eitaa logo
شهید گمنام🇵🇸
9.1هزار دنبال‌کننده
13.3هزار عکس
6.7هزار ویدیو
111 فایل
ادمین ثبت خاطرات @Mahdis1234 کانال دوم ما مسیر بهشت https://eitaa.com/joinchat/3022192798C43e1b256ae تبلیغات شما پذیرفته میشود https://eitaa.com/joinchat/4173332642Cacf0e5f1fb
مشاهده در ایتا
دانلود
2 با لبخند جوابشو دادم _ خیلی ممنون البته شمام خیلی به خودتون رسیدین آقا رضا و حسابی خوشتیپ شدین. رضا خندید و بعدش با هم به سمت ماشین رفتیم قرار بود برای مهمونی چند روز آینده لباس بخریم . به بازار که رفتیم یه لباس مجلسی ک که سنگدوزی شده بود چشمم رو گرفت لباس پوشیده‌ای بود و از نظر خانواده همسرمم که یه خورده مذهبی بودن اشکالی نداشت. ذوق زده رو به رضا گفتم_ وای چه لباس خوشگلیه! رضا به تایید سری تکون داد و گفت_ بیا بریم داخل قیمتش رو بپرسیم. باشه ای گفتم و دنبالش رفتم. قیمت لباس رو که شنیدیم بدجوری هنگ کردم. آروم رو به رضا گفتم_ بریم بیرون قیمتش خیلی بالائه. رضا بیخیال شونه ای بالا انداخت_ باشه اما وقتی که تو دوستش داری من مجبورم که بخرم خانومی. هین بلند کشیدم گفتم_ رضا تو رو خدا این کارو نکن. ادامه دارد. کپی حرام.
۱۸ دی ۱۴۰۲
3 رو به من به فروشنده گفت_ اگه میشه اون لباس پشت ویترین سایز خانمم رو بدین که پرو کنه. رو به رضا گفتم _ رضا تو رو خدا قیمتش خیلی بالاست من نمی‌خوام که اذیت شی. رضا نوچی کشید و گفت_ حرف نباشه هر چی من میگم. ناچار لباس رو پرو کردم. خیلی خوشگل بود و حسابی تو تنم نشسته بود تو آینه پرو که به خودم نگاه می‌کردم بدجوری شیفته خودم شدم لباسش خیلی بهم میومد. علاوه بر زیبایی که داشت تو تن منم فوق العاده بود. اما به خاطر قیمت بالاش عذاب وجدان می‌گرفتم لحظه‌ای بعد رضا در پرو رو باز کرد و لباس رو که تنم دید چشماش برقی زدن. _ چه خوشگل شدی حنانه خانم ؟ سعی کردم که خودم رو ناراضی نشون بدم تا شاید از خریدش منصرف شه ولی آنچنانم خوشگل نیست. رضا نوچی کشید و بعد با لبخندی گفت _ خیلی هم عالیه. بعدش در اتاق رو بست هر چقدر که صداش کردم بی‌فایده بود وقتی بیرون رفتم متوجه شدم که حسابش کرده. ادامه دارد. کپی حرام.
۱۹ دی ۱۴۰۲
5 تمام مسیر رو تا خونه ناراحت بودم از خرج‌های زیادی که رضا به خاطر من کرد به خونه که رسیدیم مادر شوهرم و خواهر شوهرام با دیدن وسایل همگی اخماشون رفت تو هم. خواهر شوهرم به رضا گفت که باهاش بره تو اتاق . می‌تونستم که می‌خواد در مورد این خریدا باهاش حرف بزنه . طولی نکشید که صدای خواهر شوهرم زهره بالا رفت_ تا می‌تونی از این خرج‌ها بکن برای زنت ببینیم آخرش کی پشیمون میشه ! فردا که به خاطر خرج‌های اضافی همین خانم افتادی به چه کنم چه کنم اون موقع هم سمت خانواده‌ت نیا! حرفاش بدجوری ناراحتم کردم حق داشت اما من که مقصر نبودم . اما چرا منو مقصر میکرد؟ ناراحت غرق در افکارم بودم که رضا عصبی و کلافه از اتاق بیرون اومد. بعدش با صدای بلندی گفت_ مامان، آجی همگی گوش بدین امروز برخلاف مخالفت‌های حنانه خودم براش خرید کردم. اگه میگین زیاد برای زنت خرج می‌کنی زنم هیچ گناهی نداره این خودمم که براش خرج می‌کنم... با میل و اراده خودم.. کار می‌کنم برای زنم خرج می‌کنم. مادرشوهرم‌اینا خیلی عصبی بودن اما من خوشحال بودم از اینکه رضا در این حد دوستم داره . یک سال دیگه عقد بودیم و بعدش مراسم ازدواج رو گرفتیم و زندگی مشترکمون رو شروع کردیم. ادامه دارد. کپی حرام.
۱۹ دی ۱۴۰۲
6 هنوز یکی دو ماهی نگذشته بود که متوجه شدم وضعیت مالی رضا زیاد خوب نیست تمام این مدت داشت از من پنهون می‌کرد انگار نمی‌خواست که من از وضعیتش خبردار بشم. با این حال سعی می‌کرد که برای من خرج کنه . یه روز باهاش حرف زدم گفتم که رضا جان من راضی نیستم که تو هر روز برای من هدیه بگیری! نمی‌خوام کار به جایی بکشه که مادرت بگه حنانه پسرمو بدبخت کرد! تو رو خدا اگه منو دوست داری به حرفم گوش کن من نمی‌خوام برای من خرج کنی. اون روز تونستم با حرف زدن تا حدودی قانعش کنم بعدش که فهمیدم برای کسب و کارش به پول احتیاج داره به ناچار یکی از سرویس هام و چند تا از طلاهامو برخلاف میل رضا فروختم بهش گفتم که من یه زمانی از اینا استفاده کردم اما الان بی‌استفاده ان. رضا با پول طلاها تونست کسب و کارش رو مثل روز اول رو به راه کنه. از اون روزم با خواهش و تمناهای خودم دیگه کمتر خرج می کرد و به جاش برای آینم پس‌انداز می‌کردیم اینطوری خیالمون هم بابت آینده راحت بود. پایان. کپی حرام.
۲۰ دی ۱۴۰۲