#مقاومت2
بابا گفت_ منم که نگفتم قراره تو خیابون زندگی کنه ! من دارم میگم حاضر نیستم که دخترم رو بفرستم راه دور .
من که همین یه بچه رو بیشتر ندارم لحنشو تندتر کرد و خطاب به مامان گفت _همین شما خانم دو روز بعد رفتن دخترت یقه منو میگیری که دلتنگ دخترم شدم. اون وقت من باید جواب شمارو هم پس بدم !
مامان گفت_ تو بزار بره من هیچی نمیگم ...به هر حال باید بره دنبال آیندهاش یا نه؟
با التماس گفتم_ بابا تو رو خدا من نمیتونم بیخیال درسم بشم .
بابا رو کرد به منو شمرده شمرده گفت _دخترم من که نمیگم بیخیال درست بشی ! من میگم بشین برای سال آینده بخون حتماً شهر خودمون همدان قبول میشی.
ادامهدارد.
کپی حرام.