eitaa logo
شهید گمنام🇵🇸
9.1هزار دنبال‌کننده
12.5هزار عکس
6.2هزار ویدیو
102 فایل
ادمین ثبت خاطرات @Mahdis1234 کانال دوم ما مسیر بهشت https://eitaa.com/joinchat/3022192798C43e1b256ae تبلیغات شما پذیرفته میشود https://eitaa.com/joinchat/4173332642Cacf0e5f1fb
مشاهده در ایتا
دانلود
قسمت ششم سرانجام سروان علی حسن بخردان هم در روز 14 ماه سال   ۱۳۹۵# در با اشرار و سوداگران مسلح به آرزویش که همانا در راه 🤍 بود رسید. 🍃🌷🍃 #شهید از محل ستاد انتظامی در تشييع و براي تدفين به زادگاهش در شهرستان ياسوج منتقل شد. 🍃🌷🍃 #شهید : گلزار حسین آباد  شهر یاسوج. 🍃🌷🍃 ادامه دارد👇👇
قسمت هفتم مرگ با وضو، است . اکرم(ص) :بحارالانوار:ج ۷۷(۸۰)ص ۳۰۵ 🍃🌷🍃 شادی ارواح طیبه ی شهدا،امام شهدا،شهدای انقلاب، شهدای دفاع مقدس،شهدای مدافع حرم، شهدای مدافع امنیت، شهدای مدافع سلامت،شهدای هسته ای و علی الخصوص شهید  سرفراز    💠شهید سروان علی حسن بخردان💠                            🌷  صلوات 🌷‌ ✨ التماس دعای فرج وشهادت✨ یاعلی مدد🍃🌷🍃 پایان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♦️‌ مجری منوتو: ما میخوایم مفهوم ناموس و غیرت از بین بره 🔹‌ شهید بابک نوری: 🥀ما از ناموس و غیرت دفاع می کنیم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
قسمت اول مدافع حرم ستوان یکم پاسدار ، بهزاد سیفی 🍃🌷🍃 شهریور ماه سال ۱۳۵۶   در روستای پرین در شهرستان رستم آباد(نورابادو ممسنی) در خانواده ای متدین و مذهبی و روستایی متولد شد. ایشان سالگی وارد شد ،برای انتظامی ثبت نام کرد اما نرفت. گفت در را بیشتر دوست دارم،  و وارد شد فراوانی به و ♡داشت. 🍃🌷🍃 ادامه دارد👇👇
ناباورانه تو چشم‌های من خیره شد _چی میگی ماهان بغض گلوم رو گرفت سر تکون دادم _راست میگم الان آقای امیری بهم گفت ساسان دو دستی زد تو سرش و نیم دوری دور خودش چرخید و زمزمه کرد _ای وای بر ما خدا به دادمون برسه چقدر ما غافلیم به خدا قسم اگر الان این‌ شهدا زنده بشن ما از شرمندگی و خجالت جلوشون آب می‌شیم ساسان روی دو زانو نشست و سرش رو بین دستانش گرفت و های های گریه ای کرد که تا الان یه همچین حالی ازش ندیده بودم. محو این حال دگر گونی ساسان بودم که یه مرتبه از جاش بلند شد و پا تند کرد سمت آقای امیری. به خودم گفتم _چی رو داری نگاه میکنی بدو برو ببین چی داره بهش میگه. به سرعت خودم رو رسوندم کنار ساسان شنیدم که داره خواهش می‌کنه و میگه _در این تابوت رو باز کنید بذارید من استخوان‌های این شهید رو لمس کنم می‌خوام باهاش عهد و پیمان ببندم آقای امیری سری تکون داد و خودش رو رسوند به مسئول گروه تفحص آهسته درخواست برادر من رو بهش گفت اونم خم شد در تابوت رو باز کرد ساسان دوزانو با ادب و احترام نشست کنار تابوت یه تیکه از استخوان‌های این شهید رو برداشت بوسید و روی چشماش گذاشت یه حرف‌هایی رو زیر لب زمزمه کرد که هرچی گوشم رو تیز کردم ببینم چی میگه متوجه نشدم حرفاش که تموم شد دوباره استخوان رو بوسید و با احترام گذاشت توی تابوت همه فکرم به اینه که بفهمم چی گفت. کنارش ایستادم ولی نتونستم بپرسم چون اصلاً تو حال خودش نیست تو دلم گفتم این شهدا با دل برادر بی پروای من از گناه چه کردند که اینطوری پشیمان از گذشته خودش شده... ادامه دارد... کپی حرام⛔️ جمعه ها و روزهای تعطیل داستان نداریم🌷
قسمت اول مدافع حرم ستوان یکم پاسدار ، بهزاد سیفی 🍃🌷🍃 شهریور ماه سال ۱۳۵۶   در روستای پرین در شهرستان رستم آباد(نورابادو ممسنی) در خانواده ای متدین و مذهبی و روستایی متولد شد. ایشان سالگی وارد شد ،برای انتظامی ثبت نام کرد اما نرفت. گفت در را بیشتر دوست دارم،  و وارد شد فراوانی به و ♡داشت. 🍃🌷🍃 ادامه دارد👇👇
قسمت دوم ایشان متاهل بود،  سال   ۱۳۸۷   ازدواج  کرد و ۲  پسر به یادگار دارد .، که زمان علیرضا 7 ساله و احمد رضا 3 ساله بودند. 🍃🌷🍃 به روایت از مادر: دوران ابتدایی و راهنمایی رو در روستا گذراند و  درسن    سالگی بود که وارد شد همیشه معلم های به من شکایتش را می کردند ، خیلی وقتها از تنبیه صرف نظر می کردند و می گفتند آخه با وجود همه شلوغی هایش خیلی دوستش داریم. 🍃🌷🍃 فرزند دوم ما بود، پدر بازنشسته آموزش و پرورش است و حقیقتأ یک زندگی ساده و معمولی داشتیم و تاکنون هم به همین شیوه بوده. در زندگی ما چه حال و چه گذشته حتی از زمان پدربزرگانمان و برایمان خیلی داشت و همیشه معتقد بودیم که بر بوده ، ازیاد هیچ وقت غافل نبودیم و مطمئنا خیلی تأثیر گذار است. 🍃🌷🍃 ادامه دارد👇👇
قسمت سوم یکی از این بود که ما با و خانواده به سفر مشهد رفتیم در جاده شمال، ماشینی همینطور به ما چراغ میزد. به گفتم: یک ماشین دنبال ما هست ، کنار گرفت و به سراغ راننده رفت. 🍃🌷🍃 من هم به دنبالش رفتم . یک مرد بسیار متشخص بود و با کمال محبت و احترام درخواست مبلغ 20 هزار تومان کرد و گفت همه کارتهایش را در منزل جا گذاشته و برای بنزین کم دارد. همش میگفتم به چه ماشینی تقاضا کنم که باور کند و بهم کمک کند و خجالت نکشم به دلم افتاد از ماشین شما تقاضا کنم مبلغ را بهش داد و آن شخص هرچه اصرار کرد که شماره کارتی بهش بدهیم که پول را به ما پس بدهد قبول نکرد و گفت به خاطر زهرا🌷 این مبلغ را دادم . مرد لبخندی زد و گفت دیدم پشت ماشین شما زهرا🌷نوشته بود به شما رو زدم و تشکر کرد و رفت هیچ وقت ذوق و اشتیاق آن روز را فراموش نمی کنم. 🍃🌷🍃 ادامه دارد👇👇
قسمت چهارم و یکی دیگر از این : پسرم با وجودی که بود و کمی داشت اما هر وقت به می آمد مقداری پول به مادرش میداد تا بین سرپرست روستا کند. 🍃🌷🍃 دوران کودکی شلوغی داشت خصوصأ از مدرسه که می آمد معلوم بود در مدرسه کلی اذیت کرده و همه خانه پر می شد از صدای 😭😭 🍃🌷🍃 خیلی کم در روستا بود اما وقتی برای دید و بازدید می آمد همه جوانان روستا را جمع می کرد و به انجام دادن کارهای در روستا می کرد و با بچه های روستا در زمین خاکی والیبال بازی می کرد. ورزش مورد اش بود.😭 🍃🌷🍃 یکی از میگفت، محدوده ای که می رفت چون خیلی بود کمتر کسی از به آن می رفتند . اون روز که با ماشین را جهت پست دیده بانی جابه جا کرد بعد از پیاده کردن نیرو،  نیروهای داعشی ماشین را به می بندد . می گوید: هنگامی که شد صدای داعشی ها را میشنیدیم. که از بی سیم می گفتند: یکی از آنان را زدیم و زود برویم را برداریم و را کنیم .😭 🍃🌷🍃 ادامه دارد👇👇