هدایت شده از ★تبادلات گسترده گل نرگس«چهارشنبه»★
#فرداعروسیشونهوپسرهرفتهزندان...😱😣
عزیز =آزاده یه چیزی شنیدم که تصمیم #گرفتی که..😢😢
آزاده: یه خودم #اومدم و یادم به کارای داریوش افتاد و با صدای بلند گفتم =#بله نمیخام دیگه با #داریوش ازدواج کنم اون لیاقت من را نداره و اگر دوست #داشت من را ول نمیکرد بره 😭زدم زیر گریه😭😭😰😰😰
عزیر میبینه آزاده حالش #خوب نیست از اونجا میره تا میاد در اتاق را ببنده و بره #بیرون همون موقع
آزاده :عرق سرد کرده بودم همون موقع گفتم =عزیز #خانم
آزاده:دست خودم #نبود نمیدونستم می خاستم چی بگم😟آب دهنما قورت دادم و سرما آوردم بالا و حلقه ی #ازدواج را در آوردم و....
انتظار نداری که کل پارت رو برات بنویسم؟؟
بپر لینک زیر👇
@romanwo
#زود باش جا. نمونی