eitaa logo
شهید گمنام🇵🇸
8.9هزار دنبال‌کننده
14.2هزار عکس
7.3هزار ویدیو
122 فایل
ادمین ثبت خاطرات @Mahdis1234 کانال دوم ما مسیر بهشت https://eitaa.com/joinchat/3022192798C43e1b256ae تبلیغات شما پذیرفته میشود https://eitaa.com/joinchat/4173332642Cacf0e5f1fb
مشاهده در ایتا
دانلود
۱ ازدواج ما کاملا سنتی بود فامیل دور بودیم ، موقع ازدواجمون من ۱۷ سالم بود رضا ۲۴ سالش،پدرم وقتی ۸ سالم بود فوت کرد،مادرم با هزارتا سختی بزرگم کرد تو سن کمم من راهی خونه بخت کرد دوسال بعد ازدواجمون مادرم هم فوت کرد. عاشق رضا بودم ،رفتارای رضا هم همین نشون میداد با حرف زدنش، کاراش همیشه بهم ثابت میکرد که دوسم داره.یک سال بعد ازدواجمون خدا بهمون یک دختر داد اسمش گزاشتیم سحر سحر ۶ سالش بود که یه شب با رضا بحثمون شد، گفت: دیگه نمیخوامت میخوام برم زن دوم بگیرم دلم از حرفش خیلی شکست ولی حرفش فراموش کردم گفتم حتمن از روی اعصبانیت این حرف زده ولی رضا حتی بعد از یهفته از اون بحث هنوز باهام صحبت نمی‌کرد توی اشپز خونه بودم که یهو صدای گریه سحر شنیدم،ترسیدم سریع رفتم پیش سحر ❌کپی حرام ⛔️
۲ رضا سیلی زده بود به صورت سحر،صورت سحر که دیدم طاقتم تموم شد ازش پرسیدم این بچه چه گناهی کرده ؟این کارات چه معنی داره؟ رضا در جواب حرفم فقط گفت نه تورومیخوام نه بچتو، میخوام زن دوم بگیرم ی مدت کوتاه دیگه عقدش میکنم میخوای طلاقت بگیر ،میخوای نگیر،وسایلت جمع کن برو انگار محسن حرفش جدی میگفت توی چشام اشک جمع شد فقط گفتم مگه من چیکار کردم ؟جوابی نداشت فقط داد بیداد میکرد دلم خیلی شکست از حرفای رضا باورم نمیشد .با خودم هی میگفتم خدایا کجا برم! من که جایی ندارم! از خدای خودم نا امید شده بودم، هرچقدر که با رضا حرف زدم حرف خودش میزد، تصمیم خودم گرفتم  به رضا گفتم من که جایی ندارم کجا با این بچه آواره بشم!اشکال نداره زنتو بگیر ولی طلاق نگیریم من با این بچه آواره خیابونا نکن زن دومتم بیار طبقه بالا ❌کپی حرام⛔️
۳ رضا اولش راضی نشدولی انگار دلش به رحم اومد باورم نمیشد این همون رضای قبله چطور میتونه انقدر نامرد بشه! من ک جز عشق ورزیدن کاری نکردم رضا فردا همون روز زن دومش گرفت ولی نیورد خونه شک کردم گفتم‌مگه نگفتی همینجا زندگی می‌کنید! گفت فعلا رفته خونه خواهرش شب میاد حرفش باور کردم سحر که مریض شده بود هی بهونه میورد گریه میکرد خونه رو رو سرش گزاشته بود،رضا عصبی شد گفت:خواهش میکنم این یه شب خونه ازین خونه برید بزار یه شب از صدای این بچه دور باشم بخاطر شرایطی که داشتم مجبور بودم قبول کنم یه زنگ به دوست قدیمیم نازنین که نوه خاله رضا بود، باهم در ارتباط بودیم طلاق گرفته بود زدم بهش قضیه تعریف کردم گفت بیا امشب حالا باهم حرف میزنیم وسایل سحر جمع کردم رفتیم شب اونجا موندم صبح وقتی خواستم در خونرو با کلید باز کنم دیدم کلید عوض کرده ❌کپی حرام⛔️
۴ هی امتحان کردم نشدآقای رحمانی همسایه بغلیمون اومد سمتم گفت دخترم شوهرت کل شب اثاث جمع کرد رفت وقتی ازش سوال پرسیدم گفت خونرو فروختم از تعجب کپ کرده بودم غش کردم چشام باز کردم دیدم خانم آقای رحمانی بالا سرم با یه لیوان آب قند، به خودم اومدم زنگ زدم به رضا گفت همه چیز به اسم زن دومم خواستی طلاق بگیر تونستی ازش خونه هم بگیر، هرجا هم خواستی برو خندید گوشی قطع کرد ، اشک چشام همینطور روی گونه هام میریخت. ،من که هنوز گیج مونده بودم نمیدونستم چیکار کنم با خجالت دوباره یه زنگ به نازنین زدم همه چیز تعریف کردم گفت مشکلی نیست؟  تقریبا ی ماه گذشت هنوز خونه نازنین بودم یکی از آشناهای نازنین که خیلی پولدار بود دنبال یکیم بود که مراقبت کنه از پسرش حقوق خوبی داشت میتونستم سحرم کنار خودم نگه دارم کار کنم سریع شمارش گرفتم زنگ زدم معلوم بود مرد خوبیه میگفت خانمم تقریبا ۲ سال ک فوت کرده ❌کپی حرام⛔️
۵ پسرم ۱۰ سال سن داره شرایطم براش گفتم قبول کرد،خونش توی باغ بود یه خونه خیلی بزرگ داشت داخل حیاط یه اتاق داشت،بعد از اینکه فهمید شرایط چطوریه گفت: میتونی همینجا بمونی اتاق کوچیک که توی حیاط بود در اختیارم گزاشت، سحر امیرخیلی باهم کنار میومدن مثل خواهر برادر بودن آقا مهدی میگفت از وقتی اومدید امیر خیلی خوشحال هر کسی که میومد باهاش کنار نمی اومد. بعد ۱ سال آقا مهدی پیشنهاد ازدواج داد ب طور رسمی ازدواج کردیم کنار هم همه چیز عالی بود. نازنین بهم زنگ زد گفت رضا خبرت از من میگرفت بهش گفتم چه زندگی خوبی با مهدی داری زار زار گریه میکرد میگفت پشیمونم خدا منو ببخشه زندگی رضا هم  از هم پاچیده زنش طلاق گرفته هرچی که رضا زده بود به اسمش فروخته،مهریش گرفته، رضا حتی جای خواب نداره خندم گفتم کارما همینه... ❌کپی حرام ⛔️