_برش میگردونم بهزیستی و به مسئول بهزیستی میگم هر نوع کمک مالی یا پشتیبانی که بخواد اکرم رو حفظ کنه که به گناه آلوده نشه من کمک میکنم بقیهاشم دیگه به تصمیم خود اکرمِ که ترجیح بده چه جوری زندگی کنه شرافتمندانه و با آبرو و یا بخواد ولگرد خیابونها باشه تا یه روزم به کارتون خوابی برسه
_مگه معتاد داداش؟
_نه معتاد نیست ولی وقتی نخواد تو بهزیستی باشه خونه خودشونم نخواد بره یگه دیگه کجا میخواد زندگی کنه؟
فکری کردم دیدم داره درست میگه
صدای آقای امیری از پشت میکروفون اتوبوس بلند شد
_جهت تعجیل در امر فرج آقا امام زمان و سلامتی وجود نازنینشون صلوات
همه با صدای بلند صلوات فرستادیم آقای امیری ادامه داد
_عزیزان تا چند لحظه ی دیگه میرسیم مسجد و اردوی ما به پایان میرسه اگر کم و کسری در این اردو بود به بزرگی خودتون ببخشید و حلال کنید خوشحال میشیم که در اردوهای بعدی همه شماها رو زیارت کنیم از همتون التماس دعای فراوان دارم سلامتی مقام عظمای ولایت امام خامنهای صلوات
این صلوات رو هم، همه با صدای بلند فرستادیم
از اتوبوس اومدیم پایین و به سمت خونه حرکت کردیم نزدیکیهای خونه غوغایی در دلم به پا شد، که اگر اون دوست بابا ما رو تو راهیان نور دیده به بابام گفته باشه اگه بابا این حالات روحی معنوی ساسان و بفهمه و قاطی کنه وای خدا به داد برسه اگه جریان اکرم و متوجه بشه یعنی چی میشه؟ خواستم این حال درونیم رو به ساسان بگم که پشیمون شدم یادم افتاد گفت تو همش منو ناامید میکنی تو دلم گفتم خدایا به تو توکل میکنم ان شالله که هرچی پیش میاد خیر باشه
ادامه دارد
کپی حرام⛔️
جمعه ها و روزهای تعطیل داستان نداریم🌷
#فرازیازوصیتنامه
🌷سپاس خداوندی را که به ما توفیق خدمت در نظام جمهوری اسلامی و نگهبانی از آرمانهای بلند شیعه واهداف والای حضرت #امامخمینی رحمت ا… علیه را عنایت فرمود.
🌷از وجود متعالش بسیار متشکریم که نعمت پاسداری از اسلام و سربازی امام خامنهای را به ما عنایت فرمود و فرصت شرکت در جهاد فی سبیل ا… را نصیب ما کرد و شهادت در راه خودش را روزی ما نمود و نعمتش را کامل گردانید
🌷با عرض سلام خدمت تمامی عزیزان و دوستان به ویژه پدر و مادر مهربان و دلسوزم، همسرعزیز و فداکارم، فرزندان خوبم که همچون جان آنها را دوست میدارم،
🌷برادران و خواهرانم.
گرچه این چند خط را بسیار با عجله و بدون زحمت نوشتم خواستم دین خود را نسبت به آیندگان ادا نمایم....
🌷🍃🌾
🌷#شهید علی زاده اکبر
🌷تاریخ تولد : 1355/03/04
🌷محل تولد : کاشمر- خراسان رضوی
🌷تاریخ #شهادت : 1392/05/28
🌷محل #شهادت : حلب – سوریه
🌷وضعیت تاهل : متاهل با 2 فرزند
🌷محل مزار #شهید : گلزار #شهدای🌷 امامزاده #سیدحمزهعلیهالسلام کاشمر
#سالروزشهادتتگرامیبادایشهید🍃🌷🍃
•
🦋🦋🦋
#خاطرات_شهید
●پیش از سال 93 که مجید به کربلا سفر کرد پسر خیلی شری بود. همیشه چاقو در جیبش بود. خالکوبی داشت. خیلی قلدر بود و همه کوچکترها باید به حرفش گوش می دادند. اما بعد از سفر کربلا تغییر کرد. شاید اهل نماز نبود اما شهادت روزی اش شد چون به بچه یتیم رسیدگی می کرد و دست فقرا را می گرفت و به پدر و مادر خیلی احترام می گذاشت.
.
●زمانی آمد و اصرار کرد می خواهد برود آلمان و کار کند. تصور می کرد اگر بگوید سوریه ما اجازه نمی دهیم و اگر بگوید آلمان ما مشکلی نداریم. من خیلی مخالفت کردم و گفتم نباید آلمان برود. مدتی بود شب ها خیلی دیر می آمد. شرایطش به گونه ای بود که حتی تصور می کردیم با دختری دوست شده و دیر می آید یا با رفقایش جایی می رود. اما بعدها فهمیدیم که برای آموزشی اعزام به سوریه می رفته است
.
● قبل از شروع عملیات، نیروها را جمع کردم و گفتم که چگونه عمل کنند. پس از اتمام سخنانم، متوجه شدم مجید با یکی دیگر از دوستان در حال کندن یک کانال است. بلند گفتم مجید چند بار گفتم خاکبازی نکن. لباس آستین کوتاه پوشیده بود. گفتم «چرا خالکوبیات مشخصه. چند بار گفتم بپوشون». پاسخ داد «این خالکوبی یا فردا پاک می شود، یا خاک می شود». این آخرین شوخی مجید بود.
.
فردای همان روز مجید به وسیله موشک کورنت به شهادت رسید وتمام خالکوبی هایش پاک شد...
#شهید_مجید_قربانخانی
#سالروز_ولادت🌷
شهادتــ با لبان تشنه در اول ماه محرمـــ🕊
🌷شهید مهدی حسینی
تاریخ تولد: ۲۷ / ۵ / ۱۳۵۹
تاریخ شهادت: ۱۲ / ۷ / ۱۳۹۵
محل تولد: تهران
محل شهادت: سوریه
*🌷همسر شهید← آقا مهدی از بسیجیان هیئت حضرت زهرا (س) بود، ماه محرم که فرا میرسید🌙مهدی پیراهن مشکی خود را آماده میکرد و تا پایان ماه صفر آن را میپوشید🏴 مهدی آشپز هیئت بود🍲 او به سوریه رفت🕊️ روزشماری میکردم زودتر ایام دهه اول محرم بگذرد و من پیش مهدی برگردم🌙هنوز محرم نیامده بود، همه جا را سیاهپوش کردم و خانه حسینیه شد🏴 جای مهدی خیلی خالی بود.🥀فردا (دوشنبه) روز اول محرم بود🏴 رفتم کنار کتیبهای و شماره مهدی را گرفتم📞. «سلام آقا مهدی!»📞 «سلام به روی ماهت عزیزم🌙چه به موقع تماس گرفتی!📞 خدا قوت، پشت سرت کتیبه رو میبینم، چه خوب شده، دل من همیشه و همه وقت با شماست🌱 برادرش← رابطه او با همه اطرافیان و دوستانش یک رابطه عاشقانه بود🌙مهدی وقتی سرش خلوت بود شبهای جمعه قطعه 26 بود✨ او وصیت کرده بود که در کنار مزار شهید مهدی عزیزی✨ در قطعه ۲۶ دفن شود و همان طور شد🌙او با انفجار یک کامیون انتحاری بود💥 که با مجروح شدن پهلو و صورت🥀در اولین روز از ماه محرم🏴 با لبان تشنه🥀به همراه ۱۰ نفر از نیروهایش به شهادت رسید*🕊️🕋
#شهیدمدافعحرممهدیحسینی
#شادیروحپاکشصلوات...💙
•┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•
•┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•
📨#خاطرات_شهدا
🌕شهید مدافعحرم مهدی حسینی
🔷خطشکنی در حماه سوریه
🌟همرزم شهید روایت میکند: آقامهدی خیلی شجاع بود. آخرین روزهای مانده به شهادتش که اوضاع شهر حماه به هم ریخته بود، ما در مقرّ نیروهای مدافعحرم در نزدیکی منطقه جبل زینالعابدین حضور داشتیم. مسلّحین خیلی سریع پیشروی میکردند و همهجا را تصرّف کرده بودند.
🦋بعد از ظهر بود که تکفیریها تقریباً به یککیلومتری ما رسیدند. مردم بومی هم در حال تخلیهی منازل بودند و کلّ نیروها روحیهشون پایین اومده بود و اگر مقرّ ما از دست میرفت، انگار کلّ شهر حماه از دست رفته بود.
🌟در همین گیر و داد بودیم که دیدیم ماشینهایی با محمول توپ۲۳ با سرعتِ هرچه تمام به سمت دشمن در حال حرکتاند. از شجاعت این ماشینها کلّ نیروهایمان روحیهی عجیبی گرفتند و همگی توان دوباره ای بدست آوردند. طرّاح حرکت این ماشینها آقا مهدی بود و خود آقامهدی در ماشین اول، پشت فرمان نشسته بود و خطشکنی میکرد.
🦋بعد از این حرکت و با پشتیبانی آتش این هشت ماشین و با حملهی دوباره، نیروهای مدافعحرم موفق شدند تکفیریها را به نقطهی اوّل خودشون بازگردانند.
🎁#بهمناسبت_سالروز_ولادت
✨هدیه به روح مطهر شهید صلوات
🎊اَللهُمَّصَلِّعَلَىمُحمَّـدٍوآلمُحَمَّد🎊
•┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•
🌷سید آزادگان حاج آقا ابوترابی🌷
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم
دو سه تا خاطره تامل برانگیز🌹❤️🌹
درباره حاج آقا سید علی اکبر ابوترابی(ره)، آزادگان نقل می کنند:
هر وقت حاج آقا را با خیزران میزدند؛
بعدش روضه حضرت زینب سلام الله علیها میخواند و گریه میکرد.
می گفت:
«ما مَردیم و بدنمون آماده رزم،
وای به حال زنها و بچهها.»
.
🔶افسر نزار جدی بود.
از آن سنگدلها.
از کنارشان رد میشد؛
که حاجآقا ابوترابی(ره) از صف بیرون آمد؛
و گیوهای که بچهها بافته بودند؛
داد دستش.
تعجب کرد!
پرسید این چیه؟
حاجآقا گفت هدیه است برای شما.
چند لحظهای مکث کرد؛
نگاهی به حاجآقا انداخت؛
و نگاهی به گیوه،
دستش را بالا آورد؛
احترام نظامی گذاشت؛
و بیرون رفت.
🔶یک نهجالبلاغه به ما دادند.
حاجآقا گفت:
«فردا صبح این کتاب را میبرند؛
بیاین حفظش کنیم»
نهجالبلاغه ۸۰۰ صفحهای را بین ۲ هزار نفر تقسیم کرد.
صبح فردا یک نهجالبلاغه در دل ۲ هزار نفر بود.
.
🔶حاج آقا فیروز عباسی،
خاطره ای از رفتار حاج آقا ابوترابی در ایام اسارت با سرباز دشمن زیر شکنجه نقل می کند؛ که تامل برانگیز است:
“سربازهای عراقی دو طرف راهرو ایستاده بودند؛ و بچه ها که می خواستند؛
از جلوی آنها رد بشوند؛
با کابل می زدند.
حاج آقا هم در بین بچه ها بود.
… لحظه ای، زیر شکنجه تا کابل یکی از سربازها از دستش افتاد؛
حاج آقا ایستاد؛
خم شد؛
کابل را از زمین برداشت؛
و به دست او داد.
سرباز عراقی چند لحظه خیره خیره به حاج آقا نگاه کرد.
بعد کابل را به زمین انداخت؛
و رفت.
آن سرباز بعد از آن،
هیچ وقت با کابل به جمع اسرا نیامد.”
.حاج آقا ابوترابی(ره) فردی است؛
که میشل مسیحی،
رئیس هیئت صلیب سرخ جهانی در عراق،
درباره شخصیتش اینگونه گفته است:
“اگر دنیا بر محور وجودی ابوترابی بچرخد؛
عالم گلستان می شود.”
.
🔶حشمت الله برچلو،
مترجم نیروهای صلیب سرخ در اردوگاه موصل، خاطره ای از گفت و گویش با پی یر،
رئیس صلیب سرخ،
که پس از ملاقات یک ساعت و نیمه با حاج آقا ابوترابی انجام شده،
بیان می کند:
“ایشان حدود یک ساعت و نیم با حاج آقا صحبت کرد؛
وقتی حرفهایش تمام شد؛
از او پرسیدم:
بزرگ ما را چطور دیدید؟
گفت:
اگر ما در دنیا فقط ۵ نفر سیاستمدار مثل ایشان داشتیم؛
دنیا اصلاح می شد.
ایشان واقعا مرد بزرگی هستند؛
و من نظیرشان را در هیچ اردوگاهی ندیده ام.”
.
🔶سید یاسر ابوترابی،
خاطره ای از آیت الله العظمی بهجت،
در واکنش به رحلت حاج آقا ابوترابی را تعریف کرده و گفته است:
در دیداری که پس از ارتحال پدرم با مرحوم آیت الله بهجت(ره) داشتیم؛
به ما فرمودند:
مبادا ناراحت شوید؛
که پدرتان از دنیا رفته است؛
پدر شما از اولیاءالله بوده،
و مرگش هم اختیاری بوده است.!
روحش شاد
🦋🦋🦋
قسمت اول
عبرتی شگفت انگیز از گردش روزگار
#میاده زن جوان 22 ساله
در زمان به قدرت رسیدن صدام در عراق، از جمله احزاب مخالف صدام، حزب سوسیالیست بود که صدام دستور قلع و قمع اعضای آن را به برادر ناتنی خود برزان تکریتی سپرده بود.
یکی از دستگیر شدگان این حزب، میاده زن جوان 22 ساله و شوهرش بودند که هر دو به اعدام محکوم شدند.
میاده نُه ماهه باردار بود و روزهای آخر بارداری خود را طی مینمود که قبل از اعدام نامهای برای برزان تکریتی برادر صدام مینویسد، و از او در خواست میکند که اعدامش را تا زمان تولد بچه به تأخیر بیاندازند.
برزان قبول نکرد و در جواب نامهی میاده نوشت:
ادامه دارد...
هدایت شده از 👇🏻 تبلیغات گسترده ونوس 👇🏻
11.35M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
صداشم خوبه هااااااااااا 😂☝️
راست میگه ها
🤔 واقعا چرا از اون میترسیم
ولی از بقیه چیزا نمیترسیم 😁
برای عضویت تو کانالش بزن رو لینک👇
https://eitaa.com/joinchat/1337852243C61a4ceaa17
حتما روی گزینه تایید بزنی😐