eitaa logo
شهید گمنام🇵🇸
9هزار دنبال‌کننده
12.8هزار عکس
6.4هزار ویدیو
106 فایل
ادمین ثبت خاطرات @Mahdis1234 کانال دوم ما مسیر بهشت https://eitaa.com/joinchat/3022192798C43e1b256ae تبلیغات شما پذیرفته میشود https://eitaa.com/joinchat/4173332642Cacf0e5f1fb
مشاهده در ایتا
دانلود
گر بكنندم به كه چه خواهي ما را وهمه شما را به تمامی های هشت سال 🦋🦋🦋
گر بكنندم به كه چه خواهي ما را وهمه شما را به تمامی های هشت سال 🦋🦋🦋
گر بكنندم به كه چه خواهي ما را وهمه شما را به تمامی های هشت سال 🦋🦋🦋
11.17M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
﷽یاد خاطرات عاشقان خدا﷽ بسمه تعالی . . 🔷ما اهل کوفه نیستیم 🔹ولى چند نفر از ما روز رو فراموش نکردیم😔 . 👈ما اهل کوفه نيستيم 🔹ولى تا حالا تو هامون به فکر بوديم، به فکر مان هم بوديم⁉ . 👈ما اهل کوفه نيستيم 🔹ولى چند نفر از ما در نمازش ميخواند⁉ . 👈ما اهل کوفه نيستيم 🔹ولى چند نفر از ما ثواب قرائت و هايش رو براى سلامتى امام زمان مي کنه⁉ . 👈ما اهل کوفه نيستيم 🔹ولى چند نفر از ما بعد از نماز هايش ميخونه⁉ . 👈ما اهل کوفه نيستيم 🔹ولى خدا وکيلى چندبار واسه امام زمانمون از يک گذشتيم⁉ . . 👈ما اهل کوفه نیستیم 🔹ولى چقدر شرايطمون شبیه کوفيان شده❗ . . 🔷چقدر گفتيم ما اهل کوفه نيستيم ... 🔹ولى عجيب بوى کوفيان به ميرسد❗ . تقصير ماست طولانى شما بغض گلو گرفته پنهانى شما . آيا حقيقت است که اصلا شبيه نيست . رفتار ما به مسلمانیهِ شما⁉ . سلام مهدی جانم 🤚 🦋🦋🦋
1 از ازدواجمون پنج سال می‌گذشت. تو این مدت سه بار حامله شدم که هر سه بار تو سه ماهگی سقط کردم. دومین بار که سقط شد با آزمایش و سونو فهمیدم که مشکل خیلی جدی تر از این حرفاست ومن توانایی حمل جنین رو ندارم. روزای سختی رو می‌گذروندم دوسال از ازدواجمون گذشت که با فهمیدن این قضیه بدجوری افسرده شدم. داغون شدم اصلا نمی‌تونستم به زندگی ادامه بدم امیدی برام نمونده بود. مادرم و حسین خیلی تلاش کردم برای بهتر شدن حالم. حسین بردم مسافرت و ده روزی شمال بودیم اما بازم من نتونستم با اون قضیه کنار بیارم . فکر اینکه نتونم بچه ای به دنیا بیارم بدجوری داغونم کرد. مادرم می‌گفت دخترم توکلت به خدا باشه تا خدا هست به حرف بنده هاش هیچ اعتمادی نیست. ادامه دارد. کپی حرام.
2 با حرفای مادرم کمی دلخوشی گرفتم. از سفر که بر گشتیم حسین کاراشو کمتر کرد تا بتونه کنار من باشه. حسین مرد خوبی بود که همه جوره پای من ایستاده بود و برای بهتر شدن حالم دست به هر کاری زد. حتی از کار خودش گذشت و بیشتر وقتش رو برای من می‌ذاشت. یه زمان هایی هم که خودش نبود به خواهر کلثوم می‌گفت که بیاد پیشم بمونه. می‌ترسید از فکر و خیال زیادی دیونه شم‌. بار سوم هم که حامله شدم بچه همون ماه های اول سقط شد . همین کافی بود برای اینکه کامل روحیه مو از دست بدم. حسین هم با دیدن حال و روز داغونم بدجوری خراب شد و بهم التماس می‌کرد که من بچه نمی‌خوام فقط این کارو با خودت نکن! ادامه دارد. کپی حرام.
3 اون روز هارو هر طور شد به کمک خدا گذروندیم. حالا بعد گذشت چهار سال دوباره حامله شدم همین که فهمیدم باردارم شروع کردم به نذر و نیاز. از خدا خواستم که اینبار بچه مو ازم نگیرم . من سه بار سقط داشتم و تحملش برام سخت بود. اربعین امام حسین بود که جلوی تلویزون پیاده روی زائرا رو دیدم اشک تو چشمام جمع شد نذری کردم که اگه بچه م سالم به دنیا بیاد پیاده روی سال آینده برم پابوس امام. سر نماز به خدا التماس کردم که اینبار بچه م سقط نشه و بهم اجازه بده که مادر شدن رو تجربه کنم. حسین رفته بود سرکار . مامانم از شهرستان اومد. همین که خبر حاملگی من رو شنید سریعا اومده بود که از من مراقبت کنه . ادامه دارد . کپی حرام.
4 مامان با خوشحالی بغلم کرد و پیشونیم رو بوسيد _ دختر عزیزم مبارکت باشه. _ ممنون مامان. با ناامیدی لب زدم_ مامان اگه اینبارم نتونم بچه رو نگهدارم چی؟ مامان عصبی لب زد_ دخترم این چه حرفیه؟ زبونتو گاز بگیر. من مطمئنم که تو اینبار یه نوه تپل خوشگل به من میدی دختر عزیزم. با حرفای مامان امید گرفتم. مامان دستمو گرفت و باهم رفتیم نشستیم. مامان با خوشحالی گفت_ خب دخترم بگو ببینم حسین وقتی فهمید چه حالی شد. با ناراحتی لب زدم_ حسین وقتی فهمید وانمود کرد که خوشحاله اما مشخص بود که میدونه مثل دفعه های قبل... نذاشت حرفمو ادامه بدم_ راضیه مادر مگه نمیگم به این چیزا فک نکن! ببین خودت خودتو باختی دخترم! توکلت برخدا باشه خدا خودش بزرگه . ادامه دارد. کپی حرام‌.
5 با بغضی که توی صدام بود لب زدم_ مامان دست خودم نیست‌. خب حق دارم بترسم آزمایش ها دکترا. نتونستم حرفمو ادامه بدم . مامان با مهربونی لب زد_ ببین دخترم تا خدا نخواد برگی از درخت نمی‌افته. گفتم که بهت امیدت به خدا باشه من اینبار مطمئنم مامان بزرگ می‌شم. لبخندی به لبش نشست . خودمو جمع و جور کردم و با لبخندی تصنعی گفتم_ ان‌شاءالله مامان. مکثی کردم و بعد گفتم_ اینبار نذر کردم مامان . سئوالی نگاهم کرد_ چه نذری؟ _ نذر کردم که اگه بچه م سالم به دنیا بیاد پیاده روی سال دیگه اربعین برم پابوس آقا امام حسین کربلا. مامان با همون لبخندش گفت_ ان‌شاءالله دخترم ...من دلم روشنه عزیزم خیالت راحت . خواهرت کلثوم هم خواب دیده بوده که گفت تعبیرش کردم برای آبجی خواب خوبی دیدم. ادامه دارد. کپی حرام.
6 اعتراف می کنم‌که حرفای مادرم امیدی بزرگی بود برام. اینبار دلم روشن بود و احساس می‌کردم که خدا دعامو قبول می‌کنه. چند ماه حساس بارداری رو رد کردم و اینبار برای اولین بار رفتم برای تعیین جنسیت . منو حسین خیلی ذوق داشتیم. دکتر گفت که دو قلو باردارم ک دوتا پسر حامله هستم. خدایا شکرت بابت نعمت و هدیه ای که بهمون داد . مامان و کلثوم با حسین خیلی مراقب بودن. بلاخره دوران بارداریم تموم شد و اینبار معجزه شد! بچه هام به دنیا اومدن و اسمشون‌رو علی اصغر و علی اکبر گذاشتم. اربعین سال بعد بچه ها کوچیک بودن اما چون شیر خشک میخوردن چند روز به مامان سپردمشون و با حسین رفتیم زیارت کربلا پیاده روی و نذرم رو بابت هدیه ای که خدا بهم داد به جا آوردم. پایان. کپی حرام.