eitaa logo
شهید گمنام🇵🇸
8.9هزار دنبال‌کننده
14.2هزار عکس
7.3هزار ویدیو
122 فایل
ادمین ثبت خاطرات @Mahdis1234 کانال دوم ما مسیر بهشت https://eitaa.com/joinchat/3022192798C43e1b256ae تبلیغات شما پذیرفته میشود https://eitaa.com/joinchat/4173332642Cacf0e5f1fb
مشاهده در ایتا
دانلود
۱ من مهتابم پدرم مرد خوب و زحمت کشی بود اما مادرم یک‌ زن بد و بی بند و بار بود و به پدرم جلوی چشم‌های من و خواهر کوچکم خیانت میکرد نمیتونستم خیانتهای مادرم به پدرم رو تحمل کنم لیاقت بابای من این نبود اون خیلی تلاش میکرد. اگر ی روز بابام میفهمید چی میشد .بابام به خاطر کارش از صبح تا شب بیرون بود. مادرم هم مردی رو به خانه می آورد.گاه گاهی با او هم به تفریح در نبود پدرم به گردش میرفت.دلم برای بابام میسوخت بابام به خاطر زن و بچه هایش صبح تا شب کار میکرد.چون بی توجهی هایش را نسبت به زندگی و بچه هایش میدید شبها با مادرم دعوا میکرد بالاخره راز مادرم فاش شد درسته که ماه پشت ابر نمیمونه، ی روز که مثل همیشه مجید در خانه ما بود بابام ناگهان سرزده وارد خانه شد. هیچ وقت اونروز رو فراموش نمیکنم. قیامتی به پا شد .مجید با پدرم درگیر شد و کتکش زد و از خانه فرار کرد.پدرم فردای‌ اون روز تقاضای طلاق داد. بیچاره حتی شکایتی هم از مادرم نکرد از ابروش میترسید میگفت ی عمر تلاش کردم که حرفم تو دهن مردم‌ نیافته اما زنم الان شده این. تو همین گیر و دار بود که پدرم از غصه دق کردو مرد شاید هم فکر ؟اون صحنه که مرد غریبه در تو خونه بود آزارش میداد به هر حال بابام طلقت نیاورد و فدت شد
۲ بعد از مرگ پدرم،مادرم با معشوقه اش ازدواج کرد.من و خواهرم مجبور به زندگی با مجید شدیم.علی اخلاقش خیلی بد بود.چون مواد مصرف میکرد مادرم رو کتک میزد و دست خودش نبود.من وخواهرم رو عذاب میداد.ی بارم علی مشغول کشیدن تریاک بود که من با او درگیر شدم.با سیخ پاهام رو سوزوند.با صدای بلند به گریه افتادم.مادرم هم به جای اینکه برای دخترش دلسوزی کند از من خواست که به اتاق دیگری بروم.آن شب تا صبح گریه کردم و میگفتم چرا باید سرنوشت ما اینگونه میشد.چرا در این خانواده متولد شدم.چرا پدرم مرد... صبح تصمیم گرفتم از خونه فرار کنم.آن شب تمام وسایلم رو جمع کردم.صبح زود وقتی مادرو و مجید خواب بودند از آن خونه بیرون آمدم.احساس آرامش میکردم.نمیدونستم کجا باید برم ولی خیالم راحت بود که از آن شکنجه گاه خلاص شدم.به خانه عمه ام رفتم.از آن خونه راحت شده بودم.عمه ام هی مادرم و مجید رو نفرین میکرد.یک شب بیشتر نتوانستم تحمل کنم.از خانه عمه ام بیرون آمدم.نمیدانستم کجا باید بروم.نه پولی داشتم نه جایی برای زندگی...
۳ لباس پسرونه میپوشیدم تو دستشویی پارکها میخوابیدم.ی شب تو دستشویی پارک با یک دختر فراری که سرنوشتش مثل من بود آشنا شدم میگفت با ی پسری دوست شده که بهش قول ازدواج داده است.گاه گاهی هم به خانه اش میره از منم خواست که برم خونه دوست پسرش فردای اون روز به اونجا رفتیم ی خونه بزرگ تو مرکز شهر بود اونجا دخترا و پسرا زیادی رفت و آمد داشتند تازه فهمیدم که اونجا یک مرکز فساد و فحشا هست رئیس خانه فساد پیرمرد سرحالی بود که با نوه اش همون پسری که به دوستم قول ازدواج داده بود آنجا رو اداره میکرد.از من خواستن باهاشون همکاری کنم.‌منم‌ چون جایی برای موندن نداشتم مجبور شدم قبول کنم... دختری که باهاش تو دستشویی آشنا شدم وسیله ای بود تا دخترای فراری رو به دام فحشا بندازه. از خودم متنفر بودم. به هر حال گرفتار شده بودم و راه فراری نداشتم، آنقدر آلوده بودم که ارزوی مرگ میکردم. همیشه با خودم میگفتم اگر من یک پدر و مادر دلسوزی داشتم در این کثافت غرق نمیشدم کاش حداقل پدرم زنده میموند و حمایتمون میکرد
۴ اما نمید نستم که چیکار باید بکنم نه راه پیش داشتم نه راه پس انقدر تو کثافت غرق شده بودم که به هیچ چیز و هیچ کس فکرم نمیکردم. بی خیال همه چیز شده بودم و خودم رو تسلیم سرنوشتم کردم چند ماهی گذشت و ی روز مامورا ریختن تو خونه و من رو هم بین بقیه دستگیر کردن شاید دیگران از این جمله من خنده‌ شون بگیره اما دلم برای مادرم تنگ شده بود و دوست داشتم کنارم باشه. شکنجه های مجید بهتر از تحمل اوت همه کثافت کاری بود، انگار از محبت مادری بویی نبرده بود حتی بعد از فرار من سراغ پلیس هم نرفته بود که ببینه زنده م یا مرده بعضی وقتها میگم اون ما رو فدای معشوقه اش مجید کرد. دلم برای خواهر کوچیکمم تنگ شده بود و دوست داشتم بدونم جیکار میکنه ای کاش اگر مجید شکنجه ش داد تحمل کنه و مثل من نشه دوران حبسم توی زندان خیلی سخت بود اما بالاخره تموم شد و بیرون اومدم
۵ تنها خواسته م خوشبختی خواهرم بود وقتی ازاد شدم با کمک یکی از اشناهای قدیمی بابام رفتم سرکار و بعد از کلی پس انداز و کمک خیرین ی خونه اجاره کردم و خواهرمم اوردم پیش خودم، هر دو کار می کنیم.خرج زندگیمون تامین میشه‌ . مادرم هم درگیر زندگیش بود و از خداش بود که خواهرمم اونجا پیشش نباشه، وقتی فهمید ما به کمک خیرین خونه اجاره کردیم اومد گفت منم راه بدید از محید طلاق بگیرم اذیتم میکنه مسبب تمام بدبختیای من مادرم بود خواهرمم تو اون چند سال کم عذاب نکشیده بود بهش گفتم تو مارو رها کردی که خودمون به ی جایی برسیم توام خودت تلاش کن خودتو نجات بده راهش ندادم، رویاهای من و حتی خودم و خواهرم قربانی هوس مادرم شد