«بِسمِ رَبِّ الشُّهَدا وَ صِدّیقین»
✧شهید امیر سلیمانی✧
◈❘ تاریخ ولادت: ۲ آبان ۱۳۷۸
◈❘ محل ولادت: ارومیه
◈❘ وضعیت تاهل: مجرد
◈❘ تاریخ شهادت: ۴ اردیبهشت ۱۳۹۹
◈❘ محل شهادت: سرو
❅اَلـلّـﮪُمَّ عـَجـِّل لـِوَلـٻَۧـکَ الـفـَࢪَج وَ الـعـافـٻَۧـه وَ النَّصࢪَ❅
#میهمان_احمد
#شهید_امیر_سلیمانی
#با_شهدا_تا_ظهور
@moshleb1394
شهید احمد مَشلَب
「میروۍ ازپیشچشم؛امازخاطر هیچوقت🌱💔...」 پن:چھـار عڪس جبـرانے ایـن مـدت✨ #شهید_احمد_مشلب💛🌿 #هر_ر
➣🔗🌿
{ #خاطره_داداشاحمد }
.
.
ماه رمضان برای احمد طعم
خاصی داشت..🌼
انتظار ماه رمضان را می کشید که اعتکاف کند و
شبهای قدر احیا و شب زنده داری نماید..🖤🥀
او رمضان را ایستگاهی
برای توقف و به راه افتادن با نیروی بیشتر می دانست✌️🏻🌙
سفارش می کرد
که به ایتام رسیدگی کنیم..☘✨
@moshleb1394
شهید احمد مَشلَب
#رمان_حجت_خدا #از_زبان_شهید #پارت_6 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 میگفت:ادم باش. بعضی وقت ها هم می خورد به کله اش
#رمان_حجت_خدا
#از_زبان_دوست_شهید
#پارت_7
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
چند وقت بعد تیپش را عوض کرد. احساس کرد دختر ها نگاهش میکنند و از خوششان می اید
احساس انطور برایشان جذاب تر میشود.
ریاضی فیزیکش خوب بود. توپِ توپ. بعضی وقت ها توی دانشگاه به جای استاد می رفت سرِ کلاس سال پایینی ها و بهشان درس یاد میداد. من امان نه . ریاضی ام ضعیف بود و درب و داغون. به زور نتیجه دو دو تا چهار در می اوردم!میخواستم بروم کلاس خصوصی . پولی چیزی هم توی دست و بالم نبود .
نمی دانم از کجا، ولی شستش خبردار شد که میخواهم چه کنم . امد سراغم باناراحتی گفت:
-یعنی تو اینقدر بی قید شدی؟!من هستم اونوقت میخوای پول بدی بری کلاس خصوصی؟ها؟
نگذاشت بروم از بقیه کارهایش زد . و از کار و زندگیش . امد بامن ریاضی کارد کرد.
بعضی وقت ها من را می برد کتابخانه، بعضی موقع ها هم میبرد خانهشان. بعد از ده دوازده جلسه مرا توی ریاضی از این رو به اون رو کرد. دیگر میتوانستم خودم برای دیگران کلاس بزارم.
ادامه دارد ...................
#کاری_از_قرارگاه_شهید_ابراهیم_هادی
#محرمحسینی_تسلیت
#کپی_حرام
@moshleb1394
شهید احمد مَشلَب
#رمان_حجت_خدا #از_زبان_دوست_شهید #پارت_7 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 چند وقت بعد تیپش را عوض کرد. احساس کرد دختر
#رمان_حجت_خدا
#از_زبان_دوست_شهید
#پارت8
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
با موسسه که میرفتیم اردو های جهادی ، از بچه ها فیلم میگرفتم . هرچه میکردم محسن بیاید تو قاب تصویرم ، نمی امد. همه اش ازم فرار میکرد . انگار که پلیسی باشم در تعقیبش.
یکبار باهزار بد بختی ومکافات اورا اوردم و نشاندم جلوی دوربین.گفتم:
-الِاّ و بِلاّ باید حرف بزنی وگرنه سرو کارت بامنه
خیلی سختش بود . چند کلامی دست وپاشکسته حرف زد و بعد هم گفت :
-بابا برو از بقیه فیلم بگیر ازین. از اون. از کسی که سرش به تنش بیرزه ، نه از منِ بی بخار
دوباره قالم گذاشت و رفت.
با انهایی که فاز دین و مذهب نبودندخیلی صحبت میکرد. میخواست به راهشان بیاورند . میخواست تغیرشان بدهد. یکبار چند نفر از این افراد که خدا را قبول نداشتند . خوردند به تُورَم . رفتم سراغ محسنو بهش گفتم :بیا بااین حرف بزن
دفهات پیش که محسن صحبت میکرد ، طرف مقابلش توی دین میلنگید.
ادامه دارد..............
#کاری_از_قرارگاه_شهید_ابراهیم_هادی
#محرمحسینی_تسلیت
#کپی_حرام
@moshleb1394
6.99M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بخشی از متن وصعیت نامه شهید
که سید رضا نریمانی به شکل شعر در آوردند ❤️
-پرسیدملباسپاسدارےچہ
رنگےاست؟!
سـبز؟ یاخاڪے؟
+خندیدوگفـت:"
اینلباسهاعـادتڪردهاند
یاخونےباشنـدیاگِلے:)🥀
-شهیدمحمودرضابیضائی!-