eitaa logo
کانال رسمی شهید مجید قربانخانی
1.2هزار دنبال‌کننده
4هزار عکس
1.6هزار ویدیو
9 فایل
به محفل آقا مجید بربری خوش اومدین🖤 باحضور گرم مادر محترم شهید 😍🌹 ولادت: 1369/05/30 (تهران) شهادت: 1394/10/21 (سوریه/حلب/خانطومان تأسیس کانال:1401/10/23 ادمین کانال : @panah_27 ادمین تبادلات @K_r_z8888 بفرمایید https://abzarek.ir/service-p/msg/1764955
مشاهده در ایتا
دانلود
الحمدالله ❤️😍 دومین چراغ هم روشن شد 🙏🙏
19.11M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کافه افتتاح می شود....😍 مأمنی برای همه ی دختران ایران زمین💕🇮🇷 منوی صلواتی، هدایای رویایی برای تک تک میهمانان، عکاسی رایگان، و کمی دلدادگی عاشقانه در چهار بخش کافه هانیه منتظر شماست....🥰 📆 زمان: هفتم الی هفدهم مردادماه 💌 مکان: تجریش، روبروی ورودی امامزاده صالح بن موسی علیه السلام اینجا لحظات بی نظیری را تجربه میکنید که قبلا هیچگاه شبیهش را درک نکرده اید....😌✨ از کربلا تا غزه؛ هرشب یک نفر هدیه کربلا....❣🕊
نام : شهید مجید قربانخانی تولد : 30 / مرداد / 1369 محل تولد : تهران شهادت : 21 / دی / 1394 محل شهادت : سوریه _ خانطومان سن : 25 مزار : تهران _ گلزار شهدای یافت آباد خلاصه ای از زندگی : سلام برتمام آزاد مردان جهان ، من مجید قربانخانی متولد محله ی یافت آباد تهران هستم . من تک پسر خانواده بودم و از کودکی به شدت به مادرم وابسته بودم ، در حدی که از اول دبستان مادرم با من به مدرسه می آمد و در حیاط می ‌نشست تا من درس بخوانم ؛ اما از دوم دبیرستان به بعد گفت که خجالت می‌کشد و دیگر همراهم به مدرسه نمی آید ، همین شد که من هم دیگر مدرسه نرفتم و درس را رها کردم . سربازی رفتنم هم همین طور بود چون مادرم هرروز به یک بهانه دم در پادگان بود . در پادگان هیچ چیز را جدی نمی گرفتم حتی مهر تائید مرخصی آنجا را گیر آورده بودم و یک کپی از آن برای خودم گرفته بودم . پدرم هرروز که من را به پادگان می ‌رساند وقتی یک دور می‌زد وبرمی گشت خانه ، می ‌دید که پوتین های من دم خانه است . شاکی می‌شد که من خودم تو را رساندم پادگان تو چطور زودتر برگشتی . من هم با خنده می گفتم که مرخصی رد کردم ! دایی های پدرم نانوایی بربری داشتند ، من عصرها که از سرکار برمی گشتم ، پشت دخل بربری فروشی می ‌رفتم و نان دست مردم می ‌دادم . همین طور شد که در محله نامم را مجید بربری گذاشتند وگرنه کار و بار من چیز دیگری بود . یک نیسان داشتم که با آن کار می کردم و روزی ام را در می آوردم . پشت دخل نان بربری هم تنها به این دلیل می ‌رفتم تا اگر نیازمندی را می ‌شناسم ، نان مجانی به دستش بدهم . غیر از نیسان ، یک زانتیا هم برای سواری خودم داشتم . بعد از مدتی تصمیم گرفتم قهوه خانه بزنم . خیلی اهل قهوه خانه بودم . هر شب قهوه خانه می رفتم و حالا خودم صاحب یک قهوه خانه بودم . همیشه چاقو در جیبم بود . خالکوبی داشتم . خیلی قلدر بودم و همه کوچکترها باید به حرفم گوش می دادند اما به یکباره همه چیز تغییر کرد . گویا دعای فقرا و یتیمانی که دستشان را گرفته بودم و احترامی که همیشه برای پدر و مادرم قائل بودم ، کار خودش را کرده بود . سال ۱۳۹۳ به زیارت اباعبدالله در کربلا رفتم و بعد از آن زندگی ام تغییر کرد . هیچ وقت اهل نماز و روزه و دعا نبود‌م ، اما سه چهار ماه قبل از رفتن به سوریه به کلی متحول شدم ‌، همیشه در حال دعا و گریه بودم ، نمازهایم را سر وقت می ‌خواندم ، حتی نماز صبحم را . نمی دانستم چه اتفاقی برایم افتاده که این طور عوض شده‌ بودم و دوست داشتم همیشه دعا بخوانم و گریه کنم و همیشه در حال عبادت باشم . آن روزها یکی از پاسدارها به قهوه خانه ی من رفت و آمد داشت و رفاقت با او فکر رفتن به سوریه را در سرم انداخت . بسیار غمگین و ناراحت بودم از اینکه تکفیری ها بی‌رحمانه کوکان و مردم بی ‌پناه را می‌کشند و خیلی دوست داشتم قدمی در راه این جهاد بردارم . یک روز به خانواده ام اصرار کردم که می خواهم به آلمان بروم و کار کنم . تصور می کردم اگر بگویم سوریه آنها اجازه نمی دهند و اگر بگویم آلمان مشکلی ندارند اما مادرم خیلی مخالفت کرد و گفت نباید آلمان بروی . برای اعزام به گردان امام علی (ع) رفتم . اما خانواده ام متوجه شدند و رفتند آنجا و گفتند که راضی به اعزام من نیستند . به همین علت گردان امام علی (ع) هم بهانه آورد که چون رضایت‌نامه نداری ، تک پسر هستی و خال‌کوبی داری تو را نمی بریم و بیرونم کردند . بعد از آن گردان دیگری رفتم که بازهم خانواده ام پیگیری کردند و آنها هم من را بیرون انداختند . تا اینکه به گردان فاتحین اسلامشهر رفتم و خواستم ازآنجا اعزام شوم ، که این بار خانواده ام اطلاع پیدا نکردند . بعد از آن مدتی شب ها خیلی دیر به خانه برمی گشتم و حتی خانواده ام گمان می کردند من مشغول کارهای خلاف هستم اما بعدها فهمیدند که برای آموزشی اعزام به سوریه می رفتم . بالاخره یک شب به آنها گفتم که می خواهم بروم سوریه و آموزش های لازم را هم دیده ام که مادرم اجازه نداد و آنقدر ناراحت شد که حالش بد شد و راهی بیمارستان شد و من مجبور شدم بدون اطلاع و خداحافظی با خانواده ام عازم سوریه شوم . دو روز بود رفته بودم و آنها نمی دانستند که پدرم به پادگان تهرانسر رفت و متوجه شد من به سوریه رفته ام و به فرمانده آنجا گفت : مجید باید برگردد وگرنه اینجا را آتش می زنم . که به او گفتند من را بر می گردانند . همان شب چند عکس از خودم برای خواهرم فرستادم و بعد از آن لحظه به لحظه با خانواده ام تماس می گرفتم تا نگران نباشند . در آنجا مسئول غذا و پشتیبانی بودم و بعد از یک هفته حضور در سوریه ، به فرمانده اصرار کردم که من را هم همراه خود ، به عملیات ببرد و سرانجام راهی خط مقدم شدم . ࿐༅🍃🌺🍃༅࿐ @shahidmajidghorbankhani
کانال رسمی شهید مجید قربانخانی
نام : شهید مجید قربانخانی تولد : 30 / مرداد / 1369 محل تولد : تهران شهادت : 21 / دی / 1394 محل شهادت
در درگیری های خانطومان ، یک تیر به بازوی سمت چپم خورد و دستم را پاره کرد و خالکوبی های هایم برای همیشه محو شد و سه یا چهار تیر به سینه و پهلویم ‌خورد و شهید شدم اما پیکرم چندسال بعد به آغوش مادر و پدرم بازگشت . بعد از من ، بچه های محله زیرورو شدند . بچه ‌محل ها و بعضی از دوستانم بعد از شهادت من برای رفتن به سوریه ثبت ‌نام کردند . ࿐༅🍃🌺🍃༅࿐ @shahidmajidghorbankhani
سلام . عزاداری هاتون قبول باشه ان‌ شاءالله اعضای جدید خیلی خوش اومدید یکی از شما محبین عزیز در ناشناس عرض کرده بودید که متحول شده هستید. میشه لطف کنید تشریف بیارید پیوی بنده! @K_r_z8888
💎 اَللّهُمَّ نَوِّر قُلُوبَنا بِالْقُرآن اَللّهُمَّ زَیِّن اَخْلاقَنا بِزینَةِ الْقُرآن اَللّهُمَّ ارْزُقنا شَفاعَةَ الْقُرآن💎 ࿐༅🍃🌺🍃༅࿐ @shahidmajidghorbankhani
پیام های قرآنی صفحه ۱۷۳🌸🍃 ࿐༅🍃🌺🍃༅࿐ @shahidmajidghorbankhani
سلام خدمت شما همراهان عزیز دوستان اگر دنبال کسب و کار خانگی هستید به آیدی زیر پیام بدید صفر تا صد راهنماییتون میکنن❤️ دوره آموزشی سنگ مصنوعی دارند اما تخفیف دورشون رو به اتمام هست به صورت محدود فقط ثبت نام میکنن توصیه میکنم از دست ندید این فرصت خیلی ممتازی است برای تمام کسانی که دنبال کار میگردن😍❤️ 📌📌درضمن میتونید با کد مجید بربری هم یک تخفیف خوب علاوه بر تخفیف دوره خودشون ازشون بگیرید 😍😍 جهت راهنمایی بیشتر👇 @garnet_shiraz آیدی کنالشون👇 @garnet_shirazz
بگو چگونه نگیرد دلی که این همه از تو دور است؟ # دلتنگی ࿐༅🍃🌺🍃༅࿐ @shahidmajidghorbankhani