#ناامیدی ۱
من متولد روستا هستم و همونجا هم بزرگ شدم تنها کاری که بلد بودم کشاورزی بود و توش مهارت خیلی خاصی داشتم ولی هر کاری میکردم که بتونم محصولمو به قیمت بهتری بفروشم موفق نمیشدم همه در حال پیشرفت بودن و برعکس من همش در حال پس رفت بودم هر چیزی که همه میکاشتن منم میکاشتم اما اونا سود خیلی بیشتری میکردن و سودی که من میکردم به اندازه پول بذرمم نبود
از شرایطم خسته و ناامید بودم زمینم توی بهترین موقعیت روستا بود و کارمم از همه بیشتر بود ولی سودی که میکردم خیلی کم بود به پیشنهاد یکی از اقواممون تخمه آفتابگردون کاشتم بهم گفت سود خیلی خوبی داره و زحمت زیادی هم نداره از طرف مشتریای خوب و زیادی داره که هم برای روغنش میخرنش هم برای تخمه یا تخم آفتاب تازه منم تو اوج ناامیدیم که فکر نمیکردم موفق باشم به حرفش عمل کردم و شروع کردم به کاشت تخمه زنم همیشه حامی من بود
#ناامیدی ۲
اما این بار در مقابلم وایساد و گفت حق نداری این کارو انجام بدی
بهش گفتم زهرا بزار بکاریم شاید به یه جایی رسیدیم
ولی زهرا رو بهم با اخم گفت دهنتو ببند خسته شدم چند ساله دارم باهات میسازم چند ساله هر کاری که میکنی دارم حمایتت میکنم منم دلم میخواد مثل بقیه آدما یه زندگی معمولی داشته باشیم تو دست به هرچی میزنی خراب میشه این همه آدم دارن کشاورزی میکنن و زندگیاشون درسته ولی من بدبختو ببین چند ساله دارم با تو توی فقر کنار میام و به هیچی نرسیدیم
حقیقتاً حق با زهرا بود و خودمم میدونستم که دارم اشتباه میکنم ولی چارهای نداشتم هیچ حرفهای جز کشاورزی بلد نبودم و مجبور بودم به هر قیمتی شغلمو حفظ کنم با وجود مخالفتهای زهرا شروع کردم به ساخت به کاشت بذرهای تخمه همسرم با اینکه مخالف بود اما کمکم میکرد و تنهام نذاشت
ادامه دارد
کپی حرام
#ناامیدی ۳
با همدیگه تلاش کردیم میدیدم که زهرا به زور کار میکنه و اصلا تمایل نداره اما هیچی بهش نمیگفتم بالاخره اونم حق داشت بعد از چندین ماه تلاش بالاخره محصول خوب به دست اوردیم برای اولین بار تو نگاه زهرا برق امید رو دیدم.
رو بهش گفتم دیدی نتیجه داد؟
با ی لبخند عمیق گفت اره خیلی خوشحالم ولی حالا اینارو چه جوری بفروشیم
دستشو گرفتم و گفتم میفروشیم کاری نداره که میگردم ی نفرو پیدا میکنم که بخره
از همون روز افتادم دنبال یکی که تخمه ها رو بخره زهرا هم چندتاشو خشک کرد و بو داد برای خودمون به حدی خوشمزه بود که ادم سیر نمیشد هر چی گشتم کسی و پیدا نکردم که بخره میترسیدم زهرا بفهمه و ناراحت بشه اما استرس توی چشم هاش موج میزد هر چقدر گشتم کسیو پیدا نکردم که بتونه تخمه ها رو بخره به واسطه یکی از دوستام با یکی آشنا شدم بهم گفت من اگر بخوام اینا رو برات اینجوری بفروشم قیمت خیلی ارزونی ازت میخرم و اصلاً مبلغ دندونگیری نیست ولی اگه بتونی خانمتو متقاعد کنی که بازم تخمههاتونو خشک کنید و اینجوری بو بده به قیمت خیلی بهتر و بالاتری ازت میخرم تو هر چقدر که میتونی تخم اینجوری آماده کن من ازت پیش خرید میکنم که خیالت راحت باشه
ادامه دارد
کپی حرام
#ناامیدی ۴
پیشنهادش خیلی خوب بود ولی عنوان کردنش با زهرا برای من مشکل بود خودمو رسوندم خونه و همه ماجرا رو عین حقیقت برای زهرا تعریف کردم اخم ریزی کرد و گفت تو مطمئنی که میخره ؟
گفتم آره چرا نخره گفته پیش خرید میکنم دیگه جای حرف نمیمونه
زهرا دقیق نگاهم کرد و گفت این آخرین فرصتته اگر این بارم موفق نشی دیگه باهات زندگی نمیکنم و مجبورت میکنم بیای شهر
با اینکه خودمم مطمئن نبودم اما قبول کردم و به زهرا قول دادم که اگر این دفعه شکست خوردم با همدیگه بریم شهر برای زندگی، توی دلم دعا میکردم که جلوی زهرا شرمنده نشم برای ی مرد خیلی سخته که جلوی زنش شرمنده بشه
با کمک زهرا همه تخمه ها رو خشک کردیم و اونم تنهایی همه رو بو داد وقتی بردم پیش اون مرده کلی تعریف کرد و گفت بازم میخوام
با پولی که ازش گرفتم رفتم هر جی تخمه میتونستم خریدم و زهرا همه رو درست کرد منم با قیمت بیشتری فروختم سود خوبی کردم
ادامه دارد
کپی حرام
#ناامیدی ۵
با زهرا صحبت کردم و بهش گفتم این کار بیشتر از کشاورزی برای من سود داره اگر باهام همکاری کنی تخمه های هم ولایتی هامون رو میخریم همینجوری بو میدیم و میفروشیم در کنارش میتونیم آجیلای دیگه هم درست کنیم
زهرا موافقت کرد و گفت منم بهت کمک میکنم اگر تو واقعاً این کارو انجام بدی من ازت حمایت میکنم
به مرور زمان که خرید تخمهها را بیشتر کردم دیگه نمیشد توی ظرفهای معمولی درستش کرد و مجبور شدم دستگاههای مختلفی بخرم بذارم توی حیاط کم کم زهرا هر چقدر که میتونست توی حیاط درست میکرد، یه روز اومد بهم گفت باید یه بخشی از حیاط رو درست کنیم و بذاریم برای درست کردن این تخمهها چون از توی آسمون گرد و غبار و آشغال باد میاره میفته توشون
قصد درست کردن کارگاه نداشتم اما وقتی به خودم اومدم دیدم یه بخشی از حیاطمونو تبدیل کردم به یه اتاقک و زهرا داره اونجا کار میکنه برای اینکه زهرا تشویق بشه شروع کردم ی بخشی از سودو کلاً دادم به زهرا بهش گفتم این درآمد خودته و خودت میدونی که تو چه راهی خرجش کنی
ادامه دارد
کپی حرام
#ناامیدی ۶
زهرا خیلی خوشحال شده شروع کرد به جمع کردن پولاش این کار انقدر تشویقش کرد که بیشتر کار میکرد و تلاش میکرد خوشمزهتر بشن که سود خودشم بیشتر بشه برای منم خوب بود میدیدم که زنم داره امیدوار میشه و بهتر کار میکنه
آروم آروم فروش مون خیلی بیشتر شد به واسطه همونی که باهاش کار میکردیم با چند نفر دیگه هم آشنا شدم و تونستم بیشتر و گرونتر بفروشم به پیشنهاد زهرا چون که تخمهها زیاد بود و اون اتاقک خیلی کوچیک بود یه جایی رو اجاره کردیم و تبدیلش کردیم به یه کارگاه الان من و زنم هر دو داریم کار میکنیم و ۲۰ نفرم از کنار ما دارن نون میبرن برای خونههاشون میخوام اینو بهتون بگم که هیچ وقت ناامید نشید حتی توی ناامیدی هم بازم یه امیدی هست که آدم یه کاری انجام بده هیچ وقت دست از کارتون نکشید
پایان
کپی حرام