eitaa logo
شهید گمنام🇵🇸
9هزار دنبال‌کننده
12.8هزار عکس
6.4هزار ویدیو
106 فایل
ادمین ثبت خاطرات @Mahdis1234 کانال دوم ما مسیر بهشت https://eitaa.com/joinchat/3022192798C43e1b256ae تبلیغات شما پذیرفته میشود https://eitaa.com/joinchat/4173332642Cacf0e5f1fb
مشاهده در ایتا
دانلود
﷽⚘💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸 ﷽یاد خاطرات عاشقان خدا ﷽ عید آمد و دل از غم دیرینه شد آزاد چشمم به دستان حسین بن علی(ع) افتاد دارد در آغوشش عجب شهزاده ای زیبا غرقِ طوافش ماه و خورشید و نسیم و باد از دست اربابم رسید عیدی جانانی ویرانۂ قلبِ منِ آشفته شد آباد (ع)✨🌺 ✨🌺 🦋🦋🦋🍃🌷✨🍃🌷✨🍃🌷✨ 🌤 🍃🌷🍃🌷 @shahidma 🍃🌷🍃🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸 ﷽یاد خاطرات عاشقان خدا ﷽ امشب ساعت ۲۲، اروند مهمان داشت.. بهمن ماه بود ... آب سرد، هوا تاریک و آسمان هم شروع به باریدن کرد و اروند خروشان شده بود..‌اما فرزندان خمینی دل به دریا زدند..... در هیاهوی این دنیا کسی چه میداند سی و اندی سال پیش در چنین شبی یعنی شب عملیات والفجر ۸ چه اتفاقی افتاده است...!! فدای مظلومیت بچه هایی که با رمز یا فاطمه الزهرا امشب به آب زدند ... تصاویر عصر روز ۲۰ بهمن حاشیه اروند🌷 📎 هدیه به شهدای عملیات والفجر۸ صلوات 🍃🍃شبتون شهدایی و مملو از دلتنگی برای شهدا 💔 🦋🦋🦋🍃🌷✨🍃🌷✨🍃🌷✨ 🌤 🍃🌷🍃🌷 @shahidma 🍃🌷🍃🌷
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸 ﷽یاد خاطرات عاشقان خدا ﷽ آنکه رفت"جان" بود... و آدمی هم یک "جان" بیشتر ندارد .. 📎 سالروز آغاز عملیات والفجر۸ گرامی باد ..🌺 ⬆️⬆️⬆️ بارش پیش بینی نشده ی باران زمین را گل آلود کرده بود ! لباسها و اسلحه ها هم خیس و گلی شده بود. تیر بارها از کار افتاده بودند و آرپی جی ها هم وضعیت بهتری نداشتند. در مقابل ما دشمن بود با انواع تجهیزات و پشت سرمان آب خروشان اروند، با نارنجک افتادیم به جان عراقی ها! خدایی که باران را فرستاده بود ، اینجا به داد ما رسید. عراقی ها سنگر و مهماتشان را رها کرده و گریخته بودند. در آن گیر و دار با هم شوخی می کردیم که دست دشمن درد نکند! چه اسلحه های نویی! انگار برای ما سفارش داده بودند و... راوی : احمد رمضان زاده 📎 هدیه به روح شهدای عملیات والفجر۸ صلوات 🦋🦋🦋🍃🌷✨🍃🌷✨🍃🌷✨ 🌤 🍃🌷🍃🌷 @shahidma 🍃🌷🍃🌷
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸 ﷽یاد خاطرات عاشقان خدا ﷽ 🌊 آهای ساحل اروند بی قرار توام و از تو دورم و انگار در کنار تو ام به این عوام بگو خاص ها کجا رفتند نهنگ های تو غواص ها کجا رفتند . ▪️ ۱۳۶۴_ بچه های ویژه ۲۵ و سفارش های حاج حسین ... . در حال تمرین و آموزش قبل از عملیات والفجر هشت و عبور از رودخانه اروند 🦋🦋🦋🍃🌷✨🍃🌷✨🍃🌷✨ 🌤 🍃🌷🍃🌷 @shahidma 🍃🌷🍃🌷
8.35M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 شعر خوانی تاثیرگذار 🎤 مصطفی صابرخراسانی 📣حتماااا دانلود کنید و به عشق علی اکبر علیه السلام نشر دهید. 🌸میلاد حضرت علی اکبر(ع) مبارک🌸
8.72M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
هاشم الحیدری از علمای عراق: راهپیمایی ٢٢ بهمن شما از پیاده روی اربعین ما باهمه عظمتش مهمتره. چون اربعین همه میان، از شیعه انگلیسی، تا انجمن حجتیه گرفته تا دیگران. ولی ۲۲ بهمن‌ها فقط خالصان میان.
سال دوم دانشگاه از من خوشش اومد و هر کاری کرد تا بالاخره وارد رابطه شدیم مدام سعی میگرد نظرمو جلب کنه یا کاری کنه که عاشقش بشم منم یه مدت تظاهر کردم و وقتی که دیگه برام تکراری شد ولش کردم ، اون دختر اسیب بدی دید و خیلی حالش خراب شد مدام واسطه و پیغام میفرستاد که من دوباره باهاش وارد رابطه بشم اما قبول نکردم اخرین پیامش این بود واگذارت میکنم به خدا و بعدم خودشو کشت حتی مرگشم منو ناراحت نکرد چون میخواست اینکارو نکنه من که نگفتم خودشو بکشه ولی بااتفاقی که اون روز افتاد.... https://eitaa.com/joinchat/1960640682C4ba40e21a9
﷽⚘💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸 ﷽یاد خاطرات عاشقان خدا ﷽ خبر رسیده که آقایمان پدر شده است پسر رسیده؛ پدر صاحبِ سپر شده است جوانِ خوش قد و بالای خانۂ لیلا برای سید و سالارمان ثمر شده است خصایصش شده تلفیقی از نبی(ص) و علی(ع) چهارقل به لبِ هر که با خبر شده است (ع)✨🌺 ✨🌼 🦋🦋🦋🍃🌷✨🍃🌷✨🍃🌷✨ 🌤 🍃🌷🍃🌷 @shahidma 🍃🌷🍃🌷
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸 ﷽یاد خاطرات عاشقان خدا ﷽ چه لبخندی زدی وقتِ گذشتن عجب آسوده‌ای هنگام رفتن . . . 📎پ ن : شهادت : 21 بهمن 64 فاو ؛ عملیات والفجر هشت 🌷 📎پ ن : این شهید عزیز پس از چند روز نگهداری در سردخانہ بہ اهواز منتقل شد تا در بهشت آباد این شهر بہ خاڪ سپرده شود، نڪتہ عجیبی ڪہ درباره این شهید زبانزد است لبخند زیبایے است ڪہ چند روز پس از شهادت و بہ هنگام تدفین بر لبان این عزیز نقش بست. 🌷 شهادت: عملیات والفجر ۸ و باد. ─┅═ঊঈ🕊🕊🕊ঊঈ═┅─ "" اللَّهمَّﷺصَلِّﷺعَلَىﷺمُحمَّـدٍﷺوآلﷺِمُحَمَّد 🦋🦋🦋 🕊🕊🍃🌷✨🍃🌷✨🍃🌷✨ 🌤 🍃🌷🍃🌷 @shahidma 🍃🌷🍃🌷
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸 ﷽یاد خاطرات عاشقان خدا ﷽ دلگیرم!😔 هرچه می دوم به گردپایتان هم نمی رسم.. هوای دلم ازحد هشدارگذشته شهدا دعایم کنید🌷😔 شهیدان ابراهیم هادی وهادی ذوالفقاری 🙏💔 وچنین شد که ۲۲ بهمن ماه ابراهیمی اززمین پرکشید و هزاران ابراهیم درپی او وبا رهروی ازاو متولد شدند... ♦️پایان اندهگین گردان خسته ی کمیل ....😭 که پس ازتحمل ِ " پنج شبانه روز" ، و و ماه ودرحالیکه و و بودند، ودر درکانال کمیل، بخاطرخیانت منافقین گیر کرده بودند،همگی به دیار ِ (عِندَمَلیکِ مُقتَدِر) پرکشیدند.....😭😭😭 وخدای اراده کرد تا پس ازآنکه ابراهیمی را ازمیانِ لهیب ِ به میان بندگانش تا ِ دلها باشد ، ابراهیمی دیگرراازمیان سخت ، ازمیان بندگانش ، تا ِ دلها باشد....😭 شهادتت مبارک ابراهیم .... به یاد شهید و گردان کمیل ودیگرشهدا .....🕊🌸 فاتحه با صلوات 🌹 🍃🌸🌹اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وآلِ مُحَمّد وَعَجِّل فَرَجَهُم وأهْلِك أَعدَائَهُـم أجمَعین🌹 🌹 التماس دعا🌹 🦋🦋🦋🍃🌷✨🍃🌷✨🍃🌷✨ 🌤 🍃🌷🍃🌷 @shahidma 🍃🌷🍃🌷
! یادم دادی که آدمی به است نه به صورت.... یادم دادی عالم کفی ست پر از خاشاک... اين قلب است كه می شود... ! دستم را بگير تا خس وخاشاك را به زراندودى كه گفتى تبديل کنم.... مي دانى كه من نمازم را پی تو می خوانم.... 🌸 🦋🦋🦋🍃🌷✨🍃🌷✨🍃🌷✨ 🌤 🍃🌷🍃🌷 @shahidma 🍃🌷🍃🌷
تو راه برگشت، کله‌ قند و محکم بغل کرده بودم، انگار که عزیزترین چیز دنیا بود. دلم یه جوری می‌تپید که نگو! یعنی صدیقه قبول میکنه؟ یعنی مشت عباس چی میگه؟ نفسم عمیق‌تر شده، انگار هوا هم بوی بهشت گرفته رسیدم خونه. احترام‌سادات چادر سفیدشو سرش کرده، آماده، مرتب، با یه لبخند خاصی گفت «حسن الهی خوشبخت بشی!» با خجالت جواب دادم خیلی ممنون کله‌قند رو گذاشتم جلوش، خندید و گفت: — خب این کار رو به خدا بسپریم و بریم ببینیم چی پیش میاد. احترام سادات راه افتاد سمت خونه مشت عباس… از دلشوره دلم داره می‌ترکه. انگار یکی گرفته قلبمو فشار می‌ده. هی بلند می‌شم، هی می‌شینم، دستامو به هم می‌مالم، آب دهنمو قورت میدم سرم رو گرفتم بالا خدایا، یعنی چی می‌شه؟ صدیقه چی گفته؟ اقدس خانم چی میخواد بگه؟ اما مهم‌تر از همه، باباش... نکنه بگه نه؟ نکنه از من خوشش نیاد؟ نکنه بگه دخترمو به حسن نمی‌دم؟ شروع کردم به قدم زدن، یه قدم می‌رم زدن و نمی‌دونم کجا برم، چی کار کنم. عرق از پیشونیم می‌چکه. گوشم به صدای دره، چشمم به کوچه. یه‌دفعه صدای پا اومد. شدت کوبش قلبم رفت بالا در باز شد و احترام سادات. با چادر گل‌گلیش تو چارچوب در نمایان شد، یه لبخند نصفه‌نیمه رو لبشه. پا تند کردم سمتش و پرسیدم — چی شد؟ چی گفتن؟ چادرشو مرتب کرد و اومد تو حیاط، نفسشو با صدا داد بیرون و گفت — خیلی تحویلم گرفتن، حسابی بهم احترام گذاشتن. به اقدس که گفتم اومدم صدیقه رو برای حسن خواستگاری کنم ، لبخند زد، برق خوشحالی رو تو چشماش دیدم. صدیقه هم از نگاهش معلوم بود دلش پیش توئه خوشحال پرسیدم... کپی حرام