eitaa logo
شهید گمنام🇵🇸
9.2هزار دنبال‌کننده
12.4هزار عکس
6.1هزار ویدیو
99 فایل
ادمین ثبت خاطرات @Mahdis1234 کانال دوم ما مسیر بهشت https://eitaa.com/joinchat/3022192798C43e1b256ae تبلیغات شما پذیرفته میشود https://eitaa.com/joinchat/4173332642Cacf0e5f1fb
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸به مناسبت سالروز پیرو راه میشوند. و میسازند واژه شهید را، میشوند امثال قدرت الله، پا در رکاب اینان آمده اند که شهید باشند . که پدران و مادرانشان بگویند: "فرزندم فدای حسین". که خودشان بگویند: "سرم به فدای سرِ اربابم حسین" که اولین باشند! هم اولین فرزند و نورچشمی خانه، هم اولین شهید و افتخار شهر. بهر تسکین دل آمدند. آنقدر اند که روز تشیع، غریبه ایی برای دیدن پیکرشان بیتابی میکند حتی از خانواده هم بیشتر وقتی دلیل را جویا میشوی میگویند نمک گیر سفره مهربانی قدرت الله بوده... زمینی اند اما آسمانی میشوند و آسمان از شوق وجودشان دف میزند. زمین هم در حسرت نبودنشان به سر میکوبد. می مانیم ما و داستان جانفشانی هایشان، افسانه بودنشان که دیگر نیستند و دنیا از نبودنشان غمگین. 🍃ای شهید نشسته اییم در انتظار یک نگاهت که آسمانی شویم و نگاه‌مان کن تا جان به لب نرسیده💔 🌸به مناسبت سالروز تاریخ تولد : ٣۰ فروردین ۱٣۵٧ تاریخ شهادت : ۱۴ خرداد ۱٣٩۵ 🕊محل شهادت : سوریه مزار شهید : اولادقباد 🍃┅🦋🍃┅─╮ @shahidma ╰─┅🍃🦋🍃
﷽یاد خاطرات عاشقان شهدا﷽ ✊او ایستاد پای امام زمان خویش ... 💐 امروز ۱۹ اردیبهشت ماه سالروز شهادت مدافع حرم" حسن قاسمی دانا ‌ 🕊 🍃بچه ی مشهد ...فرزند دوم خانواده بود ، متولد شهریور 63 . 🍃 و😜 و ... . در نانوایی پدرش کار میکرد .دوستانش میگفتند حدود چند ماه تلاش 😰کرده بود تا مسئولان لشکر فاطمیون (که مخصوص رزمندگان افغانی است) قبول کنند و اعزامش کنند ...☺️ همان روزهای اول ، او را مسئول تک تیر انداز ها کردند ...😎 🍃 (دوستش) میگفت خیلی برای بچه هایش کار کار میکرد . مثل مادر بود برایشان . صبح تا شب خدمت میکرد به بچه ها . 🍃فرودین 93 اعزام شد😊 به سوریه (حلب) و 22 روز بعد هم ، شدند ساختمان 3 را که سقوط کرده بود ، پاکسازی و آزاد کنند حسن و مصطفی (شهید صدرزاده) و 6 نیروی داوطلب . شدند 8 نفر ... حسن گفت 8نفریم ، اسم عملیات هم باشد (علیه السلام) ... همه با فریاد ی (علیه السلام) ریختند داخل ساختمان و پاکسازی را شروع کردند دشمن با زبان عربی میپرسد شما که هستید؟😖 حسن فریادمی زد:نحن شیعه علی بن ابی طالب(علیه السلام) 🦋🦋🦋
﷽یاد خاطرات عاشقان خدا ﷽ ؟؟ مشتیااا!؟؟ «شاید بالاترین مرحله ی دلتنگی این باشه که دیگه واژه ای برای بیانِ آن نداشته باشی،قلبت فشرده میشه ولی سکوت میکنی ..سکوت.» «تازه اولِ راه نیست؛شب های زیادی با دلتنگی سپری میشه ولی خب..خداروشکر که دلم برای آدم درست وجایِ درست تنگ میشه..» «یکی از بزرگترین مکرهای شیطان این است که به من و تو وعده می دهد که امام زمان وقتی می آید، بالاخره درست میشیم و دست از گناه بر می داریم..درحالیکه اگه اینطور بود؛ امام زمان تا الان صد بار ظهور کرده بود.» تسلبه حبَّ وليّ الله الأعظم..¹ «چه بسا معصیت،محبت امام زمان را از دلــت محــو می کنــــــد،طـوریکه دیــگر نه دلتـنـگ می شـــوی و نـــه به فکرِ آماده کردنِ خودت هستی» میگفت:به گناهکاران بشارت دهید چرا که امام زمان برای هدایتشون شب وروز دعا میکند،واگر سعی کنند قطعاً میتوانند بزرگترین گناهان رو پشت سر بگذارند. نوید خوبی!!! انتظارِ شما،انتظاری ویرانگر باشد که منجر به رخوت و سستی و دعوت به‌ عدمِ عمل شود. قلب ها خسته اند وحرف با امام بسیار.. تر وخیرخواه تر از امام زمان پیدا نمیکنی بیشتر از هرکس دیگه ای برای خوشحالیت خوشحال میشه و برای ناراحتیت، غمگین. «ســــلامٌ علـــىٰ السّبـــــب الّذي يجعلنــــي أقــــاوم سلامٌ علىٰ صاحب الزمان» بر دلیلِ استقامتم سلام بر صاحب الزمان. بررر؟ زمون جوونم عج!!؟ Ghasedake par par shodeh 🖤 🦋🦋🦋
مدافع حرم روح الله کافی زاده 🍃🌷🍃 درتاریخ ۱۳۵۹/۶/۲۷ در شهر نجف آباد اصفهان در خانواده ای متدین ومذهبی متولدشد.۶ فرزند بودند. ۳ خواهر و ۳ برادر متاهل بود. ایشان تیرماه ۱۳۷۸ درسن ۱۹ سالگی ازدواج کرد. ۲ فرزند به یادگار دارد یک دختر و یک پسر اسما خانم و آقا حسین مهدی. 🍃🌷🍃 به روایت از همسر : پدر من و پدر آقا علاوه بر آنکه با هم همکار بودند، رفاقتی چند ساله با هم داشتند. به هر حال این شناخت سبب شد تا پدر آقا من را از پدرم برای ایشان خواستگاری کند. از حجاب و پوشش من حسابی خوشش آمده بود. حرف‌هاش خیلی به دلم نشست. از همان ابتدا در صحبت‌هایش گفت: به واسطه نظامی بودنش ممکن است خیلی وقت‌ها نباشد.😭 🍃🌷🍃 به زیر بودن و بودنش در کنار خیلی برای من ارزش داشت. وقتی مرتبه اول رفتیم برای صحبت کردن گفت: خیلی عصبی و زودجوش است. اما وقتی وارد زندگی شدیم برخلاف آنچه که قبلاً از خودش گفته بود، و به نظر می‌رسید.با اینکه سال بیشتر نداشت، اما آن‌قدر و به نظر می‌رسید که اصلاً نمی‌توانستم باور کنم که این آدم، عصبی هم می‌تواند بشود. 🍃🌷🍃 ادامه دارد👇👇
هنوز صدای کلیدی که شب‌ ها در را باز می‌ کرد می‌شنوم. توی اتاقش عاشورا گوش می‌داد. خیلی شب‌ ها هم دیر وقت می‌ آمد منزل. لباس مخصوصی برای می‌ برد و تا دیر وقت در حسینیه و هیئت مشغول شستن ظرف‌ ها بود.😔🍃⚘🍃 با خواهران و برادرش خیلی بود. به‌ ویژه برادرش را خیلی دوست داشت و پدرش را خیلی نگه می‌ داشت. من گمان نمی‌کنم پایش را یکبار هم که شده در حضور پدرش دراز کرده باشه.🍃⚘🍃 به روایت از تنها برادرشهید آقا مهدی : ۱۹ تیر بود که به همراه برای تهیه ی بلیط به فرودگاه رفتم و برای ٢۰ تیر ، بلیط تهیه کرد و رفت. هفت روز بعد ، جمعه سی‌ ام ماه رمضان بود که با من تماس گرفت و خبر سلامتی‌ اش رو داد و گفت همه چیز اینجا خوبه و ما در پشتیبانی پشت خط هستیم و بعد تلفن قطع شد. همه چیز از آن تماس شروع شد ... 😔 آن روز در دلم احساسی داشتم این حس همچنان با من بود تا اینکه با من تماس گرفت تا خواستم جواب بدهم قطع شد. خودم دوباره تماس گرفتم کسی با لهجه ی خاصی صحبت می‌کرد. فکر کردم خود پشت تلفنه ، چون منتظر شنیدن صداش بودم گفتم تویی ؟ پاسخ داد : نه من از دوستانش هستم زخمی شده.😔 ادامه دارد👇👇