 ادامه دارد👇👇