قسمت ششم
سرانجام#شهید سروان علی حسن بخردان هم در #عصر روز #پنجشنبه 14#بهمن ماه سال ۱۳۹۵# در #درگيری با اشرار و سوداگران مسلح به آرزویش که همانا #شهادت در راه #خدا🤍 بود رسید.
🍃🌷🍃
#پیکر#شهید از محل ستاد #فرماندهی انتظامی در #بندرعباس تشييع و براي تدفين به زادگاهش در شهرستان ياسوج منتقل شد.
🍃🌷🍃
#مزار#شهید :
گلزار #شهدای حسین آباد شهر یاسوج.
🍃🌷🍃
ادامه دارد👇👇
قسمت هفتم
مرگ با وضو، #شهادت است .
#پیامبر اکرم(ص) :بحارالانوار:ج ۷۷(۸۰)ص ۳۰۵
🍃🌷🍃
شادی ارواح طیبه ی شهدا،امام شهدا،شهدای انقلاب، شهدای دفاع مقدس،شهدای مدافع حرم، شهدای مدافع امنیت، شهدای مدافع سلامت،شهدای هسته ای
و علی الخصوص شهید سرفراز
💠شهید سروان علی حسن بخردان💠
🌷 صلوات 🌷
✨ التماس دعای فرج وشهادت✨
یاعلی مدد🍃🌷🍃
پایان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♦️ مجری منوتو: ما میخوایم مفهوم ناموس و غیرت از بین بره
🔹 شهید بابک نوری: 🥀ما از ناموس و غیرت دفاع می کنیم
قسمت اول
#شهید مدافع حرم ستوان یکم پاسدار ، بهزاد سیفی
🍃🌷🍃
شهریور ماه سال ۱۳۵۶ در روستای پرین در شهرستان رستم آباد(نورابادو ممسنی) در خانواده ای متدین و مذهبی و روستایی متولد شد.
ایشان #۱۵ سالگی وارد #سپاه شد ،برای #نیروی انتظامی ثبت نام کرد اما نرفت. گفت #خدمت در #سپاه را بیشتر دوست دارم، و وارد #سپاه شد #عشق فراوانی به #انقلاب و #رهبر♡داشت.
🍃🌷🍃
ادامه دارد👇👇
ناباورانه تو چشمهای من خیره شد
_چی میگی ماهان
بغض گلوم رو گرفت سر تکون دادم
_راست میگم الان آقای امیری بهم گفت
ساسان دو دستی زد تو سرش و نیم دوری دور خودش چرخید و زمزمه کرد
_ای وای بر ما خدا به دادمون برسه چقدر ما غافلیم به خدا قسم اگر الان این شهدا زنده بشن ما از شرمندگی و خجالت جلوشون آب میشیم
ساسان روی دو زانو نشست و سرش رو بین دستانش گرفت و های های گریه ای کرد که تا الان یه همچین حالی ازش ندیده بودم. محو این حال دگر گونی ساسان بودم که یه مرتبه از جاش بلند شد و پا تند کرد سمت آقای امیری. به خودم گفتم
_چی رو داری نگاه میکنی بدو برو ببین چی داره بهش میگه. به سرعت خودم رو رسوندم کنار ساسان شنیدم که داره
خواهش میکنه و میگه
_در این تابوت رو باز کنید بذارید من استخوانهای این شهید رو لمس کنم میخوام باهاش عهد و پیمان ببندم
آقای امیری سری تکون داد و خودش رو رسوند به مسئول گروه تفحص آهسته درخواست برادر من رو بهش گفت
اونم خم شد در تابوت رو باز کرد ساسان دوزانو با ادب و احترام نشست کنار تابوت یه تیکه از استخوانهای این شهید رو برداشت بوسید و روی چشماش گذاشت یه حرفهایی رو زیر لب زمزمه کرد که هرچی گوشم رو تیز کردم ببینم چی میگه متوجه نشدم حرفاش که تموم شد دوباره استخوان رو بوسید و با احترام گذاشت توی تابوت همه فکرم به اینه که بفهمم چی گفت. کنارش ایستادم ولی نتونستم بپرسم چون اصلاً تو حال خودش نیست تو دلم گفتم این شهدا با دل برادر بی پروای من از گناه چه کردند که اینطوری پشیمان از گذشته خودش شده...
ادامه دارد...
کپی حرام⛔️
جمعه ها و روزهای تعطیل داستان نداریم🌷
قسمت اول
#شهید مدافع حرم ستوان یکم پاسدار ، بهزاد سیفی
🍃🌷🍃
شهریور ماه سال ۱۳۵۶ در روستای پرین در شهرستان رستم آباد(نورابادو ممسنی) در خانواده ای متدین و مذهبی و روستایی متولد شد.
ایشان #۱۵ سالگی وارد #سپاه شد ،برای #نیروی انتظامی ثبت نام کرد اما نرفت. گفت #خدمت در #سپاه را بیشتر دوست دارم، و وارد #سپاه شد #عشق فراوانی به #انقلاب و #رهبر♡داشت.
🍃🌷🍃
ادامه دارد👇👇
قسمت دوم
ایشان متاهل بود، سال ۱۳۸۷ ازدواج کرد و ۲ پسر به یادگار دارد .، که زمان #شهادتش علیرضا 7 ساله و احمد رضا 3 ساله بودند.
🍃🌷🍃
به روایت از مادر#شهید:
#بهزاد دوران ابتدایی و راهنمایی رو در روستا گذراند و درسن #۱۵ سالگی بود که وارد #سپاه شد
همیشه معلم های #بهزاد به من شکایتش را می کردند ، خیلی وقتها از تنبیه #بهزاد صرف نظر
می کردند و می گفتند آخه با وجود همه شلوغی هایش خیلی دوستش داریم.
🍃🌷🍃
#بهزاد فرزند دوم ما بود،
پدر#بهزاد بازنشسته آموزش و پرورش است و حقیقتأ یک زندگی ساده و معمولی داشتیم و تاکنون هم به همین شیوه بوده.
در زندگی ما چه حال و چه گذشته حتی از زمان پدربزرگانمان #حلال و #حرام برایمان خیلی #اهمیت داشت و همیشه معتقد بودیم که #خداوند #ناظر بر #اعمالمان بوده ، ازیاد #خدا هیچ وقت غافل نبودیم و مطمئنا #لقمه #حلال خیلی تأثیر گذار است.
🍃🌷🍃
ادامه دارد👇👇
قسمت سوم
یکی از #تاثیرات #لقمه #حلال این بود که ما با #بهزاد و خانواده به سفر مشهد رفتیم در جاده شمال، ماشینی همینطور به ما چراغ میزد. به #بهزاد گفتم: یک ماشین دنبال ما هست ، #بهزاد کنار گرفت و به سراغ راننده رفت.
🍃🌷🍃
من هم به دنبالش رفتم . یک مرد بسیار متشخص بود و با کمال محبت و احترام درخواست مبلغ 20 هزار تومان کرد و گفت همه کارتهایش را در منزل جا گذاشته و برای بنزین کم دارد.
همش میگفتم به چه ماشینی تقاضا کنم که باور کند و بهم کمک کند و خجالت نکشم به دلم افتاد از ماشین شما تقاضا کنم #بهزاد مبلغ را بهش داد و آن شخص هرچه اصرار کرد که شماره کارتی بهش بدهیم که پول را به ما پس بدهد
#بهزاد قبول نکرد و گفت به خاطر #حضرت زهرا🌷 این مبلغ را دادم . مرد لبخندی زد و گفت دیدم پشت ماشین شما #یا زهرا🌷نوشته بود به شما رو زدم و تشکر کرد و رفت هیچ وقت ذوق و اشتیاق آن روز #بهزاد را فراموش نمی کنم.
🍃🌷🍃
ادامه دارد👇👇
قسمت چهارم
و یکی دیگر از این #تاثیرات : پسرم #بهزاد با وجودی که #مستأجر بود و #حقوق کمی داشت اما هر وقت به #روستا می آمد مقداری پول به مادرش میداد تا بین #زنان #بی سرپرست روستا #تقسیم کند.
🍃🌷🍃
دوران کودکی شلوغی داشت خصوصأ از مدرسه که می آمد معلوم بود در مدرسه کلی اذیت کرده و همه خانه پر می شد از صدای #بهزاد 😭😭
🍃🌷🍃
#بهزاد خیلی کم در روستا بود اما وقتی برای دید و بازدید می آمد همه جوانان روستا را جمع می کرد و به انجام دادن کارهای #فرهنگی در روستا #تشویق می کرد و با بچه های روستا در زمین خاکی والیبال بازی می کرد. #والیبال ورزش مورد #علاقه اش بود.😭
🍃🌷🍃
یکی از #همرزمانش میگفت، محدوده ای که #بهزاد می رفت چون خیلی #خطرناک بود کمتر کسی از #همرزمانش به آن #منطقه می رفتند . اون روز که با ماشین #نیروها را جهت پست دیده بانی جابه جا کرد
بعد از پیاده کردن نیرو، نیروهای داعشی ماشین #بهزاد را به #رگبار می بندد .#همرزمش می گوید: هنگامی که #بهزاد #شهید شد صدای داعشی ها را میشنیدیم. که از بی سیم می گفتند: یکی از #سرداران آنان را زدیم و زود برویم #جسدش را برداریم و #سرش را #جدا کنیم .😭
🍃🌷🍃
ادامه دارد👇👇